مناجات العارفين


«اِلـهي قَصُرَتِ الاَْلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِكَ كَما يَليقُ بِجَلالِكَ، وَعَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ اِدْراكِ كُنْهِ جَمالِكَ، وَانْحَسَرَتِ الاَْبْصارُ دُونَ النَّظَرِ اِلي سُبُحاتِ وَجْهِكَ، وَ لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَريقاً اِلي مَعْرِفَتِكَ، اِلاَّ بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِكَ،»

الهي! درخت وصف، بي شك به آسمان ثناي تو نتواند رسيد و پرنده ي عقل بر اوج جمال تو بال نتواند سائيد.

خدايا! در چنته كوچك فهم ما كي ابزار درك تو مي گنجد و در كوله بار خرد ما كجا توشه ي راه قلّه ي جلال تو جاي مي گيرد؟

پاي عقل در راه درك تو كفش آبله پوشيد و به مقصد نرسيد و چشمها بر خيمه گاه تو در انتظار ماند و رخسار زيباي تو نديد، كه تو مر پناهگاه معرفت خويش را راهي نيافريده اي، جز كوره راههاي عجز.

«اِلهي فَاجْعَلْنا مِنَ الَّذينَ تَرَسَّخَتْ اَشْجارُ الشَّوْقِ اِلَيْكَ في حَدآئِقِ صُدُورِهِمْ، وَاَخَذَتْ لَوْعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلُوبِهِمْ، فَهُمْ اِلي اَوْكارِ الاَْفْكارِ يَاْوُونَ، وَ في رِياضِ الْقُرْبِ وَالْمُكاشَفَةِ يَرْتَعُونَ، وَمِنْ حِياضِ الْمَحَبَّةِ بِكَاْسِ الْمُلاطَفَةِ يَكْرَعُونَ، وَشَرايِعَ الْمُصافاتِ يَرِدُونَ،»

خداوندا! ما را ز آناني قرارده:

كه درخت هاي اشتياق در باغهاي سينه هايشان ريشه دوانده و شعله هاي عشق تو آتش به دلهايشان زده و رايحه ي جمال تو پرنده ي افكارشان را اوج تازه بخشيده.

آنان كه در مزارع قرب تو، به چراگاه مكاشفه آمده اند و از چشمه ي عشق تو با جامهاي لطف تو مي نوشند.

آنان كه:

در جوار خانه ي تو مسكن گزيده اند و آب حيات از باران مهر تو مي نوشند و لباس از نسيم لطف تو مي پوشند. آن پروانه ها كه هماره گرد تو مي گردند و وام زندگي از آتش عشق تو مي گيرند.

آنان كه در بلنداي قله ملاطفت تو تنفس مي كنند.

«قَدْ كُشِفَ الْغِطآءُ عَنْ اَبْصارِهِمْ، وَانْجَلَتْ ظُلْمَةُ الرَّيْبِ عَنْ عَقآئِدِهِمْ مِنْ ضَمآئِرِهِمْ، وَانْتَفَتْ مُخالَجَةُ الشَّكِّ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَسَرآئِرِهِمْ، وَانْشَرَحَتْ بِتَحْقيقِ الْمَعْرِفَةِ صُدُورُهُمْ، وَعَلَتْ لِسَبْقِ السَّعادَةِ فِي الزَّهادَةِ هِمَمُهُمْ،»

خداوندا!

ما را از آناني قرارده:

كه اطراق در كنار جوي صفاي تو كرده اند و از سبزينه ي وفاي تو مي زيند.

آنان كه پرده هاي جهل از جلوي چشمانشان برداشته شده و ابرهاي ظلمت در آسمان وجودشان شكافته شده.

آنان كه از خيمه ي خويش رهايي يافته اند و حصار هوي را درهم شكسته اند.

آنان كه از بيراهه هاي وهم و چند راهه هاي ريب خلاصي يافته اند.

آنان كه به جغد بيم و كبوتر اميد از يك پنجره مي نگرند.

آنان كه گليم خويش را از گرد گمان تكانده اند و ملخهاي شك را از مزارع دلهاي خويش رانده اند.

