مناجات المريدين


«سُبْحَانَكَ مَا أَضْيَقَ الطُّرُقَ عَلَي مَنْ لَمْ تَكُنْ دَلِيلَهُ وَ مَا أَوْضَحَ الْحَقَّ عِنْدَ مَنْ هَدَيْتَهُ سَبِيلَه ،»

خدايا! چه تنگ و تيره و تاريك است راهي كه دلالت تو در آن نيست و چه روشن و حقيقت نما و منير، راهي كه هدايت تو در آن است.

خدايا! در آن دلي كه لطافت حضور تو نيست، از هر چه عشق و خوبي و لطف خاليست.

خدايا! در جاده اي كه نسيم عنايت تو نمي وزد و ماهتاب رحمت تو نمي تابد كدام دل راه به حقيقت تو مي برد؟

«إِلَهِي فَاسْلُكْ بِنَا سُبُلَ الْوُصُولِ إِلَيْكَ وَ سَيِّرْنَا فِي أَقْرَبِ الطُّرُقِ لِلْوُفُودِ عَلَيْكَ قَرِّبْ عَلَيْنَا الْبَعِيدَ وَ سَهِّلْ عَلَيْنَا الْعَسِيرَ الشَّدِيدَ وَ أَلْحِقْنَا بِالْعِبَادِ الَّذِينَ هُمْ بِالْبِدَارِ إِلَيْكَ يُسَارِعُونَ وَ بَابَكَ عَلَي الدَّوَامِ يَطْرُقُونَ وَ إِيَّاكَ فِي اللَّيْلِ يَعْبُدُونَ وَ هُمْ مِنْ هَيْبَتِكَ مُشْفِقُون ،»

خدايا! ما را از ظلمات راه هاي ضلالت نجات بخش و به روشناي طريق هدايت خويش راهنمايي كن.

خدايا! راه هاي منتهي به تو به تعداد نفوس آدميست، بي نهايت است.

اَلطُّرقُ اِليكَ بعددِ اَنفاسِ اَلخَلائقِ،ما را از نزديكترين راه به خويش برسان.

اي آنكه به عاشقانت دل مُجالِست مي بخشي و به غافلانت پاي مراقبت و به گريزندگانت روي مراجعت.

خدايا! راه هاي صعب العبور و پرپيچ و خمت را به ما منمايان.

دشواري فراز و نشيب هاي راهت را آسان بگردان و ما را در واحه هاي وحشت و يأس سر مگردان.

خدايا! راه ميانبر قرب به خويش را بر ما هويدا ساز و به آن دسته از بندگانت ملحقمان كن كه در راه نيل به تو از يكديگر پيشي مي گيرند و دست از سحوري در خانه تو بر نمي دارند و شب و روز به تو مشغولند و دل هاشان هر لحظه بيمناك هيبت توست.

ما را به بندگاني ملحق كن كه در آسمان خاطرشان جز پرنده ياد تو پرواز نمي كند و در گلستان دلشان جز گل هواي تو پر باز نمي كند، به آنان كه سر بندگي جز به پيشگاه تو نمي سايند و دست محبت جز به تو نمي سپارند.

«الَّذِينَ صَفَّيْتَ لَهُمُ الْمَشَارِبَ وَ بَلَّغْتَهُمُ الرَّغَائِبَ وَ أَنْجَحْتَ لَهُمُ الْمَطَالِبَ وَ قَضَيْتَ لَهُمْ مِنْ وَصْلِكَ الْمَآرِبَ وَ مَلَأْتَ لَهُمْ ضَمَائِرَهُمْ مِنْ حُبِّكَ وَ رَوَّيْتَهُمْ مِنْ صَافِي شِرْبِكَ فَبِكَ إِلَي لَذِيذِ مُنَاجَاتِكَ وَصَلُوا وَ مِنْكَ أَقْصَي مَقَاصِدِهِمْ حَصَّلُوا،»

به آنان كه از زلال چشمه ات نوشاندي و لباس اشتياق خود بر تنشان پوشاندي و بر گياه آرزوهاشان باران اجابت افشاندي و در مزرعه دل هاشان جز خرمن مهر خودت سوزاندي و در جنگل تفكرشان جز غزال ياد خودت رماندي و بلندترين درختان مقاصدشان را در وسعت خودت روياندي و به اوج لذتشان از مناجاتت رساندي.

«فَيَا مَنْ هُوَ عَلَي الْمُقْبِلِينَ عَلَيْهِ مُقْبِلٌ وَ بِالْعَطْفِ عَلَيْهِمْ عَائِدٌ مُفْضِلٌ وَ بِالْغَافِلِينَ عَنْ ذِكْرِهِ رَحِيمٌ رَءُوفٌ وَ بِجَذْبِهِمْ إِلَي بَابِهِ وَدُودٌ عَطُوف ،»

اي آنكه هر كه رو به سوي تو كند چشم به او مي دوزي و به هر كه دلش هواي تو كند دل مي بندي و به سري كه سوداي تو داشته باشد سر مي كشي.

اي كه بيدارانت را انيس مي شوي و به خواب رفتگانت را جليس.

اي كه بر سر زندگانت دست محبت مي كشي و بر چشم مردگانت سرمه حيات و ملاطفت.

