سلب كاركرد سياسي از مساجد و علل آن


اولين و اساسي ترين تحولي كه در مساجد اتفاق افتاد سلب كاركرد سياسي از مساجد بود كه سنگين ترين ضربه را به موقعيت مساجد در جامعه وارد كرد. مساجد كه در دوران صدر اسلام مقر حاكميت و پايگاه سياسي جامعه محسوب مي شد، اكنون بدون وجه سياسي، ناقص به نظر مي رسيد، نخستين نشانه هاي تضعيف اين نقش را بايد در دوران معاويه ديد، وي كه مركز حاكميت را به شام منتقل كرد، در نخستين گام «مقر حاكميت» را به كاخ باشكوه خود در دمشق منتقل كرد و بدين ترتيب مسجد ديگر «مقر حاكميت» نبود؛ چرا كه او آشكارا خلافت را به سلطنت تبديل كرده بود و مسجد را با سلطنت چه كار.

«سعيد بن مسيّب مي گفت: خدا معاويه را چنين و چنان كرد. چه او نخستين كس است كه اين امر (خلافت) را به صورت پادشاهي بازگرداند. و معاويه مي گفت: منم نخستين پادشاه.» [1] .

گام دوم در سلب كاركرد سياسي مساجد «تضعيف رابطه حاكم و مردم» در عهد اموي بود كه آن نيز از دوران معاويه آغاز گرديد. از اين زمان فاصله هاي جدي ميان مردم و حاكم پديد آمد و به تدريج رابطه مستقيم مردم و حاكم قطع شد. مردمي كه هر روز خليفه را در كوچه و خيابان در ميان خود مي ديدند اكنون مشاهده مي كردند كه معاويه به همراه جمع كثيري محافظ در شهر حركت مي كند. «معاويه نخستين كس در اسلام بود كه نگهبانان و پاسبانان و دربانان



[ صفحه 106]



گماشت و جلو خود حربه راه مي برد.» [2] وي به اين اكتفا نكرد و گارد محافظ خود را در مسجد نيز به همراه داشت و حتي جايگاه خود را از مردم جدا كرد و نخستين بدعت را در درون مسجد ايجاد كرد و آن ساخت اطاقكي به نام «مقصوره» بود. «معاويه اول كسي بود كه... در مسجد اطاقكي پديد آورد كه به تنهايي دور از دسترس ديگران در آن نماز مي كرد زيرا بيم داشت كه وي را نيز مانند علي (عليه السلام) در حال نماز به غافلگيري بكشند. وقتي به نماز مي ايستاد نگهبانان با شمشيري بالاي سر او مي ايستادند.» [3] .

اين در حالي است كه در دوران صدر اسلام پيامبر و خلفا هرگز اقدام به چنين كاري نمي كردند در حالي كه خطرات زيادي آنان را نيز تهديد مي كرد، ابن سعد ماجراي يكي از سوءقصدها به جان پيامبر در مسجد را چنين نقل مي كند: «ابوسفيان تني چند از قريش را گفت: آيا كسي يافت نمي شود كه محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) را غافلگير كرده، بكشد؟ و او آزادانه در كوچه و بازار مي رود. (مردمي از باديه نشينان اعلام آمادگي كرد) شبانه از مكه بيرون آمد... به مدينه آمده از رسول خدا جويا شد، بدو گفتند كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در مسجد بني عبدالاثهل است. او مركب خود را بست و به محل پيامبر رفت. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) چون او را ديد فرمود: در كار اين مرد خدعه اي هست. و چون او خواست تا نزديك پيامبر بيايد و وي را بكشد، اسيربن حضير او را باز كشيد و از ميان ازارش خنجري بيرون افتاد.» [4] .

موارد بسياري از توطئه هاي مشابه در دوران مدني نقل شده است. اما پيامبر هرگز ميان خود و امت خود در مدينه حائل قرار نداد و مردم آزادانه به پيامبر



[ صفحه 107]



دسترسي داشتند.

خلفا نيز از همين سنت پيروي كردند. در همين راه سه تن از آنان جان خود را از دست دادند اما هرگز ميان خود و مردم محافظ و حائل دائمي قرار ندادند.

