راهبرد ذكر در تبليغ


تبليغ، رهيافتي مبتني بر ذكر و تأييد و نه تلقين و تحميل

«در سرشت ِ آدمي، همه ي علم ها در اصل سرشته اند. كه روح او مغيبات را بنمايد. چنان كه آب صافي آن چه در تحت اوست. از سنگ و سفال و غيره و آن چه بالاي آن است، همه بنمايد عكس آن. در گوهر آب، اين نهاد است بي علاجي و تعليمي. ليك چون آب آميخته شد با خاك يا رنگ هاي ديگر، آن خاصيت و آن دانش از او جدا شد و او را فراموش شد. حق تعالي انبيا و اوليا را فرستاد همچون آب صافي بزرگ كه هر آب حقير و تيره كه در او در آيد، از تيرگي خود برهد و از رنگ ِ عارضي برهد. پس او را ياد آيد. چون خود را صاف بيند، بداند كه «اول، من چنين صاف بوده ام، به يقين.» و بداند كه آن تيرگي ها و رنگ ها عارضي بود، يادش آيد حالتي كه پيش از اين عوارض بود. پس انبيا و اوليا مذكران باشند او را از حالت پيشين، نه آن كه در جوهر او چيزي نو نهند. [1] .

تبليغ فعال و خلاق، دوسويه و تعاملي رهيافتي يادآوانه دارد؛ يعني هدف از تبليغ نه تحميل كه تأييد است تأييد آنچه كه مخاطب با بازگشت به خويشتن و بازآفريني درون مايه هاي فطري خويش آن را آشكار مي سازد. تبليغ رسانا و گرم، تبليغي است كه با گرماي وجود مخاطب به ثمر نشيند و با روح و روان او دمخور شود زيرا آيات كتاب خداوند همگي ذكر است و انبيا و اولياي خداوند مذكّر.

رابطه ي طلب و نياز مخاطب با سخن گوينده

«فرمود كه سخن را فايده آن است كه تو را در طلب آرد و تهييج كند. نه آن كه مطلوب به سخن حاصل شود. و اگر چنين بودي، به چندين مجاهده و فناي خود حاجت نبودي. سخن همچنان است كه از دور چيزي مي بيني جنبده، در پي آن مي دوي تا او را ببيني، نه آن كه به واسطه ي تحرك او را ببيني. ناطقه ي آدمي نيز در باطن همچنين است؛ مهيّج است تو را بر طلب آن معني و اگر چه او را نمي بيني به حقيقت.



[ صفحه 138]



يكي مي گفت من چندين تحصيل علوم كردم و ضبط معاني كردم، هيچ معلوم نشد كه در آدمي آن معني كدام است كه باقي خواهد بودن و به آن راه نبردم. فرمود كه اگر آن به مجرّد سخن معلوم شدي، خود محتاج به فناي وجود و چندين رنج ها نبودي، چندين بايد كوشيدن كه تو نماني، تا بداني آن چيز را كه خواهد ماندن!» [2] [كلام] به قدرِ جذب مستمع ظاهر شود. مستمع همچون آرد است پيش خمير كننده، كلام همچو آب است در آرد، آن قدر آب ريزد كه صلاح اوست.

محدوديت هدايت و تبليغ

اگر طبيبي را گويند كه علاج اين رنجور مي كني، چرا علاج پدرت نكردي كه بمُرد و علاج فرزندت نكردي؟ و مصطفي (ص) را گويند كه چرا عمّت را كه بولهب است از تاريكي بيرون نياوردي؟ جواب گويد كه رنج هايي است كه قابل علاج نيست. مشغول شدن طبيب بدان جهل باشد و رنج هايي است كه قابل علاج است ضايع گذاشتن آن بي رحمي است. «شمس تبريزي»

كاركرد تبليغ و تربيت نامحدود نيست. تأثير پيام هاي تربيتي و كنش تبليغات فرهنگي و معنوي محدود به طبيعت، ظرفيت، وراثت، ارادت و تمايل و اختيار مخاطبان است. به همين سبب، قبل از هر چيز بايد سهم عوامل بيروني و تأثير گذاري هاي انساني را در كيفيت تغيير خلق و خوي افراد محاسبه نمود، زيرا اگر انتظارات خود را از سطح توانايي ها، محدوديت ها فراتر ببريم موجب مي شود كه نسبت به رسالت تبليغي و هدف تربيتي خويش با واقع بيني مواجه نشويم و نهايتاً دچار نوميدي و احساس شكست شويم.

تبليغ، تحميل «هدايت» نيست، يادآوري و اكتشاف آن است

اين گزاره عصاره اي از حكمت هاي شعر گونه ي «جبران خليل جبران» [3] است آنجا كه مي گويد:

«آنگاه آموزگاري گفت با ما از آموزش [تبليغ] سخن بگو.»

