حضور يكرنگي


خدايا! مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، به موطني رجعت كنم كه از آن دور مانده ام و در طلبش در كوچه پس كوچه هاي بن بست، سرگردانم. مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، به حقيقت تكبيرة الاحرام برسم. در ركوعم جلوه ي عظمت و در سجودم مقام فقر خويش را در برابر غناي مطلق تو بازيابم. خدايا! مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، به بانگ «الرّحيل» فرشتگان مقرّبت پاسخ گويم و در بارگاه قدسي تو رحل اقامت افكنم. مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، در باورم نور وجودت بتابد؛ چه آن گاه كه نور را باور كنم، صحنه هاي زيستنم، زيبا خواهند شد.

مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، پرستووار به آستان عظيم تو پر بكشم و هم چون آلاله اي وحشي در كوه هاي ستبر مقامت، برويَم. مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، در حسرت وصال تو، چون شقايق پريشان گردم؛ سينه ي خويش بر درم و در تسبيح تو، غفّار الذّنوب معصيت كاران!، به رقص و سماع آيم.

مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، اسرار نمازم طلوع كند و در خلوتگه رازم متجلّي گردد. سرمست شراب سُكرآور پاك تو گردم و در واژه واژه ي ركعاتم،



[ صفحه 76]



تغزّل هاي نور را به تماشا بنشينم. مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، در راه رضاي تو، رخصت ديدار بيابم و آن گاه تو مرا با نواي «ارجعي» مست كني. مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، رواق ديده ام به پاي بوست آيد و در سينه ام شعله ي عشق تو، در گيرد. خدايا! مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، اطراف سجّاده ام، كعبه ي ملايك تو گردد و زمين سجده ام بوي آسمان گيرد. مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، مرا بپذيري و آن چنان قبولم نمايي كه هم چون ذبيح نينوا، سر در مناي عشقت نَهَم و به دارالشّفاي وصالت بار يابم. الهي! آيا آن روز خواهد آمد كه در نماز عشقم خطاب «عبدي» بشنوم و از كيمياي يك نظر تو، شراب يقين بنوشم؟ الهي!



آنان كه خاك را، به نظر كيميا كنند

آيا بُوَد كه گوشه ي چشمي، به ما كنند [1] »



خدايا!



«با تو، اين دل، حضور يكرنگي ست

بي تو امّا عبور دلتنگي است [2] »





[ صفحه 77]




پاورقي

[1] ديوان حافظ.

[2] جعفر كريمي جويباري.


بازگشت