ماجراي ترور خليفه دوم در مسجد نيز در همين زمينه قابل ذكر است. مسعودي نقل مي كند كه «چون ابولؤلؤ به انجام كار خود مصمم شد خنجري همراه برداشت و در يكي از گوشه هاي مسجد در تاريكي به انتظار عمر بنشست. عمر سحرگاه مي رفت و مردم را براي نماز بيدار مي كرد و چون بر ابولؤلؤ گذشت وي برجست و سه ضربت به عمر زد و همان بود كه سبب مرگش شد.» [5] .

اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نيز با آنكه از توطئه ها و نقشه هاي شوم خوارج و ياران معاويه در كوفه آگاه بود و احتمال خطر كاملاً جدي بود. اما به هيچ عنوان حاضر به همراهي محافظ با خود در شهر نمي شدند و اينچنين بود كه اشقي الاخرين به آساني توانست در محراب عبادت آن حضرت را به شهادت برساند و تاريخ بشريت را براي هميشه داغدار نمايد.

اين روش حاكم درصدر اسلام بود كه معاويه آن را تغيير داد و آشكارا با آن مخالفت نمود. پس از او جانشينان او نيز همين روش را ادامه دادند تا جايي كه كار حتي به قرق مساجد كشده شد. به عنوان نمونه نقل شده است كه وليدبن عبدالملك هنگامي كه براي بازديد از بازسازي مسجدالنبي در مدينه به مسجد وارد شد نگهبانان هر كه را در مسجد بود، بيرون كردند. [6] .

اين بدعت به تدريج در جامعه اسلامي پذيرفته شد و در ميان كارگزاران



[ صفحه 108]



حكومت نيز رايج شد به طوري كه پس از مدتي اگر حاكم يا كارگزاري بدون محافظ و يا تدابير امنيتي در مسجد يا شهر حاضر مي شد، بسيار شگفت آور و محل سؤال بود. بدين ترتيب مساجد ديگر محل ديدار مستقيم مردم و حاكم نبود و مردم تنها از لابلاي محافظين مسلح مي توانستند نظري به حاكم بيافكنند.

گام سوم در سلب كاركرد سياسي مساجد، ايجاد جو «خفقان عمومي» و گرفتن حق اظهار نظر و انتقاد و اعتراض از مردم بود كه مركز همه اين امور مسجد محسوب مي شد و لذا مساجد در معرض چنين خفقاني قرارگرفتند. خلفاي اموي آشكارا در مساجد و بر منابر حاضر مي شدند و در جهت تثبيت پايه هاي حكومت خود مردم را تهديد مي كردند و به آنها نسبت به هرگونه تحرك سياسي و اعتراض هشدار داده، وعده مجازاتهاي سنگين مي دادند و كارگزاران آنان نيز به تبع حاكمان خود با مردم اينگونه رفتار مي كردند و با ايجاد رعب و وحشت جرأت هرگونه سخن گفتن را از مردم مي گرفتند و بدين ترتيب حق نظارت عمومي مسلمين را مختل نموده، آن را منتفي مي دانستند. براي درك بهتر اين امر سه نمونه تاريخي از رفتار خلفاي اموي و كارگزاران آنها با مردم و تهديدهايشان بر منبر را نقل مي نماييم.

«عبدالملك در سال 75 (ه ق) به حج رفت. در حالي كه لبيك مي گفت به مكه درآمد و لبيك گويان وارد مسجد گرديد و در چهار روز خطبه خواند. هر روز خطبه اي، و در يكي از روزها ضمن خطبه اش چنين گفت: من هر چيز را از شما تحمل مي كنم جز برافراشتن پرچمي را و همان غلي كه آن را به گردن عمرو [7] انداختم، نزد من است و به خدا سوگند ياد مي كنم كه آن را به گردن كسي



[ صفحه 109]



نمي اندازم كه جز با سختي و فشار درآورم.» [8] .

