مناجات المتوسلين


«إِلَهِي لَيْسَ لِي وَسِيلَةٌ إِلَيْكَ إِلَّا عَوَاطِفُ رَأْفَتِكَ وَ لَا لِي ذَرِيعَةٌ إِلَيْكَ إِلَّا عَوَاطِفُ رَحْمَتِكَ وَ شَفَاعَةُ نَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ وَ مُنْقِذِ الْأُمَّةِ مِنَ الْغُمَّة،»

مرا به سوي تو وسيله اي جز رشته هاي رأفت تو نيست و سببي جز عرفان رحمت تو، نه.

مرا به سوي تو كدامين راه است جز كوچه باغهاي مهر تو؟

مرا در گرداب سهمگين گناهانم كدامين ناجيست جز زورق شفاعت نبي تو؟

پيامبر مهرآجين لطافت گستر؛كشتي نجات بخش امت، از ورطه هولناك غمهاي شكننده.

خدايا! بي ماهتاب شفاعت رسول تو و جز درجاده پر پيچ و تاب لطف تو چگونه گام به سوي تو مي توان زد؟

«فَاجْعَلْهُمَا لِي سَبَباً إِلَي نَيْلِ غُفْرَانِكَ وَ صَيِّرْهُمَا لِي وُصْلَةً إِلَي الْفَوْزِ بِرِضْوَانِكَ وَ قَدْ حَلَّ رَجَائِي بِحَرَمِ كَرَمِكَ وَ حَطَّ طَمَعِي بِفِنَاءِ جُودِكَ فَحَقِّقْ فِيكَ أَمَلِي وَ اخْتِمْ بِالْخَيْرِ عَمَلِي ،»

خدايا! پايم فرسوده ي گناه و پشتم خسته ي بار معصيت است و ابر ظلماني انانيت ماهتاب مهر تو را حجاب گشته است و شفاعت محمد (ص) را دشوار كرده است.

خدايا! توفيق طاعت و بعد معصيت آنچنانم عطا كن كه تا قلّه شفاعت محمّد صلواتك عليه وآله صعود توانم كرد و تا گذرگاه نسيم غفران تو توانم رسيد.

خدايا! منِ مغروق در گرداب گناه به مأمن رضايتت جز با توان دستهاي بخشش تو نتوانم رسيد.

زائران اميد من برگرد حرم تو طواف مي كنند و رائدان اشتياق من در جستجوي بستان لطف تو هستند.

خدايا! پرندگان طمع من بر گرد آستان جود تو مي گردند.

خدايا! گلدان آروزهاي مرا به خشكي منشان و نردبان اميد را از زير پاي دلم مكشان و تا پايان اين راه بي پايان، مرا به خود مگذار و دست بگير.

«وَ اجْعَلْنِي مِنْ صَفْوَتِكَ الَّذِينَ أَحْلَلْتَهُمْ بُحْبُوحَةَ جَنَّتِكَ وَ بَوَّأْتَهُمْ دَارَ كَرَامَتِكَ وَ أَقْرَرْتَ أَعْيُنَهُمْ بِالنَّظَرِ إِلَيْكَ يَوْمَ لِقَائِكَ وَ أَوْرَثْتَهُمْ مَنَازِلَ الصِّدْقِ فِي جِوَارِك ،»

خدايا! مرا از خالصان ابرار و نيكان اخيار و برگزيدگان ابدالت قرار ده كه جز جنت عدن برايشان نپسنديدي و جز در بلنداي «عند مليك مقتدر» شان ننشاندي و صاعقه نگاهت را بر جانشان زدي و در زير نم نم باران «الي ربها ناظره» طراوتشان بخشيدي و از ميوهاي «رضي الله» شان چشاندي و در زير پايشان جويهاي «رضوعنه» روان كردي و بر پشتي منزل صدق در نهانخانه كنارت اتكايشان دادي.

«يَا مَنْ لَا يَفِدُ الْوَافِدُونَ عَلَي أَكْرَمَ مِنْهُ وَ لَا يَجِدُ الْقَاصِدُونَ أَرْحَمَ مِنْهُ يَا خَيْرَ مَنْ خَلَا بِهِ وَحِيدٌ وَ يَا أَعْطَفَ مَنْ أَوَي إِلَيْهِ طَرِيدٌ إِلَي سَعَةِ عَفْوِكَ مَدَدْتُ يَدِي وَ بِذَيْلِ كَرَمِكَ أَعْلَقْتُ كَفِّي فَلَا تُولِنِي الْحِرْمَانَ وَ لَا تَبْتَلِنِي بِالْخَيْبَةِ وَ الْخُسْرَانِ يَا سَمِيعَ الدُّعَاء،»

اي كريم ترين براي حاجتمندان و اي مهربانترين براي قاصدان، اي مونس ترين بي كسان و تنهايان و اي مأمن ترين براي آوارگان و اي گرمترين آغوش براي واماندگان و اي پر قدرت و مهرترين دست براي مستمندان!

من دست نياز و واماندگي و حيراني به دامان صمديت و جبروت و سبحاني تو آويخته ام، دستم را به تازيانه حرمان ميازار و به خنجر يأس كوتاه مكن.

اي تمامت وجود تو گوش شنيدن و اي تمامت آغوش تو گرماي اجابت كردن!



[ صفحه 99]




بازگشت