اي كه به عاشقانت دل مجالست مي بخشي و به غافلانت پاي مراقبت و به گريزندگانت روي مراجعت. «أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِنْ أَوْفَرِهِمْ مِنْكَ حَظّاً وَ أَعْلَاهُمْ عِنْدَكَ مَنْزِلًا وَ أَجْزَلِهِمْ مِنْ وُدِّكَ قِسْماً وَ أَفْضَلِهِمْ فِي مَعْرِفَتِكَ نَصِيبا،»

خدايا! دست و دامن مرا گنجايش بيشتري از ميوه هاي درخت معرفتت عنايت كن.

خدايا! تو كه مرا فرا خوانده اي، تو كه زاري مرا نقبي به خانه اجابتت زده اي، تو كه مرا به درون پذيرفته اي، به خودت سوگند كه تشنه محبتم، مرا در كنار خويش بنشان و از رحمت خويش جرعه ايم بنوشان.

تو كه مرا به خانه راه داده اي، به صندوق خانه ببر و از حقايق ناگفته و درهاي ناسفته گوهري به من بنمايان.

«فَقَدِ انْقَطَعَتْ إِلَيْكَ هِمَّتِي وَ انْصَرَفَتْ نَحْوَكَ رَغْبَتِي فَأَنْتَ لَا غَيْرُكَ مُرَادِي وَ لَكَ لَا لِسِوَاكَ سَهَرِي وَ سُهَادِي وَ لِقَاؤُكَ قُرَّةُ عَيْنِي وَ وَصْلُكَ مُنَي نَفْسِي وَ إِلَيْكَ شَوْقِي وَ فِي مَحَبَّتِكَ وَلَهِي وَ إِلَي هَوَاكَ صَبَابَتِي وَ رِضَاكَ بُغْيَتِي وَ رُؤْيَتُكَ حَاجَتِي وَ جِوَارُكَ طَلِبَتِي وَ قُرْبُكَ غَايَةُ سُؤْلِي وَ فِي مُنَاجَاتِكَ أُنْسِي وَ رَاحَتِي وَ عِنْدَكَ دَوَاءُ عِلَّتِي وَ شِفَاءُ غُلَّتِي وَ بَرْدُ لَوْعَتِي وَ كَشْفُ كُرْبَتِي ،»

خدايا! مرا جز به تو اميدي نيست و جز به سوي تو رغبتي نه.

خدايا! جز تو مرا معشوق و مرشد و مرادي نيست و بيداري لحظه هايم و زنده داري شب هايم مگر براي كيست؟!

خدايا! اين چشمان خسته و به خاكستر نشسته من، تنها به ديدار توست كه روشني مي يابد و غنچه آرزوي دلم تنها به آفتاب وصل توست كه مي خندد و قلبم تنها به عشق تو مي طپد و خونم به اشتياق تو در رگها مي دود و نيلوفر وجودم با تكيه بر درخت تو رشد مي كند و بالا مي رود كه ميوه هاي رضايت تو را بو كند.

بي راز و نياز با چشمه مناجات تو چگونه به برگ بنشيند و بي تمناي روي تو چگونه سبزي بگيرد و بي باغباني تو چگونه زنده بماند؟!

خدايا! چشم نيلوفر من به آسمان قرب تو دوخته است و شبنم گلبرگ هاي من به عشق تو تبخير مي شود.

اي آنكه هر كه رو به سوي تو كند چشم به او مي دوزي و به هر كه دلش هواي تو كند دل مي بندي و به سري كه سوداي تو داشته باشد سر مي كشي.

خدايا! تو مر پويندگان را فرقاني و مر گمراهان را برهاني و مر افتادگان را تواني و مر عاشقان را نشاني. تو عين وصل و هجراني، تو آتش و گلستاني، تو باغ و باغباني، تو جبّار و رحماني، تو درد و درماني، تو شادي و حرماني، تو آشكار و نهاني، تو روحي، توجاني.

چه گويم؟ تو ايني، تو آني، چنيني، چناني؟

هر آن را كه در وصف نايد تو برتر از آني...

«فَكُنْ أَنِيسِي فِي وَحْشَتِي وَ مُقِيلَ عَثْرَتِي وَ غَافِرَ زَلَّتِي وَ قَابِلَ تَوْبَتِي وَ مُجِيبَ دَعْوَتِي وَ وَلِيَّ عِصْمَتِي وَ مُغْنِيَ فَاقَتِي وَ لَا تَقْطَعْنِي عَنْكَ وَ لَا تُبْعِدْنِي مِنْكَ يَا نَعِيمِي وَ جَنَّتِي وَ يَا دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي، »

خدايا! وحشتم را جز تو مونسي نيست، همدمم باش، و لغزش و عثرتم را جز تو دستگيرنده اي نه، همراهم باش.

گناه و زلتم را جز تو بخشنده اي نيست، در گذر، و بازگشت و رجعتم را جز تو پذيرنده اي نه، در نگر.

خدايا! فرياد و دعوتم را جز تو پاسخگويي نيست راهم ده، و عصمتم را جز تو سرپرستي نه، پناهم ده.

فقر و فاقتم را جز تو دارنده اي نيست دست گير، و كوله بار خاليم را جز تو داننده اي نيست، هر آنچه هست گير.

خدايا! دستم را از دامن مهرت كوتاه مگردان و مرا از خويش مران كه اميد من جز به تو نيست و مرا جز تو نيست، اي بهشت و نعمت من، اي دنيا و آخرت من، اي مهرباني محض.



[ صفحه 81]




بازگشت