زمزم نور


من شيشه ي شكسته ي غبار گرفته اي بيش نيستم، آيينگي كار من نيست. خدايا! بر مدار عشقت طواف مي كنم. مي خواهم در تندباد عواصف، شرمنده ي لرزيدن خويش نباشم و در حسرت زمزمي از نور وجودت نمانم. خدايا! مي خواهم هر گاه كه نماز مي خوانم، پرنده ي وجودم آزاد گردد و در سيّاره ي عشقت طواف كند.

خدايا! آن گاه كه نماز مي خوانم، قبله ي آمالم حضور تو در سجّاده ام خواهد بود و مي دانم وصول به اين آرزو، براي تو هيچ محدوديتي ندارد و اگر تو بخواهي، نشان كعبه ات را در وجودم مي گذاري و زبانم را به گفتن «لبّيك» گويا مي سازي. خدايا! آن گاه كه نماز مي خوانم، گوشم شنواي تسبيح باد در ميان شاخه هاي نخل مي گردد و انزواي صبورانه ي علي (عليه السلام) را در ذهنم مجسّم مي كنم. دلم مي خواهد نمازم آن قدر توانمند باشد كه شاهد آن گردم كه انسان بار ديگر مسجود ملايكه شده است. مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، كشتي شكسته ي توبه ام، بر ساحل بلند سينه هاي ستبر عاشقانت، لنگر اندازد و همنوا با نجواهاي عاشقانه ي آنان خُرد شود. مي خواهم هنگامي كه سر از سجده ي عشق



[ صفحه 74]



برمي دارم، نوحه ي خاك در فراق پيشاني خاك خورده ي خويش را بشنوم. الهي! مي خواهم آن گاه كه دست هاي قنوتم به تمنّاي نياز به سويت فرا مي رود، گردنم باريك شود، تا در آستان تو، آسان تر بريده گردد. مي خواهم در نمازم، آبشار اشك هايم، قامت سبزه هاي نورسته ي عاشقي تو را آب فشاني كند و به سقايت باغ خزان ديده ي سجّاده ام، همّت گمارد. مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، لحظه ي ركوعم بستر جاري عشق گردد، تا مرا از خود به تو برساند. مي خواهم آن گاه كه نماز مي خوانم، پرنده ي عاشق نور وجودم، بال در قفس گل هايي بگشايد كه بر كرانه ي سبز چشمه ي وصال تو رسته اند.



[ صفحه 75]




بازگشت