دريايي از اخلاص


در عمليات والفجر يك، گردان قمر بني هاشم از لشكر سيد الشهدا عليه السلام قرار بود يك گردان عملياتي باشد. محوري كه قرار بود آن جا عمل كنيم، منطقه اي بود به اسم «پيچ انگيزه». شب عمليات، موقع پيشروي، خمپاره اي نزديك يكي از دسته ها خورد. فرمانده ي گردان هاي شهيد ساربان نژاد و نيز يكي از فرمانده ي گروهان ها كه بهش مي گفتند برادر قمي، نزديك آن دسته بودند كه مجروح شدند. وظيفه ي ما در آن عمليات، حمل مجروح بود. اين برادران را از توي شيارها آورديم بالا، منتقل كرديم توي يكي از سنگرهاي عراقي كه بچه ها تصرف كرده بودند. برگشتم طرف يكي از بچه ها و گفتم: «نگاه كن پايين شيار، ببين بين شهدا كسي هست كه مجروح شده باشد، تا او را اول بياوريم بالا؟ صبح كه شد، يكي از بچه ها رفته بود پايين، توي شيار، كه ببيند وضعيت شهدا چگونه است. مي گفت: «آن طور كه مشخص بود،يكي از شهدا كه مي فهمد رفتني است، جانمازش را پهن كرده بود و در همان حالت، با آن جراحت شديد نماز شبش را خوانده بود.»

بچه هاي توي سنگر، همگي سرشان را انداختند پايين. كسي كه خبر را آورده بود، تاب نياورد و زد زير گريه.

وقتي آدم با دريايي از اخلاص رو در رو مي شود، چه مي تواند بكند؟ [1] .



[ صفحه 196]




پاورقي

[1] مجموعه خاطره آزادگان، ص 125.


بازگشت