دقيقه هاي زلال






دوباره مي شنوم غربت گلوي تو را

دوباره بر در و ديوار سينه بوي تو را



نسيم شرق محرم، وزيدني تر باد!

كه تربت نفسم كرده خاك كوي تو را



دقيقه هاي زلالي ست در تنفس تو

كه سينه سينه دلم دارد آرزوي تو را



كدام قبله؟ علي رغم تو، زماني كه

طواف كعبه دويده ست سمت و سوي تو را



حراي ناي تو عطر محمدي دارد

حراي ناي نبي نيز، هاي و هوي تو را



بريز در عطشِ دست خاليِ دل من

دلي كه كاسه به دست است آبروي تو را



دوباره بر در و ديوار سينه مي بينم

كه قاب ها همه دارند عكس روي تو را





[ صفحه 11]



... و حالا ظهر است، ظهر روز عاشورا. خورشيد رفته رفته به لحظه هاي ناب نماز نزديك تر مي شود. هنوز صداي تير و همهمه ي شمشير در دشت به گوش مي رسد كه در اين ميان، بوثمامه ي همداني صائدي، از بزرگمردان باقي مانده در لشكر امام حسين (ع)، به شوق اقتدا كردن در آخرين نماز پيش مي آيد.

ابوثمامه ها به نماز مي ايستند و در سماعي سرخ، دور تا دور اين صف، سعيد بن عبدالله حنفي ها و زهيربن قين ها مي چرخند و به راستي در شكوهمندي اين لحظه چه مي توان گفت. لحظه اي كه فرشتگان مات و مبهوت در آن ها مي نگرند.


بازگشت