مناجات المفتقرين


«إِلَهِي كَسْرِي لَا يَجْبُرُهُ إِلَّا لُطْفُكَ وَ حَنَانُكَ وَ فَقْرِي لَا يُغْنِيهِ إِلَّا عَطْفُكَ وَ إِحْسَانُكَ وَ رَوْعَتِي لَا يُسَكِّنُهَا إِلَّا أَمَانُك ،»

خداوندا! اين دل شكسته را جز دستهاي مهربان تو درماني نيست و اين دست بسته را جز از ابر احسان تو باراني، نه، اين قامت خميده جز به شوق ديدار تو راست نمي شود و اين تنهاي غريب جز در خانه ي تو هر آنچه خواست نمي شود.

خدايا! اين قلب هراسناك و لرزان جز در دستهاي تو آرام نمي گيرد و اين خود زبون و خفت كشيده، بي توجه عزيزانه تو سبقت از هر چه پخته و خام نمي گيرد.

خداي من! اين دانه به خاك نشسته را بي آب و آفتاب تو كجا سر شكفتن هست و اين غريب و خسته را بي ماهتاب لطف تو كي پاي رفتن؟

خدايا! اين شكاف تنهايي را جز چشمه سار جاودان مهر تو پر نمي كند و غنچه حوائجم بي باغباني تو شكفته نمي شود و غبار اندوه از چهر غمزده ام جز باران تو نمي شويد و سموم نفسم را جز ترياق رأفت تو درمان نمي كند.

«وَ ذِلَّتِي لَا يُعِزُّهَا إِلَّا سُلْطَانُكَ وَ أُمْنِيَّتِي لَا يُبَلِّغُنِيهَا إِلَّا فَضْلُكَ وَ خَلَّتِي لَا يَسُدُّهَا إِلَّا طَوْلُكَ وَ حَاجَتِي لَا يَقْضِيهَا غَيْرُكَ وَ كَرْبِي لَا يُفَرِّجُهَا سِوَي رَحْمَتِكَ وَ ضُرِّي لَا يَكْشِفُهُ غَيْرُ رَأْفَتِكَ وَ غُلَّتِي لَا يُبَرِّدُهَا إِلَّا وَصْلُك ،»

خدايا! اين جگر سوخته در آتش هجرانت را و اين جان گداخته در زير تشعشع، سوزان فراقت را هيچ چيز جز خنكاي نسيم وصل تو آرام نمي كند.

خدايا! دلي كه مسير عمر را در كوير هجران تو طي كرده چسان به غير سبزه زار لقاء تو راضي شود؟

چشمي كه جز به افق انتظار تو دوخته نشده و دوردستها را در پي سايه ي محو ديدار تو كاويده چگونه جز وصل تو را بپذيرد؟

و پايي كه در هر قدم توان از تو گرفته و با سنگ و خار و خاشاك به شوق تو درآويخته به چه اميد در ديار غير، رحل اقامت افكند؟

خدايا! دلي كه عمري به دنبال تو گشته مگر جز در ميان دستهاي تو قرار مي گيرد؟

«وَ لَوْعَتِي لَا يُطْفِئُهَا إِلَّا لِقَاؤُكَ وَ شَوْقِي إِلَيْكَ لَا يَبُلُّهُ إِلَّا النَّظَرُ إِلَي وَجْهِكَ وَ قَرَارِي لَا يَقِرُّ دُونَ دُنُوِّي مِنْكَ وَ لَهْفَتِي لَا يَرُدُّهَا إِلَّا رَوْحُكَ وَ سُقْمِي لَا يَشْفِيهِ إِلَّا طِبُّكَ وَ غَمِّي لَا يُزِيلُهُ إِلَّا قُرْبُك ،»

خدايا! اشك اظطرار مرا چه چيز جز دستهاي پاسخ تو خواهد سترد؟ و اين قلب درد آغشته از فراقت را چه چيز جز نسيم مهر تو جان خواهد بخشد؟

خدايا! تب سوزنده ي عشق به تو را چه درمان خواهد كرد جز ديدار تو؟

و زخم عميق و كاري گناه را بر جاي روح دردمندم چه چيز جز غفران تو التيام خواهد بخشيد؟

«وَ جُرْحِي لَا يُبْرِئُهُ إِلَّا صَفْحُكَ وَ رَيْنُ قَلْبِي لَا يَجْلُوهُ إِلَّا عَفْوُكَ وَ وَسْوَاسُ صَدْرِي لَا يُزِيحُهُ إِلَّا أَمْرُك ،»

خدايا! زنگار گناه از آينه ي دل چه چيز جز عفو تو خواهد زدود؟

خدايا! اين هرزه گياههاي وسوسه هاي شيطاني مگر جز با داس قدرت تو وجين مي شوند؟

خداي من! تنها دست توست كه مي تواند قلب تأثير پذير مرا از شر خواسته هاي نفس خلاص گرداند و تنها دم خداوندي توست كه مي تواند اين دل را كه در زير پنجه هاي هواي نفس به حالت اغماء افتاده است نجات دهد.

