گريه ترحم


محمد رضا بروجي: تقريبا ساعت 30 / 3 نيمه شب بود كه از خواب بلند شدم و مثل شب هاي گذشته، تعداد زيادي از بچه ها، حدود 70 نفر را ديدم



[ صفحه 205]



كه مشغول اقامه نماز شب بودند. مدتي بعد، سرباز عراقي از پشت پنجره، مسؤول آسايشگاه را صدا زد و پرسيد:

2 ساعت به نماز صبح مانده، چرا اين ها الآن نماز مي خوانند؟ حتما در دوره ي شاه نماز نخوانده اند و مي خواهند جبران كنند؟

مسؤول آسايشگاه در جواب او گفت:

اين ها نماز شب مي خوانند و با خدا راز و نياز مي كنند.

سرباز گفت: يك ساعت است كه دارم قدم مي زنم و مي بينم كه همه قنوت گرفته اند. اين ها چه مي گويند؟ من بايد بدانم كه چرا قنوت گرفته اند و گريه مي كنند.

سرباز با گفتن اين حرف، يكي از بچه ها را خطاب قرار داد و با لحني تمسخرآميز پرسيد:

براي چه گريه مي كني؟ مگر مرد هم گريه مي كند؟ حتما دلت براي پدر و مادرت تنگ شده؟ اما آن اسير كه حدود 19 سال سن داشت، در جواب سرباز عراقي گفت:

من براي بدبختي شما گريه مي كنم و نمي دانم كه چه وقت مي خواهيد به حقيقت برسيد. سرباز با شنيدن اين جمله شروع به دادن فحش و ناسزا كرد.

صبح روز بعد، آن برادر را به زنداني انفرادي كه فاقد دستشويي بود بردند و به مدت 10 شب حبس كردند با يك وعده غذا در هر شبانه روز و مقادير معتنابهي شكنجه و كتك!


بازگشت