مناجات الراغبين


خداي من!

كوله بارم اگرچه از توشه راه تهي است، انباشته از توكل كه هست.

«إِلَهِي إِنْ كَانَ قَلَّ زَادِي فِي الْمَسِيرِ إِلَيْكَ فَلَقَدْ حَسُنَ ظَنِّي بِالتَّوَكُّلِ عَلَيْكَ وَ إِنْ كَانَ جُرْمِي قَدْ أَخَافَنِي مِنْ عُقُوبَتِكَ فَإِنَّ رَجَائِي قَدْ أَشْعَرَنِي بِالْأَمْنِ مِنْ نَقِمَتِك ،»

اگرچه از پنجه هاي وحوش گناهانم بر چهره ام خون ترس نشسته است.

اگرچه دستم از آنچه كرده است مي لرزد و اگرچه موريانه هاي بيم، استواري پاهايم را سست كرده است، دلم اميدوار رحمت توست و خاطرم جمع لطف تو.

اگرچه خزه گناهانم مرداب دلم را هر لحظه به عفونت عذاب نزديك مي كند، آفتاب اطمينان به تو هنوز در آسمان وجودم مي درخشد.

«وَ إِنْ كَانَ ذَنْبِي قَدْ عَرَّضَنِي لِعِقَابِكَ فَقَدْ آذَنَنِي حُسْنُ ثِقَتِي بِثَوَابِكَ وَ إِنْ أَنَامَتْنِي الْغَفْلَةُ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ لِلِقَائِكَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِي الْمَعْرِفَةُ بِكَرَمِكَ وَ آلَائِكَ وَ إِنْ أَوْحَشَ مَا بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فَرْطُ الْعِصْيَانِ وَ الطُّغْيَانِ فَقَدْ آنَسَنِي بُشْرَي الْغُفْرَانِ وَ الرِّضْوَان ،»

اگر خواب سرد زمستاني گناه دلم را به انجماد كشيده است، نسيم بهاري اعتماد به لطف تو درآوندهاي دلم هيجان تازه آفريده است.

اگر دانه وجودم در زير خاكهاي غفلت و نسيان، در اشتياق ديدار خورشيد تو، شكفتن را از ياد برده است شناسايي سبزينه فطرتي كه تو در وجود نهاده اي سر مي شكفد و در اشتياق تو رشد مي كند.

اگر گناه و غفلت، استعداد لقاي تو را در وجودم به خواب برده است، عرفان كرامت و بخششت هر لحظه بر ديواره تن خسته ام آونگ مي شود.

اگر گناه و طغيان و عصيان من هر لحظه ميان من و تو حصار مي شود نسيم مژده غفران و رضوان تو از وراي اين حصار در من روح تازه مي دمد و در شريان گناه، خون اميد به بخشش مي دواند.

خدايا!

اگر معصيت من، ميان من و تو حجاب مي شود، اعتقاد به كرم تو پرده مي دراند و ديوار مي شكند.

در زير بار سنگين گناه، دلخوشيم به دستهاي مهربان توست.

«أَسْأَلُكَ بِسُبُحَاتِ وَجْهِكَ وَ بِأَنْوَارِ قُدْسِكَ وَ أَبْتَهِلُ إِلَيْكَ بِعَوَاطِفِ رَحْمَتِكَ وَ لَطَائِفِ بِرِّكَ أَنْ تُحَقِّقَ ظَنِّي بِمَا أُؤَمِّلُهُ مِنْ جَزِيلِ إِكْرَامِكَ وَ جَمِيلِ إِنْعَامِكَ فِي الْقُرْبَي مِنْكَ وَ الزُّلْفَي لَدَيْكَ وَ التَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إِلَيْك ،»

به پاكي و تنزه و زيبايي و جمالت و به روشنايي مقدس ذاتت از تو مي خواهم و با تمام وجود رگه هاي عاطفي لطفت را بهانه مي كنم و شاخه هاي پربار مهرت را مي تكانم كه قله اي را كه با قلم گمان در صفحه ذهن از بخشش و كرامت تو تصوير كرده ام عينيت و تحقق ببخشي.

و پرنده ي زيباي انعام تو را كه با دستهاي رؤيا به بغل گرفته ام وجود خارجي ببخشي و اين همه راه را كه در جاده آرزوها به تو نزديك گشته ام بازم مگرداني و بالهاي آرزوي مرا در آسمان آبي رحمتت مسوزاني و از چشم خيال كه تا به حال به تو مي نگريسته ام نقبي به بصيرت دل بزني.

«وَ هَا أَنَا مُتَعَرِّضٌ لِنَفَحَاتِ رَوْحِكَ وَ عَطْفِكَ وَ مُنَتَجِعٌ غَيْثَ جُودِكَ وَ لُطْفِكَ فَارٌّ مِنْ سَخَطِكَ إِلَي رِضَاكَ هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْكَ رَاجٍ أَحْسَنَ مَا لَدَيْك ،»

و من اينك درخت وجود خويش را در مسير نسيم روح افزاي تو قرار داده ام و دهان تشنه گلبرگهاي وجودم را رو به باران تو گشوده ام.

خدايا! كودك دلم هراسناك و بيم زده، «خائفا يترقب» از آتش شعله ور خشم تو و هيمه هاي خويش به دامن تو مي گريزد، از تو، به تو پناه مي برد.