و او گفت:



[ صفحه 139]



«هيچ كس نمي تواند چيزي را بر شما آشكا كند مگر آنچه را كه در سحرگاه دانشِ شما نيم خفته بوده باشد».

معني اين سخن آن است كه هيچ كس نمي تواند آگاهي را از بيرون بر كسي تحميل كند بلكه وظيفه يك مبلّغ و مربي فراهم ساختن شرايطي است كه دانش دروني و آگاهي وجودي فرد كه خفته است بيدار شود. به همين سبب است كه رسالت تبليغي پيامبران نيز چيزي جز ذكر و يادآوري نبوده است حجت بيروني (پيامبران) براي بيدار كردن حجت دروني (عقل) بوده است. پس، رسالت اصلي مربيان و معلمان در تربيت و تعليم مخاطبان خود نه ارايه دانش و فضيلت بلكه فراهم كردن شرايط مناسب براي كشف دانش و فضيلت از جانب مخاطبان است.

يك معلم و مبلّغ آگاه اگر براستي دانا باشد. از مخاطب نمي خواهد كه به خانه ي دانش او در آيد بلكه از او مي خواهد كه به آستانه ي ذهن خويش و درون مايه هاي فطري اش باز گردد. او ادامه مي دهد:

ستاره شناس مي تواند از دريافت خود درباره افلاك با شما سخن بگويد، اما نمي تواند دريافت خود را به شما بدهد.

آوازخوان مي تواند از آهنگي كه در سراسر فضا مترنم است ترانه اي براي شما بخواند، اما نمي تواند گوشي بدهد كه آن آهنگ را مي گيرد يا صدايي كه آن را باز مي سازد... زيرا كه بينش يك فرد بال هاي خود را به فرد ديگري نمي دهد.

و همان گونه كه يكايك شما در دانش خداوند تنها هستيد يكايك شما در دانش خود از خداوند و در دريافت خود از زمين تنها خواهيد بود.

من فقط سخناني را بر زبان مي آورم كه شما خود در انديشه مي دانيد.

مگر دانش سخن چيزي است به جز سايه اي از دانش بي سخني؟

... و بسياري از سخنان شما انديشه را نيمه جان مي كنند. زيرا كه انديشه پرنده اي است آسماني كه در قفس سخن شما شايد به راستي بال هايش را باز كند، ولي به پرواز در نمي آيد.... و كساني هستند كه سخن مي گويند و بي آنكه بدانند يا بينديشند حقيقتي را آشكار مي كنند كه خود در نمي يابند و كساني هستند كه حقيقت را در درون خود دارند، ولي آن را به زبان نمي آورند.

در واقع، آنچه تبليغ و تربيت را اثر بخش مي كند بيش از آنكه بر عوامل بيروني و تراكم و انبوه پيام هاي گوينده باشد متأثر از عوامل دروني و تحولات رواني و عاطفي



[ صفحه 140]



مخاطب براي پذيرش و باور كردن آن است. سروده ي لطيف بالا اشاره به همين حكمت زيبا در فرآيند ارتباط مخاطب با گوينده است. ارتباط معلم با متعلم و مربي با متربي و يا مريد با مراد خويش.

تبليغِ ضدِ تبليغ

گمان نبر كه سرمستِ باده ي خودخواهي و غرور و انانيت را گوشِ حقيقت نيوش باشد؛ بلكه چنين كسي همواره از شنيدنِ سخن دانشمندان و پند و اندرز حكيمان تنگدل گردد و ننگ و عار دارد!

و چنين كسي را نصيحت سودي ندهد و به باران موعظت از دل چون سنگ وي گل هاي معرفت ندمد و «زمين شوره سنبل بر نيارد».



يكي را كه پندار در سر بود

مپندار گز كه حق بشنود



ز علمش ملال آيد از وعظ تنگ

شقايق به باران نرويد زسنگ



«سعدي»

اگر در تو مرواريدهاي درياي فضل و معرفت باشد، برخيز! و آن را به طريق نصيحت در پاي حاجتمندان بريز كه اندرزپذير باشند. آيا نمي بيني كه از خاك كه بس افتاده و خوار باشد گل مي رويد و نوبهار مي شكند.



گرت دُر درياي فضل است خيز

به تذگير درياي درويش ريز



نبيني كه از خاك افتاده خوار

برويد گل بشكفد نوبهار [4] .



«سعدي»

شخصيت گوينده (مبلّغ)

«هر كه را خلق و خوي فراخ ديدي، و سخن گشاده و فراخ حوصله، كه دعاي خير همه عالم كند. كه از سخن او تو را گشاد دل حاصل مي شود. و اين عالم و تنگي او، بر تو فراموش مي شود. آن فرشته است و بهشتي. و آنكه اندر او اندر سخن او قبضي مي بيني و تنگي و سردي، كه از سخن او چنان سرد مي شوي كه از سخن آن كس گرم شده بودي. اكنون به سبب سردي او آن گرمي نمي يابي، آن شيطان است و دوزخي» [5] .



