نگهبان پشت پنجره


محمد توجهي: در زندان كاظمين بوديم. شب ها توي سلول همه بايد خودشان را به خواب مي زدند. اگر مي ديدند كسي بيدار است، تنبيه دنبالش بود. سلول هم بسيار كوچك و تنگ بود.

اما انگار هيچ چيز نمي توانست جلوي نماز شب خواندن بچه ها را بگيرد. نشسته نماز مي خوانديم. زماني كه نگهبان پشت پنجره مي آمد، خودمان را به صورت درازكش به خواب مي زديم. وقتي نگهبان مي رفت، از نو شروع مي كرديم. گاهي وقت ها در طول خواندن نماز شب چندين بار نگهبان مي آمد و بچه ها مجبور مي شدند دراز بكشند و نماز را قطع كنند و بعد دوباره شروع كنند. [1] .


پاورقي

[1] پيشاني سوخته، ص 50.


بازگشت