«فَيَا مُنْتَهَي أَمَلِ الْآمِلِينَ وَ يَا غَايَةَ سُؤْلِ السَّائِلِينَ وَ يَا أَقْصَي طَلِبَةِ الطَّالِبِينَ وَ يَا أَعْلَي رَغْبَةِ الرَّاغِبِينَ وَ يَا وَلِيَّ الصَّالِحِينَ وَ يَا أَمَانَ الْخَائِفِينَ وَ يَا مُجِيبَ الْمُضْطَرِّينَ وَ يَا ذُخْرَ الْمُعْدِمِينَ وَ يَا كَنْزَ الْبَائِسِينَ وَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ وَ يَا قَاضِيَ حَوَائِجِ الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ وَ يَا أَكْرَمَ الْأَكْرَمِينَ وَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين، »

اي نهايت آروزي آرزومندان! و اي غايت پاسخ سائلان! و اي دورتري مقصود نيازمندان! و اي بلندترين اشتياق مشتاقان! و اي غمخوار درستكاران! و اي كلبه ي ايمني از بلا به تو پناه آورندگان!

و اي پاسخ دهنده ي دعوت درماندگان! و اي داروي دردمندان! و اي اندوخته ي فقيران!

اي گنجينه بينوايان و اي فرياد رس ناله كنندگان! و اي برآرنده ي حاجات فقيران و مسكينان! اي كريم ترين كريمان!

اي مهربانترين مهربانان! و اي رحيم ترين بخشندگان! و اي عطوف ترين محبت كنندگان!

اي هر چه جوي مهر از چشمه ي رأفت تو!

و اي هر چه ابر از درياي رحمت تو!

اي پيشه ات كارسازي و اي انديشه ات بنده نوازي!

«لَكَ تَخَضُّعِي وَ سُؤَالِي وَ إِلَيْكَ تَضَرُّعِي وَ ابْتِهَالِي أَسْأَلُكَ أَنْ تُنِيلَنِي مِنْ رَوْحِ رِضْوَانِكَ وَ تُدِيمَ عَلَيَّ نِعَمَ امْتِنَانِك ،»

روي من تنها به تو باز است و دستم تنها به سوي تو دراز.

ضجه هاي من تنها در پيش توست و سجود من فقط در پيشگاه تو.

خدايا! من در پيش چه كسي به جز تو بر خاك افتاده ام؟ و كدام سحوري را جز در خانه تو كوبيده ام؟

خدايا! در اين گرماي سوزان كوير گناه، نسيم جان بخش رضايتت را از من دريغ مدار و از ابر آبستن نعمت هايت بر من مستدام ببار.

خداوندا! من اينك اميد از هر چه غير تو بريده ام و بر در خانه ي كرم تو به تضرّع ايستاده ام.

خداي من! مرا از تو چشم ياري هست و همو مرا بدينجا آورده است.

اينجا، كه نگاه اكرام تو برجثّه ي نحيف من افتد و دست انعام تو از وراي سر افتاده من بگذرد.

اينجا، كه گرد گامهاي تو بر صورت خسته من نشيند و بوي بهار تو در مشام درختان به خشكي گراييده ي من بپيچيد.

«وَ هَا أَنَا بِبَابِ كَرَمِكَ وَاقِفٌ وَ لِنَفَحَاتِ بِرِّكَ مُتَعَرِّضٌ وَ بِحَبْلِكَ الشَّدِيدِ مُعْتَصِمٌ وَ بِعُرْوَتِكَ الْوُثْقَي مُتَمَسِّكٌ إِلَهِي ارْحَمْ عَبْدَكَ الذَّلِيلَ ذَا اللِّسَانِ الْكَلِيلِ وَ الْعَمَلِ الْقَلِيلِ وَ امْنُنْ عَلَيْهِ بِطَوْلِكَ الْجَزِيلِ وَ اكْنُفْهُ تَحْتَ ظِلِّكَ الظَّلِيلِ يَا كَرِيمُ يَا جَمِيلُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين ،»

خداي من! در اين ناامني و وانفسا، من تنها به ريسمان سخت تو چنگ زده ام و تنها به دستاويز امن تو آويخته ام.

خدايا! من تنها دست به تو داده ام و هر روزني جز روزن منتهي به مهر تو را مسدود كرده ام.

خدايا! بر اين بنده ي ذليل و ناتوانت كه حتّي زبان گفتن درد خويش با تو ندارد رحم كن.

بنده اي كه نه آن دارد كه به تو بنمايد و نه زبان آنكه از تو عذر بخواهد.

بنده اي كه دستش تهي از طاعت و پشتش خسته معصيت است.

خدايا! مي شود كه چنين بنده اي را دست محبت بر سرش كشي؟ و سايه ي خدايي بر سرش بگستري؟ و جز اين نمي شود.

بنده به كجا بگريزد كه امتداد شاخه هاي بي نهايت كرم تو سايه نينداخته باشد؟

اي زيباي عاشق زيباي! اي دلرباي زيبا آفرين! اي درياي بي منتهاي بخشش!

اي خداي عزيز!



[ صفحه 109]




بازگشت