«وَعَذُبَ في مَعينِ الْمُعامَلَةِ شِرْبُهُمْ، وَطابَ في مَجْلِسِ الاُْنْسِ سِرُّهُمْ، وَ اَمِنَ في مَوْطِنِ الْمَخافَةِ سِرْبُهُمْ، وَاطْمَاَنَّتْ بِالرُّجُوعِ اِلي رَبِّ الاَْرْبابِ اَنْفُسُهُمْ، وَ تَيَقَّنَتْ بِالْفَوْزِ وَ الْفَلاحِ اَرْواحُهُمْ، وَ قَرَّتْ بِالنَّظَرِ اِلي مَحْبُوبِهِمْ اَعْيُنُهُمْ، وَاسْتَقَرَّ بِاِدْراكِ السُّؤْلِ وَ نَيْلِ الْمَأْمُولِ قَرارُهُمْ، وَ رَبِحَتْ في بَيْعِ الدُّنْيا بِالاْخِرَةِ تِجارَتُهُمْ،»

خدايا! ما را از آناني قرارده:

كه سينه هايشان با تنفس در فضاي عرفان تو گشاده گشت.

آنان كه در درياي سعادت، كشتي همتشان با بادبان زهد پيشي گرفت.

همانها كه جامه ي كردار در رود تو شستند و لقمه ي رفتار از دست تو گرفتند و شراب گفتار از جام تو نوشيدند.

آنها كه وجودشان در مسير توفانهاي وحشت، ايمني از تو يافت و پيكرشان در مسيل سيل هاي بنيان كن استقامت از تو گرفت و خاطرشان با رجعت به سوي تو، پروردگار خدايان، سلطان پادشاهان و مالك حاكمان آرامش يافت و دلهايشان با ياد تو اطمينان گرفت و روانهايشان در اقيانوس رستگاري به كشتي يقيني نشست و روحهايشان آرامش را در بغل گرفت و از ديدار معشوقشان نگاه منتظرشان برق زد و چشمانشان روشني يافت.

و آرامش بر باد رفته با رجعت مسافران آرزو باز گشت و قرار از جان پركشيده شان با ديدار خواسته هايشان در وجود نشست.

آنان كه در معامله ي دنيا و آخرتشان به سود مقصود شان نايل آمدند و آنان كه از فاني گذشتند تا به باقي رسيدند.

آنان كه در دام سفلي فرود نيامدند تا در اوج علوي پريدند.

آنان كه در طوفان مهلك دريا كشتي خويش سبك كردند تا به ساحل سلامت رسيدند.

«إِلَهِي مَا أَلَذَّ خَوَاطِرَ الْإِلْهَامِ بِذِكْرِكَ عَلَي الْقُلُوبِ وَ مَا أَحْلَي الْمَسِيرَ إِلَيْكَ بِالْأَوْهَامِ فِي مَسَالِكِ الْغُيُوبِ وَ مَا أَطْيَبَ طَعْمَ حُبِّكَ وَ مَا أَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ فَأَعِذْنَا مِنْ طَرْدِكَ وَ إِبْعَادِكَ وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَخَصِّ عَارِفِيكَ وَ أَصْلَحِ عِبَادِكَ وَ أَصْدَقِ طَائِعِيكَ وَ أَخْلَصِ عُبَّادِكَ يَا عَظِيمُ يَا جَلِيلُ يَا كَرِيمُ يَا مُنِيلُ بِرَحْمَتِكَ وَ مَنِّكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين ،»

خدايا! چه لذت بخش است گذر نسيم ياد تو بر دلها و چه زيباست پرواز پرنده ي خاطرات تو بر قلب ها و چه شيرين است پيمودن انديشه در جاده ي غيب ها بسوي تو.

چه روح مي بخشد گام زدن در مسير عرفان تو و چه جان مي دهد ايمان به غيب تو.

خداي من! محبوب من! چه خوش است طعم عشق تو.

چه شوق آفرين است نگاه عاشقانه ي تو.

چه تكان دهنده است توجه مهر آميز تو.

چه شيرين است زندگي در كنار تو و در زير سايه ي لطف تو.

چه لذت بخش است گرماي دست نوازش تو.

خداي من! چه آرامش هيجان انگيزي مي بخشد نگريستن به چشمهاي تو.

چه بي قراري آرامي است بر در خانه ي محبت تو.

محبوبم! نه تنها مرا از خويش مران كه در كنارم گير و دامنت را پناه جاودانه ي من ساز.

مرا از نزديكترين عارفان و شايسته ترين بندگان و راستگوترين مطيعان و خالص ترين عبادت كنندگان و مخلص ترين روي آورندگانت قرارده.

اي خلايق بزرگيها و اي آفريننده ي عظمت ها! و اي به وجود آورنده ي رتبه هاي بلند!

اي عظيم! اي جليل! اي بخشنده ي كريم و اي كرامت محض!

اي دست گيرنده و به مقصد رساننده!

تو را سوگند به رحمت و نعمت بي منتهايت كه اجابت كن!

اي مهربانترين بخشندگان!



[ صفحه 119]




بازگشت