«هَارِبٌ مِنْكَ إِلَيْك ،»

خدا! و هنوز بهترين گل بوستان تو را مي طلبد و بهترين ميوه ي رحمت تو را آرزو مي كند. و زلالترين چشمه ي لطف تو را له له مي زند و بر زمين بخششهاي تو، پاي اعتماد مي كوبد و نگاه توجه آميز و عنايت آكنده تو را اميد مي بندد.

«إِلَهِي مَا بَدَأْتَ بِهِ مِنْ فَضْلِكَ فَتَمِّمْهُ وَ مَا وَهَبْتَ لِي مِنْ كَرَمِكَ فَلَا تَسْلُبْهُ وَ مَا سَتَرْتَهُ عَلَيَّ بِحِلْمِكَ فَلَا تَهْتِكْهُ وَ مَا عَلِمْتَهُ مِنْ قَبِيحِ فِعْلِي فَاغْفِرْهُ،»

خدايا! تو كه درخت فضل را رويانده اي، به ميوه بنشان.

تو كه كرم را بنا نهاده اي، به اتمام رسان.

تو كه دانه ي لطف كاشته اي، آبياري كن.

«درون تيره اي دارم ز خواطرهاي نفساني

به سينه مطلعي از روزن نور و ضيا بگشا».

خدايا! آنچه را كه بر من بخشيده اي باز پس مگير.

نعمتهاي تو را نه فقط قدر نمي دانم و سپاس نمي گزارم كه حتي نمي شناسم.

من استحقاق اين همه كرم ندارم، اما تو كه از ازل به استحقاق ننگريسته اي، ما را براي اين همه كه تو بخشيده اي چه حقي بر تو بوده است؟

خدايا! پرده صبر و حكمت را بر انبوه گناهانم همچنان گسترده دار.

خدايا! نكند كه پرده اي را كه خود كشيده اي پاره كني، طشتي را كه خود مخفي كرده اي از بام بيفكني و رازي را كه خود نهان داشته اي برملا كني.

خدايا!

قبل از آنكه طوفان خشم تو حجاب از گناهان من كنار زند تو خود همه را ببخش.

«إِلَهِي اسْتَشْفَعْتُ بِكَ إِلَيْكَ وَ اسْتَجَرْتُ بِكَ مِنْكَ أَتَيْتُكَ طَامِعاً فِي إِحْسَانِكَ رَاغِباً فِي امْتِنَانِكَ مُسْتَسْقِياً وبل [وَابِلَ ] طَوْلِكَ مُسْتَمْطِراً غَمَامَ فَضْلِكَ طَالِباً مَرْضَاتَكَ قَاصِداً جَنَابَكَ وَارِداً شَرِيعَةَ رِفْدِكَ مُلْتَمِساً سَنِيَّ الْخَيْرَاتِ مِنْ عِنْدِكَ وَافِداً إِلَي حَضْرَةِ جَمَالِكَ مُرِيداً وَجْهَكَ طَارِقاً بَابَكَ مُسْتَكِيناً لِعَظَمَتِكَ وَ جَلَالِكَ فَافْعَلْ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ مِنَ الْمَغْفِرَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ لَا تَفْعَلْ بِي مَا أَنَا أَهْلُهُ مِنَ الْعَذَابِ وَ النَّقِمَةِ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين،»

خدايا!

براي آنكه نزد تو آيم در جستجوي شفيعي بودم، واسطه اي مي جستم تا مرا به حضورت بپذيري، ميانجي طلب مي كردم تا مرا از درت نراني.

و خدايا! مهربان تر از تو نيافتم.

چه كس اين گناه مجسم را در پيش تو ميانجيري خواهدكرد؟!

چه كس اين عصيان محض را واسطه خواهد شد؟!

چه كس شفاعت نافرماني يك عمر خواهد كرد؟!

از خوان تو با نعيم تر چيست

وز حضرت تو كريم تر كيست.

خدايا!

براي آمدن به نزد تو هم تو را شفيع قرار مي دهم.

خدايا!

تو ميانجيگري مرا در نزد خويش بكن.

خدايا!

از آفتاب تو به سايه ي تو پناه آورده ام.

خدايا! من بال طمع، متواضعانه بر پاي احسان تو پهن كرده ام.

خدايا!

اين دل خسته پاي رغبت به سوي تو مي دواند و اين دست شكسته جبر تو طلب مي كند و اين قامت به كمان نشسته، توان از تو مي جويد.

خدايا!

اين زبان چون لايه هاي كوير ترك خورده گناه، زلالي باران رحمت تو را له له مي زند.

و اين برگهاي پژمرده دل، خنكاي نسيم رضايت تو را آرزو مي كند.

خدايا!

كبوتر دل به ياد گردش به دور بارگاه تو مي تپد.

خدايا!

اين جان در اشتياق روي تو مي سوزد.

خدايا!

اين چشم بهانه ي تو را مي گيرد و اشك مي ريزد.

خدايا!

اين ريه ها به شوق تو تنفس مي كنند.

خدايا!

سينه در هجران تو آتش گرفته است.

خدايا!

اين پنجه ها در طلب چشمه بي انقطاع تو به خاك مي روند.

خدايا!

اين دستها عمري سحوري در خانه تو را رها نكرده اند.

خدايا!

خون رگها به جستجوي تو در گردش است.

خدايا!

با من آن كن كه تو شايسته ي آني از آمرزش و بخشش و رحمت و نه آنكه من سزاوار آنم از عذاب و مجازات و نقمت، بحق رحمتت اي هرچه جوي لطف از چشمه ي جود تو.



[ صفحه 55]




بازگشت