خون كمتر از بند انگشت (درهم)(2)


«چه كار مي كني؟ طلب بابات رو كه نداري اين قدر محكم مي زني. يواشتر!»

يه دوست قديمي بود كه تازه تو كوچه ي ما تزريقاتي زده بود. بعد از كمي خوش و بش، باهاش خداحافظي كردم و رفتم خونه. نماز خوندم ونشستم پاي سفره. وسط غذا درد آمپول يادم انداخت كه جاي آمپول خون اومده بود و من بدون اين كه بدنم رو بشويم نماز خونده بودم.

خيلي خون نيومده بود ولي چون پنبه ي روش مرطوب بود، اطرافش بيشتر از يه بند انگشت نجس شده بود. جاي آمپول رو شستم و دوباره نماز خوندم. [1] .



[ صفحه 31]




پاورقي

[1] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 803 ـ جامع المسائل آية الله فاضل (ره)، ج 1، ص 80.


بازگشت