با نواي كاروان


اي دلرباي عشق آفرين! «حسين» (عليه السلام) را، نيم نگاهي نظر انداختي و در كربلا، اقامه ي عشق كرد. در سجده ي نماز، دستان به خاك افتاده ي «اباالفضل» (عليه السلام) را پذيرا شدي و او را به سرزميني بردي، تا همگان غزلي، نذر دستان بريده اش كنند و از او سقايت عطش وجودشان را، خواهان شوند. در «اللّه اكبر» اذان، صهباي عطوفتي به «علي اكبر» دادي كه همگان، مست آواز مستانه او شدند و در ميان رقص شمشيرها، به سماع عارفانه پرداختند. بر قامت خميده «حرّ رياحي» هنگام ركوع صلوة ظهر، عصاي انابت، حايل كردي و او در سجّاده اش، به افت و خيزي عاشقانه، تن داد و سدّ آهنين سپاهيان گناه را تباه ساخت. بر محاسن سفيد «حبيب بن مظاهر اسدي» در سجده ي نماز، خضاب خاك افشاندي و بر موهايش شانه ي رأفت كشيدي و او با خونش وضوي وصل ساخت و به ملكوتت پر كشيد.

بر قدقامت «مسلم بن عوسجه» لباس افتخار حضورپوشاندي و او تا انتها حضور يافت و به بندگي محض رسيد. زبان بلبلي نورسته را به بيان «سوره ي حمد» ت توانمند ساختي و در عاشوراي عشقبازي با تو، مقام اوّل را كسب كرد؛ با



[ صفحه 52]



گلوي پاره پاره، رقص جنون نمود و اگر چه كوچك، امّا پروازي بزرگ كرد و... من اكنون كه نماز مي خوانم، شرمگين تاول هاي پاي طفل سه ساله اي هستم كه خار مغيلان، پاهايش را خليد و مرهم زخم او، چيزي جز تكبيرةالاحرام عروج نبود.

الهي! اكنون كه نماز مي خوانم، شرمگين همه ي نيّت هاي عاشقانه، قيام هاي عارفانه، تكبيرةالاحرام هاي صادقانه، قرائت هاي خاشعانه، ركوع و سجودهاي مستانه و تشهّد و سلام هاي خاضعانه ي هفتاد و دو كربلايي ام.

نماز كه مي خوانم، شرمگين روح بلند «زينت عبادت كنندگان» سبز قباي آل طاها، مي گردم و از زلال عبوديّت او، به زمين فرو مي روم.

اكنون كه نماز مي خوانم... شرمنده ي بي نهايت هاي جاري در نهرهاي شور و شيدايي مي گردم و در حسرت بندگي محض آن ها مي سوزم. اكنون كه نماز مي خوانم، بر سنگفرش سجّاده ام، باران ندامت مي بارد، گياه انابت مي رويد، تمنّاي شهامت مي كنم. شهامتي مي طلبم، تا با آن بتوانم حصار مقابلم را، خُرد كنم و بي پرده با يار، سخن گويم. «يار با من شود و ديگر زيادتي طلب نكنم». نوايي مي طلبم، تا با او هم آوا شوم و در محفل نيلوفري آسمان، به سماع بپردازم. الهي!عالَم همه تويي و جلوه گاه رخ تو، عالَم و آدم اند؛ پس مرا موهبت آن، عطا كن تا در نماز عشقم، تبلور «فاينما تولّوا فتّم وجه اللّه [1] » را به سُرور برخيزم و بر شانه هاي سنگين گناه، تبر ندامت بزنم. مرا توان آن، عطا كن تا در كارگاه ديده ي بي خواب، نقش يار، حوالت كنم و بر تار و پود عشق، جان بپراكنم. مرا درياب....



[ صفحه 53]




پاورقي

[1] قرآن كريم.


بازگشت