پرواز روح


الهي! آن گاه كه نماز مي خوانم، جامه ي كردارم پيچيده و مندرس، لقمه ي رفتار زشتم، در گلو مانده و شراب گفتاري كه به سبوي تو مي ريزم، ناخالص و نامرغوب است و من جسورانه به شوق يك نگاه عاشقانه ي تو، پرنده ي خاطرم را به حضورت پرواز مي دهم.

الهي! در سجده گاه عظمت تو، ماهتاب رخسارم در پي جلاي اشتياق است. الهي! در زمين سجده ام، سبزينه ي صحبت برويان، تا توان گفتار بيابم.



«دلم را، داغ عشقي بر جبين نه

زبانم را، بياني آتشين ده»



آن گاه كه نماز مي خوانم، عندليب دلم، غزلخوان بوستان يار مي گردد و مرغ دلم به ياد آشيان، در كوچه باغ هاي مهر، پَر مي گشايد. در سلام نمازم، زورق شفاعت نبي (صلي الله عليه وآله وسلم) را به امانت مي گيرم، تا از گرداب سهمگين گناه، رهايي يابم.

آن گاه كه نماز مي خوانم، پاي فرسوده ي گناهم را به روي زمين ميكده مي گذارم و دانه ي به خاك نشسته ي روحم را آبياري مي كنم. شايد روزي اين



[ صفحه 60]



تنهاي غريب نيز به آشيان رسد، به بار نشيند و ميوه ي «رضي الله عنه [1] » را به تحفه ي نماز ناچيزم، برايم بفرستد. آن گاه كه نماز مي خوانم، گلدان آرزويم را به خنجر خورشيد عشق، مي سپارم، تا به تابش نگاه او، زنده شود و تا نهايت گذرگاه نسيم، قد بكشد.

آن گاه كه نماز مي خوانم، صاعقه ي نگاه خاصّان درگاه را، حامي نردبان عروجم مي كنم و شكاف تنهايي خويش را با ياد او محو مي نمايم.



[ صفحه 61]




پاورقي

[1] قرآن كريم.


بازگشت