مناجات الراجين


«يَا مَنْ إِذَا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ وَ إِذَا أَمَّلَ مَا عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُنَاهُ وَ إِذَا أَقْبَلَ عَلَيْهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْنَاهُ وَ إِذَا جَاهَرَهُ بِالْعِصْيَانِ سَتَرَ عَلَيْهِ [سَتَرَ عَلَي ذَنبَه] وَ غَطَّاهُ وَ إِذَا تَوَكَّلَ عَلَيْهِ أَحْسَبَهُ وَ كَفَاه،»

اي آنكه بر قامت نيازهاي انسان جامه لطف مي پوشاني و بنده را با ريسمان كرم تا چكاد آرزوها مي رساني.

و هرگاه به سويت چهره بگرداند و نگاه سرشار از خواستن خويش را بر چشمهاي تو بدوزد در كنارش مي گيري و در ميان بازوان پر مهر خويش مي فشاري.

و هرگاه قدم از محدوده ي خويش فراتر بگذارد و دست به گناه بيالايد و پا به ورطه عصيان بگذارد و چشم در مسير خطا بگرداند و لب به زهر اشتباه تر كند و دل به غير تو بسپارد تو همه را نه مي گذري، كه مي پوشي، نه خرده مي گيري، كه پرده مي افكني.

هرگاه بنده اي دل به تو خوش كند و از ماسوي درگذرد و از غير ببرد و كوله بار اميد خويش در سايه درخت توكل تو بر زمين بگذارد، تو از خنكاي نسيم كفايتت در تابش طاقت سوز نيازها بر او مي نوشاني.

«إِلَهِي مَنِ الَّذِي نَزَلَ بِكَ مُلْتَمِساً قِرَاكَ فَمَا قَرَيْتَهُ وَ مَنِ الَّذِي أَنَاخَ بِبَابِكَ مُرْتَجِياً نَدَاكَ فَمَا أَوْلَيْتَهُ أَ يَحْسُنُ أَنْ أَرْجِعَ عَنْ بَابِكَ بِالْخَيْبَةِ مَصْرُوفاً وَ لَسْتُ أَعْرِفُ سِوَاكَ مَوْلًي بِالْإِحْسَانِ مَوْصُوفا،»

خدايا!

كدام سائل انابه كننده اي، كدام مهمان محتاجي، كدام فقير مويه گري، كدام نيازمند ضجه زننده اي سحوري در خانه ي بي نيازيت را در ظلمت نُه توي گناه و معصيت و فقر تكانده است و تو پاسخ نگفته اي؟!

كدام بيچاره ي دردآلوده اميدمندي را تو از خويش رانده اي؟

كدام چشم اميدواري را تو گريان تحمل كرده اي؟

ريزش كدام اشك اميد آغشته اي را تو تاب آورده اي؟

خدايا!

درست است كه خسته، درهم شكسته، خون به چشم نشسته، پرنده اميد پاي بسته و خواب از چشم رسته از بارگاه تو رانده شوم؟

«كَيْفَ أَرْجُو غَيْرَكَ وَ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِيَدِكَ وَ كَيْفَ أُؤَمِّلُ سِوَاكَ وَ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ لَك،»

مگر من به غير تو مي شناسم؟

مگر به منزلي جز خانه ي تو راه مي برم؟

مگر دل به معشوق ديگري داده ام؟

مگر پيشاني بر خاك ديگري سائيده ام؟

مگر در هجران ديگري سوخته ام؟

كه اميد به غير تو داشته باشم؟

مگر جز تو تمامت خوبيست و مگر نه تمامي خير به دست توست؟

چگونه در آرزوي غير تو باشم و آفرينش و فرمان به دست تو باشد؟

تويي كه ميوه ي نعمتهاي ناطلبيده از درخت فضل خويش برايم بار آورده اي، تو كه از چشمه ي ناگفته ام آب جوشانده اي.

چگونه حال كه گرسنه و تشنه به اميد مزرعه و بوستان تو آمده ام تهيدستم باز مي گرداني؟

چگونه ريشه آرزوهاي مرا از زمين بخششت در مي آوري؟

من دست خسته به تو داده ام و تو آن را محتاج دست خسته ي ديگر مي كني؟

من دل شكسته به تو بسته ام، تو به بيچاره اي ديگر حوالتش مي دهي؟

من در خانه ي ترا مي زنم، تو مرا به پيش مثل خويش مي فرستي؟

نه، اين در انديشه ي وجود نيست، اين در باور ممكنات نمي گنجد، اين غير ممكن است.

