مناجات الشاكرين


خدايا! تشنگي عميق من و باران مداوم و بي حد و حصر تو، مرا از اقامت در زير خيمه شكرت باز داشته است.

خدايا! دست ياري هر لحظه تو در نشيب و فراز صخره هاي صعب زندگي مرا از انديشه پرتگاه ناسپاسي واگذاشته است.

«الهِي أَذْهَلَنِي عَنْ إِقَامَةِ شُكْرِكَ تَتَابُعُ طَوْلِكَ وَ أَعْجَزَنِي عَنْ إِحْصَاءِ ثَنَائِكَ فَيْضُ فَضْلِكَ وَ شَغَلَنِي عَنْ ذِكْرِ مَحَامِدِكَ تَرَادُفُ عَوَائِدِكَ وَ أَعْيَانِي عَنْ نَشْرِ عَوَارِفِكَ تَوَالِي أَيَادِيك، »

خدايا! اين سالك غريب آنچنان به روشنايي نور تو در جاده عشق عادت كرده كه سپاس مرا اينهمه را از ياد برده است.

خدايا! اين دل كه در اقياس تو غرقه گشته است چگونه مي تواند تموج آبي تو را ترسيم كند؟

خدايا! آبششهاي اين ماهي دل كه هر لحظه در آب نعمتهاي تو تنفس مي كنند چسان ياراي نشر نعم ملموس تو دارند؟

«وَ هَذَا مَقَامُ مَنِ اعْتَرَفَ بِسُبُوغِ النَّعْمَاءِ وَ قَابَلَهَا بِالتَّقْصِيرِ وَ شَهِدَ عَلَي نَفْسِهِ بِالْإِهْمَالِ وَ التَّضْيِيعِ وَ أَنْتَ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ الْبَرُّ الْكَرِيم ،»

خدايا! من در مقام كسي ايستاده ام كه همه نعمتهاي تو را لمس كرده و معترف آمده است.

خدايا! من در لباس اذعان بخشش هاي تو را هر چند كوتاه به تن كرده ام.

خدايا! رشد گياه من اعتراف به وجود خورشيد توست.

اما خرديم، گواه اهمال و ناشايستگي من.

خدايا! تويي آن بخشنده مهربان و تويي كه بال فضل بر كائنات گشوده اي و سايه لطف بر بندگان گسترده اي.

تويي كه خستگي را بر تن دوندگان به سوي خويش نمي گذاري و مأيوس و خسته بازشان نمي گرداني و از قله آرزويت به زيرشان نمي افكني و شكوفه اميد به خود را با رگبار بي مهري ناكام نمي كني.

خدايا! كاروانهاي اميد در كنار بارگاه تو فرود آمده اند و پرندگان آرزو برگرد بام تو پرواز مي كنند.

خداي من! بال پرنده اميد را با تير يأس مشكن و در كوچه اشتياق، مرا به بن بست نوميدي مكشان.

«فَلَا تُقَابِلْ آمَالَنَا بِالتَّخْيِيبِ وَ الْإِيَاسِ وَ لَا تُلْبِسْنَا سِرْبَالَ الْقُنُوطِ وَ الْإِبلَاسِ إِلَهِي تَصَاغَرَ عِنْدَ تَعَاظُمِ آلَائِكَ شُكْرِي وَ تَضَائَلَ فِي جَنْبِ إِكْرَامِكَ إِيَّايَ ثَنَائِي وَ نَشْرِي ،»

خدايا! تن من در اين سرماي سوزان كوير، لباس نازك بدبيني را تاب ندارد.

شولاي گرم اميد بر كتفهاي لرزانم بيفكن و از گرماي خويش جرعه اي به جگر سرما زده ام بنوشان.

خدايا! پرنده كوچك وجودم چگونه شكر وسعت آسمان تو گويد و پاهاي خرد وخسته ام چگونه جاده بي انتهاي ثناي تو پويد؟

خدايا! چگونه شكر تو گويم كه سراپاي وجودم غرقه در نعمتهاي توست، تويي كه مرا به زينت ايمان آراسته اي و در خيمه لطف منزل داده اي.

