باران اجابت


اي زيباترين مطلوب قلب ها! آن گاه كه بر سجّاده ي نمازم ركوع ركعتم مي شكند، درمي يابم كه ماهيِ نيمه جان دلم جز در درياي فضل تو، شنا نخواهد كرد و بلم شكسته ي گناهم جز به جاري زلال توبه پذيري ات خود را نخواهد سپرد.

اي نهايت آرزويم و اي مهر گسترترين رحيمان! بنيان ركعات نمازم آن قدر سست و بي جان است كه سنگ دلم را در مقابل سيل وسوسه، نگاه نمي دارد، آن را مي لغزاند و به هر سوي كه مي اندازدش، حصاري تَرَك خورده از وجودم را فرو مي ريزد، و تو كه رأفت دريا، رمزي از عطوفت توست، ياري ام كن، تا با ريسمان كَرَمت در قد قامت صلوتم به قلّه ي احسانت صعود كنم و با دو ركعت عشق، كه در طواف حَرَمت مي خوانم، بر چكاد آرزويم بار افكنم.

اي زيباي زيبا آفرين! آن گاه كه دست هاي نيازم را به بلنداي رأفتت فرامي آورم و در قنوت نمازم، پرنده ي روحم را به اوج نياز، پرواز مي دهم، دستان نامهربان نَفس بهانه جو، بر بال هاي پرنده ام سنگ مي زنند و مجروحشان مي كنند و تو مهربان من! خوب مي داني كه من هنوز پر شكسته پريدن را،



[ صفحه 33]



سرمشق نگرفته ام و در مدرسه ي دنيا هم چنان «آز» را بخش و صداكشي مي كنم، پس آن گاه كه آفتاب هيبتت، مرغزارهاي كويري دلم را بسوزاند، قنوتم نيز، ثروت مند مي شود و دست پُر، برمي گردد... مرا درياب! ناز آفرينا! همان دانه ي گمراهي كه ابليس نَفس، بر روي دام انحراف پاشيده، كافي است تا در كَرت قلبم گياهان هرزي برويد، تا در سجده ي نمازم فرصت عشقبازي را از من بگيرد و در پرسش هاي نيمه تمامم، نهايت پاسخ را نشنوم... يعني گوش شنواي پاسخم را از دست بدهم. همان يك ذرّه گرد و غبار غفلت، كافي است تا نيلوفر روحم، شكفتن را از ياد ببرد و در پرده ي گناه، باقي بماند. همان يك بال قوي طمعم كافي است كه پر شكسته ي تسبيحات را به زير افكند و مرا از اوج جمالت، به حضيض خيالات بكشاند. مهرآفرينا! «زُكي» [1] از شعله هاي ملتهب جمال تو، كافي است تا اوجي تازه بگيرم و باران اشك هجرانم را بر سجده گاه عظمتت ببارم. معشوقا! اگر باران اجابت تو، باريدن گيرد و گُل هواي تو در باغچه ي پاييزي قلبم شكفتن آغازد، نقبي به سراي اميدت مي زنم و در دومين تسبيحات اربعه ام، كعبه ي عاشقانت را طواف مي كنم. آن گاه كه بر قلّه ي بلند «سلام» مي نشينم اگر به يُمن عرفان كرامت خويش، در شريان گناهم خون اميد، جاري سازي، پاسخ سلامم را خواهم شنيد كه تَرك واجب از محرّمات است و مي دانم دُرهاي ناسفته ي عالم اِمكان، لب به ترنّم پاسخ سلامم خواهند گشود و من نيز روي مراجعت، پيدا خواهم كرد.



[ صفحه 34]




پاورقي

[1] زك: پاره اي اندك از آتش.


بازگشت