امام جماعت كبود


يكي از آزادگان از خاطره هاي دوران اسارت خويش چنين مي گويد:

دستهاي ما را بسته بودند و با پاي پياده راه مي بردند. نزديك اذان ظهر به شن زاري رسيديم و چون هنگام اقامه نماز بود، همان جا نشستيم و مشغول خواندن نماز جماعت شديم. هيچ كس حق برخاستن نداشت. ركعت اول را تمام كرده بوديم كه عراقي ها سر رسيدند و همراه با فحش و ناسزا، مشغول كتك زدن بچه ها شدند. در آن لحظه شاهد بودم كه يك سرباز عراقي، چه طور به جان يكي از مجروحاني كه تركش هاي زيادي در بدن داشت، افتاده بود و بي رحمانه او را مي زد و آن مجروح، در حالي كه از درد به خود مي پيچيد، فرياد مي زد: خدايا! تو شاهد باش كه نگذاشتند دو ركعت نماز بخوانيم.

بعد از دو روز، به شهر بصره رسيديم و ما را به يك زندان يا



[ صفحه 36]



اردوگاه انتقال دادند. يك ساعت بعد، هنگام اقامه نماز مغرب و عشا فرا رسيد، اما در آن جا آبي براي وضو در اختيار ما نبود. از اين رو، بچه ها بر روي ديوار تيمم كردند و يكي از بچه هاي مخلص سپاه - كه اغلب او را مي شناختند - به عنوان امام جماعت انتخاب شد. همه به او اقتدا كرديم و نماز را با صفا و صميميت خاصي خوانديم.

هنوز يك ساعت از اقامه نماز نگذشته بود كه امام جماعت را صدا زدند، و آن قدر او را شكنجه كردند كه تمام اعضاي بدنش كبود شد [1] .



[ صفحه 37]




پاورقي

[1] نماز در اسارت: ص 124.


بازگشت