حجاج بن يوسف ثقفي حاكم خونريز و سنگدل كوفه نيز پس از آنكه از سوي عبدالملك بن مروان به حكومت عراق منصوب شد، با لباس مبدل و به صورت ناشناس به كوفه رفت و بانگ برداشت كه مردم براي نماز جماعت حاضر شوند، سپس با چهره اي پوشيده به منبر رفت و بنشست. وقتي مسجد پر شد حايل از چهره برداشت و برخاست و عمامه از سر برداشت و بدون حمد و ثناي خداوند و صلوات بر پيامبر سخن آغاز كرد و گفت: «كار من روشن است و از بالا مي نگرم و چون عمامه بردارم مرا خواهيد شناخت به خدا چشمها مي بينم كه خيره است و گردنها كه افراشته است و سرها كه رسيده است و هنگام چيدن آن را رسيده است و اين كار من است. گويي مي بينم كه خونها ميان عمامه ها و ريشها جاريست... اي مردم عراق، الي اهل شقاق و نفاق و اخلاق بد، به خدا شدت عمل من نه چنان است كه پنداريد؛ كه مرا از روي دقت انتخاب كرده و از روي تجربه جسته اند، به خدا شما را چون چوب پوست مي كنم و چون كلوخ به هم مي كوبم و چون شتر مي زنم و چون سنگ در هم مي شكنم...» [9] .

وليدبن عبدالملك نيز پس از رسيدن به زمامداري بالاي منبر رفت و مرگ پدرش را اعلام كرد و گفت: «اي مردم بر شما باد به فرمان بردن و همراهي با جماعت؛ چه هر كس مخالفت خود را آشكار سازد سرش را از تن جدا كنم و هر



[ صفحه 110]



كس «خاموش» ماند با اجل خويش بميرد.» [10] .

اين سخنان و خطبه ها را مقايسه كنيد با خطبه هاي پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) و خلفاي راشدين، تا ديروز سخن از حق متقابل مردم و حاكميت بود و امروز سخن از تكليف محض مردم. تا ديروز سخن از اعتبار رأي و نظر مردم بود و امروز سخن از ممنوعيت اظهار نظر، تا ديروز بر منبر از گسترش نظارت عمومي و مسئوليت پذيري مردم در امور مختلف حكومت براي بقا و صلاح جامعه سخن به ميان مي آمد و امروز سخن از ضرورت «خاموشي» به عنوان تضمين ادامه زندگي، تا ديروز مسجد محل اعتراض و پرسش و استيضاح بود و امروز محل سكوت و خفقان. تا ديروز حاكمان خود را ملزم به پاسخگويي به مردم در مسجد و تواضع در برابر آنان مي ديدند و امروز در همان مسجد مردم را تهديد مي كنند. بدين ترتيب بسياري از ابعاد كاركرد سياسي مساجد همچون اصل شوري و اعتراض و استيضاح و نظارت بر حكومت و... از بين رفت. اما مگر كار به همين جا ختم شد.

گام بعدي در تضعيف بعد سياسي مساجد، كاهش چشمگير «حضور خليفه» در مسجد بود. تا اين زمان اهميت اساسي مسجد در اين بود كه حاكم جامعه از آنجا با مردم سخن مي گفت و مردم در آنجا براي دريافت احكام حكومتي جمع مي شدند. اما مدتي بعد به دليل همان كاهش حضور حاكم و خليفه در مسجد، اين اعتبار نيز از دست رفت.

(از اواسط عهد اموي) خلفا امامت نماز روزانه را بر عهده نمي گرفتند و تنها در نماز جمعه عهده دار اين كار مي شدند. در عصر اموي روزهاي جمعه خليفه با



[ صفحه 111]



لباس سفيد و عمامه جواهر نشان به مسجد مي رفت و براي خواندن خطبه به منبر مي رفت... بعضي از خليفگان بني اميه براي نماز جمعه نيز حاضر نمي شدند و سالار نگهبانان را به نيابت خود مي فرستادند.» [11] .

اين وضعيت دوران اموي به وضعيت اسفناك تري در دوران عباسي تبديل شد. در شرايطي كه در اوايل دوران خلافت اسلامي، حكام به عنوان امام مسجد و امام جماعت تلقي مي شدند. اما بعدها در دوره خلفاي عباسي امام فردي بود كه در يكي از مساجد كوچك و فرعي وظيفه امامت را انجام مي داد [12] و خليفه خود از انجام اين وظيفه مهم ديني و سياسي سرباز مي زد.