[ صفحه 141]



يكي از عوامل مؤثر در تغيير خُلق و رفتار مخاطب خلق و خوي شخصيت گوينده است؛ آن كس كه در مقام تبليغ قرار مي گيرد بيش از آنكه كالبد كلامش و تراكم پيام او نافذ باشد روح و روان حاكم بر آداب رفتار و گفتار اوست كه مخاطب را تحت تأثير قرار مي دهد. خلق گشاده، سعد صدر، خوش رويي، گرم رويي و نرم خويي به همراه فراخي حوصله و ژرفناي فكري است كه مخاطب را مجذوب پيام مي سازد.

به عبارتي ديگر، بيش از آنكه محتواي كلام و مضمون پيام در نگرش افراد مؤثر باشد چگونگي بيان و كيستي گوينده در اين ميان عامل پنهان در اثر بخشي پيام است. تفاوت تبليغات گرم و تبليغات سرد و ارتباط هادي و ارتباط عايق ريشه در نوع شخصيت و پايگاه و منزلت اخلاقي گوينده است.

ظرفيت شناسي در تبليغ

«چون آب پليدي ها را به خود راه مي دهد و منع نمي كند. تشنه اي كه از بهر اوست چگونه منع كند؟ آبي هست كه پليدي تحمل نكند و پليد شود. لاجرم منع كند چيزي را از خويشتن از خوف پليد شدن، اما آب ديگر هست كه پليدي هاي عالم در او اندازي هيچ تغيير نكند.» [6] .

در نظر گرفتن ظرفيت، طبيعت و خميرمايه هاي دروني مخاطب در فرآيند تبليغ و تربيت كيفيت محتوا، نوع روش و ميزان اثرگذاري پيام را مشخص مي كند. چه بسا محتواي يك پيام تبليغي براي پاره اي از مخاطبان اثر منفي داشته باشد و براي پاره اي ديگر همان پيام موجب تحول مثبت در آن شود. بنابراين، بدون توجه به ويژگي هاي خود آورده مخاطب اعم از جنبه هاي زيستي، ژنتيكي، سرشتي و اكتسابي از يك سو، اراده و نگرش و ظرفيت پذيرش او از سوي ديگر، نمي توان به نتيجه و پيامد تبليغ بر روي مخاطب اميدوار شد.

نيازشناسي در تبليغ

«اين مردمان را حق است كه با سخن من «اِلف» ندارند، همه سخنم به وجد كبريا مي آيد، همه دعوي مي نمايد. قرآن و سخن محمد (ص) همه به وجهِِ «نياز» آمده است،



[ صفحه 142]



لاجرم همه معني مي نمايد. سخني مي شنوند نه در طريق طلب و نه در نياز، از بلندي به مثابه اي كه بر مي نگري كلاه مي افتد. اما اين تكبر در حق خدا هيچ عيب نيست؛ و اگر عيب كند، چنانست كه گويند خدا متكبر است، راست مي گويند و چه عيب باشد؟»

اين مخاطبان را حق است كه با سخن گوينده اي كه با كانون رغبت مخاطب پيوندي ندارد؛ هيچ الفت و ارتباطي برقرار نكنند. اين مخاطبان را حق است كه با گوينده اي كه به دور از نياز شنونده بر اساس خودمداري و خود ميان بيني سخن خويش را از روي كبر و غرور و تك روي بيان مي كند، احساس بيگانگي كنند و با او الفت و اتصالي برقرار نكنند.

«بيمار به خدمت طبيب آمده است كه استقاي مرا علاج كن، پس بايد كه به هيچ چيز مشغول نباشد الا به طلب علاج، يا تشنه اي كه آمده است طلب آب خوش، او را نان با حلواي شكر پيش آرند. اگر بخورد او در دعوي تشنگي كاذب باشد. يا گرسنه اي كه دعوي گرسنگي بود امتحان او آن باشد كه آب زلال پيش او آرند، اگر بخورد و كاذب است. (ص 211)»

تا تشنگي و گرسنگي درون شعله ور نشود، آب گوارا هر قدر هم گوارا و غذاي بيرون هر قدر هم لذيذ باشد طبع بيمار بر آن راغب نگردد. اين مثال، ترجمان تشنگي و گرسنگي ذهن و روان مخاطب در برابر پيام گوينده است.

تبليغ و طبيعت مخاطب (مخاطب شناسي)

«هر كه را سعادت باشد، نصيحت او را صيقل باشد بر روي آينه. و هر كه را سعادت نباشد، سخن نصيحت او را تاريك كند. و آينه ي او را زنگ افزايد. آن خود آينه نباشد كه به صيقل زنگ افزايد، الا در زعم او.» [7] .