«جَلَّلَتْنِي نِعَمُكَ مِنْ أَنْوَارِ الْإِيمَانِ حُلَلًا وَ ضَرَبَتْ عَلَيَّ لَطَائِفُ بِرِّكَ مِنَ الْعِزِّ كِلَلًا وَ قَلَّدَتْنِي مِنَنُكَ قَلَائِدَ لَا تُحَلُّ وَ طَوَّقَتْنِي أَطْوَاقاً لَا تُفَلُّ فَآلَاؤُكَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسَانِي عَنْ إِحْصَائِهَا وَ نَعْمَاؤُكَ كَثِيرَةٌ قَصُرَ فَهْمِي عَنْ إِدْرَاكِهَا فَضْلًا عَنِ اسْتِقْصَائِهَا،»

تويي كه گردنبند ناگسستني منتهايت را بر گردنم آويخته اي و حلقه هاي زيباي ناشكستني مهرت را در گوشم كرده اي.

«جلوه گاه رخ او ديده ي من تنها نيست

ماه و خورشيد همين آينه مي گردانند.»

خدايا! آنچنان آلاء و نعمتهاي تو در اطرافم انباشته است كه مرا مجال تشكر كه شمارش نيست و ابداً اندازه فهم من به درك اين همه نمي رسد ظاهر آن را در نمي يابد چه رسد كه به عمق آن دست يابد.

«فَكَيْفَ لِي بِتَحْصِيلِ الشُّكْرِ وَ شُكْرِي إِيَّاكَ يَفْتَقِرُ إِلَي شُكْرٍ فَكُلَّمَا قُلْتُ لَكَ الْحَمْدُ وَجَبَ عَلَيَّ لِذَلِكَ أَنْ أَقُولَ لَكَ الْحَمْد،»

خدايا! من چگونه شكر تو را گويم و حال آنكه خود توفيق سپاسگزاري از تو، محتاج شكر ديگر يست.

خدايا! من با كدام زبان به سپاس بپردازم كه گردش زبان به سپاس، خود نيازمند تشكر است.

خدايا! من چگونه نواي «لك الحمد» سر دهم كه اين نواي ارادت، خود از بي شمار نعمتهاي توست و محتاج «لك الحمد»ي ديگر.

خدايا! من چگونه عطاياي تو را به سجده بگذارم كه اين پيشاني و خاك از توست و اين سر و سودا نيز از تو و اين همه درخور سجده اي ديگر براي تو.

«إِلَهِي فَكَمَا غَذَّيْتَنَا بِلُطْفِكَ وَ رَبَّيْتَنَا بِصُنْعِكَ فَتَمِّمْ عَلَيْنَا سَوَابِغَ النِّعَمِ وَ ادْفَعْ عَنَّا مَكَارِهَ النِّقَمِ وَ آتِنَا مِنْ حُظُوظِ الدَّارَيْنِ أَرْفَعَهَا وَ أَجَلَّهَا عَاجِلًا وَ آجِلًا وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَي حُسْنِ بَلَائِكَ وَ سُبُوغِ نَعْمَائِكَ حَمْداً يُوَافِقُ رِضَاكَ وَ يَمْتَرِي الْعَظِيمَ مِنْ بِرِّكَ وَ نَدَاكَ يَا عَظِيمُ يَا كَرِيمُ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين ،»

ربي! خداي من! معبودم!

تو كه تا كنون پرورده اي، به دامن گير.

تو كه تا بحال تغذيه كرده اي گرسنه ام مگذار و مرا در گذرگاه طوفان بلا مگمار.

خداي من! مرا به جامهاي پياپي از شراب دو جهان مهمان كن، مرا شايسته ي عنايت سبحان كن، درد هجران را درمان كن، مشمول لطف خودت در آينده و الآن كن، در غريب و قريب و آجل و عاجل مرا سزاوار انعام رحمان كن و مكاره نقم هر لحظه را تو خود جبران كن كه در حسن بلا نيز ستايش سزاوار توست و در گستردگي نعمت نيز سپاس در خور تو، سپاس و ستايشي كه بر آن رنگ رضاي تو خورده و نم سخاي تو نشسته، اي نهايت مهرباني!



[ صفحه 65]




بازگشت