«يَا مَنْ سَعِدَ بِرَحْمَتِهِ الْقَاصِدُونَ وَ لَمْ يَشْقَ بِنَقِمَتِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ كَيْفَ أَنْسَاكَ وَ لَمْ تَزَلْ ذَاكِرِي وَ كَيْفَ أَلْهُو عَنْكَ وَ أَنْتَ مُرَاقِبِي ،»

اي آنكه هركه در جاده ي رحمتت گام نهاده، به بوستان سعادتت رسيده!

هر دل كه هواي تو كرده، پا بر فرق غير تو نهاده!

هر سر كه سوداي تو گرفته چشم از سواد و بياض عالم برگرفته!

در هر دل كه ياد تو تپيده، خاطرش آرميده و باور غير تو رميده!

با انتقام تو هيچ گنهكار طالب بخششي به وادي شقاوت نرسيده.

چگونه فراموشت كنم كه تو از يادم نبرده اي!

چگونه چشم از تو برگيرم كه تو چشم به من دوخته اي!

چگونه از تو بگريزم كه تو مرا در بر گرفته اي!

«إِلَهِي بِذَيْلِ كَرَمِكَ أَعْلَقْتُ يَدِي وَ لِنَيْلِ عَطَايَاكَ بَسَطْتُ أَمَلِي فَأَخْلِصْنِي بِخَالِصَةِ تَوْحِيدِكَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ صَفْوَةِ عَبِيدِك ،»

خداي من!

دست به دامن كرم تو آويخته ام و پاي اميد براي نيل به عطاياي تو سرعت بخشيده ام و دست آرزو براي در بر گرفتن نعمت تو گشاده ام!

خدايا!

مرا در كارگاه يكتايي خويش صيقل ببخش تا آينه دار جمال تو باشم.

مرا دركوره توحيد بندگانت امتيازي ديگرگونه بخش كه كارگزار تو باشم.

«يَا مَنْ كُلُّ هَارِبٍ إِلَيْهِ يَلْتَجِئُ وَ كُلُّ طَالِبٍ إِيَّاهُ يَرْتَجِي يَا خَيْرَ مَرْجُوٍّ وَ يَا أَكْرَمَ مَدْعُوٍّ وَ يَا مَنْ لَا يُرَدُّ سَائِلُهُ وَ لَا يُخَيَّبُ آمِلُه ،»

اي پناه هرگريزنده! و اي اميدگاه هر جوينده!

اي برترين قله اميد! و اي زيباترين قاصد نويد!

اي آنكه به تو جز با تو نتوان رسيد!

اي مهربانترين منادي!

اي آنكه اشك را قبل از اينكه بر زمين بريزد به دامن مي گيري!

اي آنكه دلهاي شكسته را بند دستگيري مي زني!

اي آنكه محرومان و سائلان و فقيران را نه رد نمي كني كه در لطف مي گشايي!

اي آنكه گل آرزوي خودت را نه پر پر نمي كني كه خود آبياري مي كني!

«يَا مَنْ بَابُهُ مَفْتُوحٌ لِدَاعِيهِ وَ حِجَابُهُ مَرْفُوعٌ لِرَاجِيهِ أَسْأَلُكَ بِكَرَمِكَ أَنْ تَمُنَّ عَلَيَّ مِنْ عَطَائِكَ بِمَا تَقَرُّ بِهِ عَيْنِي وَ مِنْ رَجَائِكَ بِمَا تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِي وَ مِنَ الْيَقِينِ بِمَا تُهَوِّنُ بِهِ عَلَيَّ مُصِيبَاتِ الدُّنْيَا وَ تَجْلُو بِهِ عَنْ بَصِيرَتِي غَشَوَاتِ الْعَمَي بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين،»

اي آنكه خوانندگانت را در رحمت گشاده اي و اميدوارانت را پرده بالا زده اي!

به بزرگواريت و بخشش بي نهايتت قسم كه بر من آنسان منت نهي از عطايت كه چشمم روشنايي بيابد، و از اميدت كه دلم اطمينان و از يقينت كه مصايب دنياي فاني بر من آسان شود.

پياله بر كفنم بند تا سحرگه حشر

به مي ز دل ببرم هول روز رستاخير

مرا آنچنان يقيني ده كه پرده هاي ظلماني چشم دلم پاره پاره گردد، به رحمت جاودانه ات، اي مهربانترين مهربانان.



[ صفحه 45]




بازگشت