طبيعت با نصيحت و تربيت با موعظت همچون آهن و آهن ربا و بذر و خاك و خاك و آب در تعامل با يكديگر است كه مضمون نصيحت با طبيعت مخاطب همخوان شود. به تعبيري ديگر، تا پاسخ دهنده اي از درون نباشد هيچ فريادي از بيرون سودي ندهد و تا آبي در درون زمين نباشد هيچ چاله اي به چاه تبديل نشود. و تا طبع روان و پذيرا مهيا نشود سخن روان و فراوان در آن اثر نكند. الا آنكه بر حجاب باطن و پرده ي دل بيش از پيش بيفزايد و از مقصود دور افتد.



[ صفحه 143]



بلوغ زمان در تبليغ

بدان ـ اعزك اله في الدارين ـ كه هر چيزي كه در عالم موجود است نهايتي و غايتي دارد. نهايت هر چيز بلوغ است و غايت هر چيز حريت [معني بلوغ رسيدن است و معني حريّت آزادي و قطع پيوند است] است. اين سخن تو را جز به مثالي معلوم نشود. بدان كه ميوه چون بر درخت تمام شود و به نهايت خود رسد عرب گويد كه ميوه بالغ گشت و چون ميوه بعد از بلوغ درخت جدا شود و پيوند از درخت جدا كند، عرب گويد كه ميوه حرّ گشت! [8] .

اين حكايت حكمت آور و حكمت روشنايي بخش ناظر بر اصل «بهينه» زمان شناسي در موقعيت و زمينه ي انتقال پيام در فرآيند تبليغ و تربيت است. اگر قبل از رسيدن ميوه درخت را تكان دهيم و يا ميوه نارس و كال چيده شود تمامي تلاش هاي باغبان و سرمايه هاي در حال رسش و ثمردهي متوقف مي شود. همين روند را مي توان در جريان تبليغ و تربيت به كار بست. همچون كشاورزي كه در انتظار فرارسيدن رسيدن ميوه ها، فرارسيدن فصل بهار و آمدن موعد كشت و برداشت مي شود. يك مبلغ و مربي آگاه نيز بايد در شناسايي موقعيت و پيش گرفتن شكيبايي جميل به انتظار رسيدن مرحله ي دريافت پيام از جانب مخاطب بنشيند. همين ماجراي حكيمانه از زبان يك انديشمند و نويسنده ي بزرگ معاصر به شكلي ديگر نقل شده است؛ پائولوكوئليو در كتاب «دومين مكتوب» خود در باب اهميت «زمان موعد» براي هر چيز مي گويد:

«نيكوس كازانتزاكيس (نويسنده ي زورباي يوناني) تعريف مي كند كه در كودكي پيله ي كرم ابريشمي را روي درختي مي يابد، درست زماني كه پروانه خود را آماده مي كند تا از پيله خارج شود. كمي منتظر مي ماند، اما سرانجام، چون خروج پروانه طول مي كشد ـ تصميم مي گيرد به اين فرآيند شتاب ببخشد. با حرارتِ دهانش پيله را گرم مي كند، تا اين كه پروانه خروج خود را آغاز مي كند. اما بال هايش هنوز بسته اند و كمي بعد، مي ميرد.

كازانتزاكيس مي گويد: بلوغي صبورانه با ياري خورشيد لازم بود. اما من انتظار كشيدن نمي دانستم. آن جنازه ي كوچك، تا به امروز، يكي از سنگين ترين بارها بر روي وجدانم بوده، اما همان جنازه باعث شد بفهمم كه يك گناه كبيره ي حقيقي وجود دارد و آن فشار آوردن بر قوانين بزرگ خلقت بدون بردباري. لذا، انتظار زمان موعود را كشيدن، و با اعتماد راهي را دنبال كردن است كه خداوند براي زندگي ما برگزيده است» [9] .



[ صفحه 144]




پاورقي

[1] مقالات مولانا فيه ما فيه، بازخواني متون، ويرايش متن جعفر مدرس صادقي، ص 123».

[2] فيه ما فيه.

[3] ر.ك: كتاب «پيامبر»، ترجمه دكتر حسين الهي قمشه اي.

[4] به نقل از كتاب پند يا بند، محمدرضا رنجبر، ص 112.

[5] گزيده مقالات شمس تبريزي.

[6] فيه ما فيه، مولوي.

[7] گزيده مقالات شمس تبريزي، انتخاب و توضيح محمدعلي موحد، ص 68.

[8] عزيزالدين نسفي.

[9] دومين مكتوب، پائولوكوئليو، برگردان آرش حجازي، بهرام جعفري ص 19.


بازگشت