پيشگفتار






در نمازم، خَم اَبروي تو با ياد آمد

حالتي رفت كه محراب، به فرياد آمد



در اين روزگار غريب، كه واژه ها در دنياي بي خويشي، سردرگم اند و بازيچه ي قلم ها، يافتن كلامي چند كه واژه هايش خود را پيدا نموده، سرفصل معاشقه را، رقم زده اند، بسي دشوار مي نمايد.

در كوچه پس كوچه هاي بيدلي، هر جا كه عشقي كاذب بر زمين افتاده، خم مي شويم؛ چون كودكان به عروسك رسيده، آن را مي رباييم؛ پس از چندي بيهودگي اش را تجربه مي كنيم و آن گاه خاموش و غمگنانه در جست و جوي عشقي ديگر برمي آييم. ما بيچارگاني هستيم كه كشتي آمالمان را، رخصت به گِل نشستن در هر ساحلي مي دهيم و اِبايي از گمنامي در عشرتكده ي دنيا نداريم.

كاش هماره با عشق بوديم و هرگز هوس را نمي سروديم. كاشكي دل هامان دَمي مي شكست و دردهايمان در وجود يار آشنا به زمزمه مي نشست. كاشكي....

آنچه مي خوانيد، معاشقه اي ست زودگذر با معشوق بي رقيبي كه ايّامي چند ميهمان وجودم گشت و مرا به ديار عشق فراخواند. درد دلي است كوتاه، با دلداده اي كه حرف ها را به جان مي خرد و بر سجّاده ي بي نمازيمان، گل هاي استجابت مي روياند.



[ صفحه 10]



آنچه فرا رو داريد، جسارت گفتار بنده اي است كه چند صباحي شهامت گفت وگو با يار به خويش داده، دلدارش وي را با تمامت بي عشقي پذيرفته است؛ گفت و گوي گناه پيشه اي كه جسورانه در برابر او، قد عَلم نموده، به نماز بي نمازي دست يازيده، اشك هاي شرم خود، بر گلبرگ رُزهاي پاك واژگان نماز، جاري ساخته است.

اين نوشتار را به حضور پدرم، كه الفباي نماز را از او آموختم و مادرم، كه گلبوته ي مناجاتش در سايه ي درخت سيب حياط كوچك روستايي مان به بار نشسته، تقديم مي كنم. باشد تا خوانندگان اين فصل وصل، كاستي ها را ببخشايند و پرنده ي دل ها و انديشه هاشان، در آسمان ابري اين عاشقانه ها، به پرواز درآيد.

عرب اسدي

پاييز 1380



[ صفحه 11]




بازگشت