عقب قافله


قبل از عمليات خيبر كه هنوز حسينيه پادگان دو كوهه ساخته نشده بود، بچه ها تو ميدان صبحگاه، دو سه ساعت قبل از اذان صبح زماني كه هوا تاريك بود، يكي يكي با فانوس و پتو جمع مي شدند. هر كس گوشه اي را براي خودش مي كرد يك مسجد، يك محراب. و آن وقتي صداي ناله ها بود كه در دل شب تو هوا پخش مي شد.

از آن طرف، توي اتاق ها بچه هايي كه بار اولشان بود به جبهه مي آمدند، وقتي نيمه شب بلند مي شدند و اتاق را تقريبا خالي مي ديدند، از خودشان خجالت مي كشيدند؛ بي اختيار، فضا آن چنان بود كه اگر كسي از نماز شب غافل مي شد، توي خودش حس مي كرد كه از قافله عقب افتاده است.

از ساعت 10 شب به بعد نوجوان هاي چهارده، پانزده ساله اي را مي ديدي كه مي رفتند براي نماز. وقتي مي پرسيدي «چه كار مي كنيد؟» مي گفتند: «نمازهاي قضايمان را به جا مي آوريم.» اما معلوم است يك



[ صفحه 199]



نوجوان چهارده ساله مگر چه قدر نماز قضا دارد؟ [1] .


پاورقي

[1] مجموعه خاطره، ص 48.


بازگشت