تبليغ عايق


در جامع بعلبك وقتي كلمه اي همي گفتم به طريق وعظ با جماعتي افسرده، دل مرده، ره از عالم صورت به عالم معني نبرده، ديدم كه نفسم در نمي گيرد و آتشم در هيزم تر اثر نمي كند دريغ آمدم تربيت ستوران و آينه داري در محلت كوران وليكن در معني باز بود و سلسله سخن دراز [1] .

---

ـ تو كه چراغ نبيني به چراغ چه بيني؟...

ـ نصيحت نمي پذيرد و دم گرم من در آهن سرد او اثر نمي كند.

ـ چون ابر آذارند و نمي بارند و چشمه ي آفتابند و بر كس نمي تابند، بر مركب استطاعت سوارند و نمي رانند.

ـ آن را كه گوش ارادت گران آفريده اند چون كند كه بشنود.


پاورقي

[1] سعدي، گلستان.


بازگشت