شتاب به سوي نماز جماعت


يكي از مسلمين با شتاب به سوي مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد

، تا در نماز جماعت آن حضرت شركت كند. وقتي كه به در مسجد رسيد، ديد كه مردم از مسجد بيرون مي آيند.

از يكي پرسيد: «چرا از مسجد بيرون مي آييد؟»

او گفت: «نماز جماعت تمام شد. به كجا مي روي؟»

آن مرد عقب مانده، از اعماق قلب، آهي كشيد و افسوس خورد كه چرا موفق به درك جماعت نشده است.

مردي از مسلمين به او گفت: «تو، آن آه سوزان را به من ببخش و من نماز جماعتم را به تو مي بخشم».

عقب مانده گفت: «بسيار خوب، من آه خودم را به تو دادم و تو نمازت را به من بده». (در اينجا نيز عقب مانده به آه خود مغرور نشد).

عقب مانده اين را گفت و به مسجد رفت.



[ صفحه 25]



همان شب در عالم خواب ديد كه هاتفي به او گفت: «خوشا به حالت روحاني تو، كه آه سوزان و آب حيات و شفا يافتي و سپس به خاطر گذشت از مقام روحاني آن آه، در مقابل نماز شخص ديگر، نماز همه ي آنها كه در مسجد بودند، قبول درگاه خدا شد.» [1] .



[ صفحه 26]




پاورقي

[1] داستانهاي مثنوي: ج 2، ص 16 و 17.


بازگشت