مقدمه


خداوند متعال در زندگي انسان، لحظاتي را قرار مي دهد كه در آن ها مي بالد و به آنها نيز مي بالد.نفحه هاي رحماني چون خنكاي نسيم بهاري تن و جان آدمي را شاداب مي سازد و به او حيات مجدد مي بخشد تا مغناطيس وجود خود را از حوزه جاذبه هاي دروغين برهاند و تعلقات را از خود دور كند و در ميان آسمان و زمين معلق نماند.در اين لحظه ها و با اين نفحه ها مي توان در مدار جذبه الهي قرار گرفت و به سوي او شتافت و با كوششي به اندازه يك انتخاب و يك اراده در ميدان كشش او بالا رفت و اوج گرفت.



مهر خوبان دل و دين از همه بي پروا برد

رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد



من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه

ذره اي بي سروپا بودم و او همره خود بالا برد



تو مپندار كه مجنون سرخود مجنون شد

از سمك تا به سماكش كشش ليلا برد [1] .



اين لحظه ها براي آدمي در دوره جواني كه پاي عقل و دل او به خاك و گل تمنيات دنيا آلوده نشده و فرو نرفته است، زيادروي مي كند، او را مي طلبد تا اراده اي كند.و اگر فرصت براي جوان فراهم شود تا به قله قاف، عنقاي وجودش پر مي كشد.از جلال و جمال مي گويد و مي سرايد و روايت مي كند.يك چشم او به جلوه هاي متعالي جمال مي خندد و يك چشم از مهابت و بزرگي جلال مي گريد.

خوف او نيز همچون اميدش طرب انگيز است.اميد به وصال است و خوف از جدايي و هر چه ترس از جدايي بيشتر باشد، اميد وصل بيشتر آيد و دست از دامن برندارد.

نامه هاي دل، كه نانوشته و نانموده به برِ دوست مي رود با نداي اجابت خوانده مي شود و به پرتو هدايت پاسخ داده مي شود و در آيينه دلِ قلم به دست جوان مي تابد تا آنجايي كه از تلألو و درخشش آن، ظلمت نشينان چاه نفس نيز مي يابند كه اتفاقي افتاده است.

«... از مدرسه برگشتم.بعد از كمي استراحت ساعتهاي متوالي تا آخر شب به فكر كردن و نوشتن مشغول بودم، من هرگز پاكنويس نكردم، همان طور كه به ذهنم خطور مي كرد، مي نوشتم. خودم هرگز داستانم را نخواندم و هيچ كس ديگر نيز نفهميد كه من چه نوشته ام و چگونه نوشته ام و در اين مدت فقط نوشتم و نوشتم بدون اينكه با كسي حرفي بزنم بالاخره كتابم به پايان رسيد...



[ صفحه 8]



در اين ماجرا چيزي كه برايم جالب بود اين بود كه من اختيارم دست خودم نبود، گويي اداره بدنم به دست قلبم بود و او دستور مي داد و تمام بدن حتي مغز بدون چون و چرا در اختيارش بودند؛ چرا كه اگر عقل زمامدار بود برايم تحليل مي كرد كه چگونه در اين مدت كم كسي كه تاكنون دفتري را ننوشته، مي خواهد كتابي بنويسد آن هم براي يك مسابقه سراسري، اين كاري عبث و غيرممكن است... ولي نوشتم چون عشق به نماز، عشق به گفت وگوي بي تكلف با او به سراغم آمده بود؛ حال كه هماي سعادت بر دريچه دلم نشسته چرا آن را سراچه ي ياد او نكنم.» [2] .

اين خط و رسم جوان نويسنده و يا نويسنده اي جوان است كه در محراب انديشه ايستاده است.با قلم عاطفه پاك خويش قامت دلدار را بر لوح دل خويش مي كشد، هركس به نقش و نگاري.اما همه نگاهها از جنس نور است و نگارها از جنس بلور، از تابش اين نورها بر آن بلورها، مانا نامه اي ولادت مي يابد كه صد قلم ارژنگي نيز از ترسيم آن عاجزند؛ هرچند كه ماني نقاشي آن باشد.

آثار رسيده به مسابقه بزرگ تأليف كتاب نماز، گاه در جامه شعر بود و ادب و گاه لباس تحقيق بر اندام داشت و يا پژوهش و تحليل، برخي نيز داستان و خاطره بودند گاه به روايتي بلند و گاه به حكايتي كوتاه.اما هر چه بود در آنها شوق و صفا و پاكي موج مي زد و حتي داوران را نيز به كرانه خويش به تماشا وامي داشت.آنهايي كه بايد براي ديدن و سنجيدن متجاوز از دوهزار آبگينه نور به شتاب رد مي شدند.

مجالي بود از جانب خداوند متعال براي دست اندركاران ستاد اقامه نماز كه جوانان را براي مسابقه اي بزرگ فرابخوانند و آنان نيز موفق بودند گوي و چوگان خود را در دست بگيرند و در اين ميدان بشتابند.

در نخستين مسابقه نويسندگان جوان، برخي از آثار برگزيده را توانستيم منتشر كنيم و همچنين چهار جلد از جوانه هاي جوان را كه گزارش ناتمام از آثار رسيده به مسابقه اول بود در دسترس همگان قرار دهيم.خداوند را شاكريم كه در مسابقه دوم نيز توفيق مي يابيم علاوه بر انتشار آثار برگزيده، چكيده اي از آثار شركت كنندگان مسابقه را تحت عنوان «در باغ سبز» در دسترس علاقمندان قرار مي دهيم تا از شميم و رايحه ي قلمِ سبزانديشان، همه جوانان مخصوصاً دلدادگان گلزار نماز جان خود را شادابي بخشند.

دكتر محمّديان

عاون تحقيق و تأليف ستاد اقامه نماز



[ صفحه 11]




پاورقي

[1] علامه طباطبايي.

[2] از نامه يكي از نويسندگان جوان.


بازگشت