مناجات الزاهدين


«أَسْكَنْتَنَا دَاراً حَفَرَتْ لَنَا حُفَرَ مَكْرِهَا وَ عَلَّقَتْنَا بِأَيْدِي الْمَنَايَا فِي حَبَائِلِ غَدْرِهَا،»

خدايا! در خانه اي جايمان داده اي كه نگاهمان به هر سو كه مي دود دام بلايي در پيش خويش كنده مي بيند.

در بياباني فرويمان فرستاده اي كه قاصدك چشم از همه جا پيغام سراب مي آورد.

و خارهاي خيانت، پاي خسته را در خويش مي فشرد.

خدايا! گذرمان را از باريكه راههايي انداخته اي كه دشنه هاي فريب از فراسوي خانه ها به انتظارمان نشسته است.

خدايا! سنگهاي گناهان ما را از دهان چشمه هاي موهبت خويش كنار بزن و دلهاي ما را سيراب زلال مهر خويش گردان.

خدايا! تيرهاي آرزو بر تخته سنگهاي ناكامي مي شكند و جويهاي باريك اميد بر زمين تفديده مي خشكد.

خدايا! اين عجوزه هزار داماد، آهنگ شكستن عزم مردان كرده است و عمر را به كابين مي طلبد.

خدايا! اين دنياي هرزه هر لحظه دامي تازه مي گسترد و خود را براي كسي مي آرايد.

راههاي به سوي تو را يا سدّ سكوي مقام مي نهد يا گودال زندگي مي كند يا دام ثروت مي گسترد يا به خويشمان مشغول مي دارد و يا …

مي داني كه بي پرواز از اين موانع نمي توان گذشت.

خدايا! قدرت پرواز را از تو مي طلبيم.

«فَإِلَيْكَ نَلْتَجِئُ مِنْ مَكَائِدِ خُدَعِهَا وَ بِكَ نَعْتَصِمُ مِنَ الِاغْتِرَارِ بِزَخَارِفِ زِينَتِهَا فَإِنَّهَا الْمُهْلِكَةُ طُلَّابَهَا الْمُتْلِفَةُ حُلَّالَهَا الْمَحْشُوَّةُ بِالْآفَاتِ الْمَشْحُونَةُ بِالنَّكَبَات ،»

خدايا! عشق به اين لجنزار متعفن جامه مخالفت تو را بر ما پوشانده است! تو اين جامه را بر تن ما بدر.

خدايا! چه گذرگاه سختي است اين دنيا و چه تنگه صعبي!

اين چه طعام آلوده ايست كه مرگ خورنده را تدارك مي بيند!

اين چه آب متعفني است كه جگر تشنگان را مي سوزاند!

خدايا! اين چه معشوقي است كه شب را در آرزوي هلاكت عاشقان صبح مي كند!

خدايا! سلامتمان، در گذر از اين تنگنا به دست قدرت توست.

بر فراز اين پرتگاه مهلك دست اميدمان به ريسمان عطف تو آويخته است.

«إِلَهِي فَزَهِّدْنَا فِيهَا وَ سَلِّمْنَا مِنْهَا بِتَوْفِيقِكَ وَ عِصْمَتِكَ وَ انْزَعْ عَنَّا جَلَابِيبَ مُخَالَفَتِكَ وَ تَوَلَّ أُمُورَنَا بِحُسْنِ كِفَايَتِكَ وَ أَوْفِرْ مَزِيدَنَا مِنْ سَعَةِ رَحْمَتِكَ،»

خدايا! ريشه هاي اين علاقه را در خاك وجود ما بِخُشكان، و تارهاي اين وابستگي را در زواياي قلب ما بسوزان.

خدايا! عشق به اين لجنزار متعفن جامه مخالفت تو را بر ما پوشانده است! تو اين جامه را بر تن ما بدر.

خدايا! حكومت كشور جان با توست! به غير وامگذار.

خدايا! باغباني اين باغ را به كس مسپار كه اگر جز شيره مهر تو در آوندهاي اين باغ بدود برگها به پژمردگي خواهد نشست و اگر جز باران محبت تو بر اين باغ ببارد پرچمهاي باغ فرو خواهد افتاد و اگر جز نسيم لطف تو به اين بوستان بوزد غنچه ها خواهند مرد.

«وَ أَجْمِلْ صِلَاتِنَا مِنْ فَيْضِ مَوَاهِبِكَ وَ اغْرِسْ فِي أَفْئِدَتِنَا أَشْجَارَ مَحَبَّتِكَ وَ أَتْمِمْ لَنَا أَنْوَارَ مَعْرِفَتِكَ وَ أَذِقْنَا حَلَاوَةَ عَفْوِكَ وَ لَذَّةَ مَغْفِرَتِكَ وَ أَقْرِرْ أَعْيُنَنَا يَوْمَ لِقَائِكَ بِرُؤْيَتِكَ وَ أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْيَا مِنْ قُلُوبِنَا كَمَا فَعَلْتَ بِالصَّالِحِينَ مِنْ صَفْوَتِكَ وَ الْأَبْرَارِ مِنْ خَاصَّتِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ وَ يَا أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ،»

خدايا! سنگهاي گناهان ما را از دهان چشمه هاي موهبت خويش كنار بزن و دلهاي ما را سيراب زلال مهر خويش گردان.

معبودم!

در كرت قلبهاي ما به جاي هرزه گياهان هوس، نهال محبت خويش را بنشان.

خدايا! آفت علاقه به دنيا بر گندمزار ايمان ما زده است، دريابمان! آنچنان كه عابدان و صالحان و برگزيدگانت را دريافتي، آنچنان كه بندگان ناب و خالصانت را و آنچنان كه عاشقان و معشوقان خويش را.

با دستهاي گرم محبتت اي پذيراترين آغوش باز ماندگان!

اي رئوف ترين مهربانان و كريم ترين مهرورزان!


بازگشت