بدين ترتيب همه اين امور دست به دست هم داد تا به تدريج وجه سياسي مساجد از بين برود و مساجد به پايگاه عبادي محض در جامعه تبديل شود. «در مسجد پس از نماز فقط خطابه ديني خوانده مي شد كه در آن از خدا ستايش و از پيغمبر تمجيد مي كردند و بر صحابه درود مي گفتند و خليفه را كه مدّعي نيابت پيغمبر بود دعا مي گفتند. از نمودارهاي سياسي چيزي در مسجد نماند جز اينكه نام خليفه در خطابه ياد مي شد و بدينوسيله ولايت هاي اسلام به تسلط اسمي خليفه گان اعتراف مي كردند.» [13] .

افول كاركرد سياسي مسجد امري كاملاً طبيعي و به عبارت ديگر (با توجه به حكومتهايي كه به سركار آمده بودند) اجتناب ناپذير بود؛ چرا كه مسجد در صدر اسلام گرچه مقر حاكميت هم بود، اما در درجه نخست پايگاه حضور و فعاليت دائمي و جدي مردم بود و مركزي براي هماهنگي عمومي و فعاليت جمعي



[ صفحه 112]



سياسي و اجتماعي محسوب مي شد. طبيعي بود كه حكومتي كه بنيان آن نامشروع و براساس زور و ظلم بنا شده بود و روش آن نيز استبدادي بود، حضور فعال مردم در صحنه را بر نمي تابيد و لذا مي كوشيد مردم را به حاشيه براند و قوت فعاليت و نظارت را از آنان سلب كند. براي تحقق اين خواسته بايد پايگاه فعاليت آنان يعني مسجد از بين مي رفت و يا متحول مي شد. لذا حكومت اموي و به دنبال آن حكومت عباسي با ترويج تئوري جدايي دين از سياست در ميان مردم، آنها را به عبادت و خودسازي و واگذاري امور به خداوند و قضا و قدر و پرهيز از دخالت در امور دنيوي تشويق مي كردند گو اينكه ترويج تفكر جبرگرايي كه تز عقيدتي امويان بود شاخه اي از همين سياست كلي محسوب مي شد. آن دسته از مردم را هم كه با اين حرفها خام نمي شدند و دست از مبارزه بر نمي داشتند با وحشيانه ترين روشها سركوب مي كردند و از اين طريق جو رعب و وحشت نيز به كمك آنها مي آمد.

اكنون مساجد فقط پايگاه عبادت بود و نه سياست و اهالي آن نيز افرادي كه صرفاً براي امور عبادي به آنجا مي آمدند. بعدها عباسيان با اقدامي كه در ساختن شهر بغداد صورت دادند آخرين ضربه را به موقعيت اجتماعي مساجد وارد آوردند.

بني عباس بر خلاف سنت رايج كه مسجد مركز شهرها و بخصوص شهرهاي تازه تأسيس بود در پي ريزي و بنيادگذاري بغداد به گونه اي عمل كردند كه دارالاماره را مركز شهر قرار دادند، اين اقدام نوآوري برجسته اي تلقي شد، فاطميان مصر نيز از همين سنت پيروي كردند. [14] .



[ صفحه 113]



بدين ترتيب مركزيت و موقعيت مسجد نسبت به بافت شهرهاي اسلامي از دست رفت و بدينگونه دوران گوشه نشيني مساجد از عرصه جامعه آغاز گشت و نهادي كه پيامبر بزرگوار اسلام به عنوان ركن اساسي و نخستين نهاد جامعه اسلامي به دست مبارك خود تأسيس نموده بود، به حاشيه رانده شد.


پاورقي

[1] تاريخ يعقوبي، ج2، ص 166.

[2] همان، ص 165.

[3] تاريخ سياسي اسلام، ج1، ص 491.

[4] طبقات الكبري، ج 1، ص92.

[5] مروج الذهب، ج1، ص 677.

[6] تاريخ يعقوبي، ج2، ص 238.

[7] براي آگاهي از ماجراي عمربن سعيدبن عاص در دوران عبدالملك، ر.ك. تاريخ يعقوبي، ج2، ص218.

[8] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 224.

[9] مروج الذهب، ج2، ص 131-132.

[10] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص236.

[11] تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 492.

[12] تحول مسجد در گذر تاريخ، ص48.

[13] تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 450.

[14] تحول مسجد در گذر تاريخ، ص 46.


بازگشت