تبليغ؛ يك فرآيند دروني و نه يك فرآورده ي بيروني


سخن در اندرون من است. هر كس خواهد سخن من شنود در اندرون من در آيد [1] .

در خانه اگر كس هست يك حرف بس است، به عبارتي ديگر، طبق ضرب المثل معروف «العاقل يكفي الاشاره»، اين حكمت ديرينه در متون كهنه ناظر بر رويكردي نوين و گفتماني تازه در فرآيند دروني شدن تبليغ است. به اين معنا كه تا زماني كه مخاطب



[ صفحه 134]



آماده شنيدن نباشد و قابليت هاي دروني او مستعد دريافت پيام نباشد هيچ سخن از بيرون و هيچ پيامي از جانب گوينده در او نقش نمي بندد.

«آن وقت سخن مرا دريابيد كه نيك نيك خود را حاضر كنيد به «نياز»، و خود را از معرفت خود خالي كنيد [2]

در واقع، آن وقت سخن گوينده دريافت مي شود كه از درون مخاطب طلب و اشتها و اشتياق فراهم باشد. اين طلب و نياز با بيداري ذهن، هشياري گوش، روشنايي چشم همراه است. آن گونه كه آن عارف موحّد در جايي ديگر مي گويد:

«شما را مي گويم كه پنبه ها از گوش بيرون كنيد، تا اسير گفت زبان نباشيد و اسير سالوسِِ ظاهر نباشيد و به هر نمايشي در نيفتيد، چشم و گوش باز كنيد، تا بر معامله ي اندرون مطلع باشيد. [3] .

بدرستي آنچه كه ارتباط مخاطب با گوينده را عايق مي كند بسته شدن روزن گوش درون (و نه گوش سر) و بسته شدن بينايي دل (و نه چشم سر) است. تا اين دو روزنه ي معرفت باز نشود. اميدي به اثرگذاري پيام نيست.

اصل همراهي و همخواني در تبليغ

«متابعت محمد (ص) آن است كه او به معراج رفت، تو هم بروي در پي او، جهد كن تا قرارگاهي در دل حاصل كني. چون طالب دنيا باشي به زبان نباشي، بل به مباشرت اسباب ناشي. طالب دين باش، هم به زبان نباش؛ به ملازمت طاعت باش، و طالب حق باش، به ملازمت خدمت مردان باش [4] .

فاصله اي است بس عظيم ميان دانستن و توانستن، ميان دانش زيبا و منش زيبا، ميان گفتن و خواستن و اين دو با انجام دادن. ميان هم زباني و هم دلي، هم سخني و همراهي. آنچه ما را از حقيقت «عمل» و عمل «حقيقي» بدور ساخته است همانا فقدان همراهي حقيقي با آنچه مي گوييم و مي شنويم!، مي باشد.

هنر مبلّغ در آن است كه در انتقال پيام خويش آنچنان نافذ گردد كه مخاطب با او نه همزباني كه همدلي و نه همخواني كه همراهي كند. آنگاه فاصله ي بين «اقرار به لسان» و «عمل به اركان» كاهش مي يابد و هر دو همراه و همخوان مي شوند.

«طريق» از اين دو بيرون نيست؛ يا از طريق گشادِ باطن، چنانكه انبيا و اولياء، يا از طريق تحصيل علم، آن نيز مجاهده و تصفيه است، از اين هر دو بماند، چه باشد غير دوزخ؟



[ صفحه 135]



پس دعوت انبيا همين است كه اي بيگانه به صورت، تو جزو مني، از من چرا بي خبري؟ بيا اي جزو، از كل بي خبر مباش، با خبر شو، و با من آشنا شو... در اين روش متابعت هر چند پيش روند، حقيقت بر حقيقت و تجلي بر تجلي (شمس، ص 74).

انطباق صورت و سيرت، و يگانگي ظاهر و باطن و همراهي درون و بيرون آنگاه رخ دهد كه دعوت تبليغ كننده با مجاهدت شنونده و گيرنده در كليت و وحدت يكپارچه تجلي يابد. آن گونه كه حقيقت پيام با طبيعت مخاطب همخوان شود. آن گاه حقيقت بر طبيعت و طبيعت بر تربيت و اين دو با تبليغ و نصيحت هم معنا مي شوند.

گوشت و خمر و خربزه را خاصيت اين است كه اگر دو تن صحت بود با صحت يار شوند، و اگر علت بود با علت يار شوند. جهت اين رنجور را از گوشت پرهيز فرمايند.

باز را به آن سبب باز گويند كه اگر از نزد شاه رفت سوي مردار، بر مردار قرار نگيرد. نزد شاه آيد، چون باز نيايد و هم برآن مردار قرار گرفت، باز نباشد! (ص 184).

غايت تبليغ، بلاغت عمل است و نه بلاغت گفتار

يكي گفت كه اصل عمل است سخن چندان نيست: گفتيم ما نيز آن مي خواهيم كه كسي پيدا شود كه عمل را ببيند و بداند تا عمل را به وي بنماييم. حاليا تو اهل سخني، با تو سخن بايد گفتن. چون اهل عمل نيستي، عمل را چنين فهم كني. تو از عمل، نماز و روزه و حج و زكات و ذكر و ورد و شب بيداري و ناله و زاري و پرهيز كاري فهم كرده اي، و اين ها همه عمل نيستند. اسبابِ عمل اند، باشد كه چون اين هم بكني در تو عمل كند و از آنچه بوده اي بگردي، در قرآن مي فرمايد: «اِن الصلاة تنهي عن الفحشاء و المنكر» [2 / 45]. نماز تو را از جرم و گناه و بدي و نقصان پاك كند. پس عمل، آن بود كه تو از اين ها پاك شوي. چون پاك نشدي نماز نكرده باشي. و همچنين پيامبر (ص) مي فرمايد: قم فصل فانك لم تصل. شخصي را كه نماز كرده بود فرمود كه: برخيز و نماز كن كه نماز نكرده اي. باز برخاست و نماز كرد. و باز فرمود كه برخيز نماز كن كه نماز نكرده اي. در آخر فرمود كه: «لاصلاة الا بحضور القلب»

پس اين صورت ها و روش ها كه نهاده اند عين آن عمل نيست، عمل تغيير دادن است از حال به حال، همچنان كه نطفه از مني در رحم مادر از حال به حال مي گردد. و مُضغه و علقه مي شود تا آنگاه كه نفش و صورت آدمي مي شود و جان مي پذيرد و مي زايد و بزرگ مي شود. آن زياده شدن و تغيير از حال به حال عمل باشد و عروج.



[ صفحه 136]



آماده سازي در تبليغ

«آري سخن صاحب دلان خوش باشد. تعلّمي نيست، تعليمي هست. آن تعليم عليم حكيم مي گويد كه او از خود و هنر خود، پرواست؛ چنانكه كوزه از آب شور پُر باشد. مي گويد كه آن را بريز تا از اين آب شيرين پر كنم. آب جان افزا كه روي سرخ كند و صحت آرد؛ و هر چه در تو صفرا و سودا و بلغم است و ناخوش، از تو ببرد.

... لاجرم چون از خود پرست، معده ي پُر را كه از آب پر باشد كي اشتهاي آب خنك باشد؟ از آن هستي صد هزار حجاب در چشم و روي خود كشيده، كسي اين سخن به او رسد؟ كسي ببيند مرا؟» [5] .

همينكه سخن از دل برآيد و آن سخن از صاحب دل برخيزد، خودبخود بر دل نشيند، اين يك قاعده ي ديرينه در فرهنگ رفتاري و تبليغي بين گوينده و شنونده است كه همچنان به منزله ي يك اصل روان شناختي در فرآيند تبليغ كاربرد دارد؛ اما آنچه اين قاعده ي طلايي را به خطر انداخته است ترويج فرهنگ ريا و تكلف در تبليغ و ناديده گرفتن نياز و علاقه ي مخاطب از يكسو، و اشباع زدگي به جاي ايجاد تشنگي و اشتها در مخاطب از سوي ديگر، موجب شده است كه تعليم و تربيت و تبليغات ديني به پيامدهاي وارونه و متناقض بيانجامد.

رابطه ي آمادگي و بيداري ذهني با تبليغ

كسي از مرده طمع دارد نماز؟ يكي بيايد مرده را گويد: خيز نماز كن، همه ي عاقلان گويند كه اين ديوانه است، اين را به بيمارستان بايد بردن، و در زنجير كشيدن، و صد چوب زدن هر روز تا عاقل شود، نيم ديوانه هم بشنود گويد كه اين ديوانه است او را به بيمارستان مي بايد بردن يا كشتن. زيرا چون مريد آن مرده باشد، مرده را كه گويد كه خيز نماز كن؟ [6] .

يعني اگر خواهش و كشش از درون نباشد بارش و كوشش بيروني به كار نيايد. حكايت فوق الذكر حكايت تبليغات عايق و بي جاني است كه بدون ارتباط و اتصال معني دار با مخاطب صرفاً به كار خويش مي پردازد. به تعبير مولاي متقيان علي (ع) العلمُ علمان. علم مطبوع و علم مسموع: علم دو گونه است يكي علم طبيعي و دروني و ديگري علم اكتسابي



[ صفحه 137]



و شنيداري و دنباله حديث مي فرمايد: اگر علم دروني نباشد (يعني گيرنده و شنونده و بيننده مهيا و زنده نباشد) علم بيروني چون خورشيدي است كه بر آدم كور و نابينا بتابانيد. پيداست كه اين تابش بدون گيرايي دروني به نور تبديل نمي شود و اين است تبليغات عايق و جامد با مخاطبان بي جان و بي انگيزه.


پاورقي

[1] شمس تبريزي، گزيده ي مقالات ص 158، 161 و 164.

[2] شمس تبريزي، گزيده ي مقالات ص 158، 161 و 164.

[3] شمس تبريزي، گزيده ي مقالات ص 158، 161 و 164».

[4] شمس تبريزي، گزيده ي مقالات ص 158، 161 و 164».

[5] همان منبع.

[6] همان منبع.


بازگشت