نماز شب آخوند ملا عباس تربتي از بيان فرزندش راشد


پدرم عازم كاريزك گشت كه هيزم بياورد. مرا نيز چون هيچگونه تفريح و گردشي در تربت نداشتيم و دلتنگ بوديم با خود برد.

دو شب در كاريزك بوديم تا آن كه يك بار هيزم و خورجيني از بعضي لوازم خوردني زمستاني فراهم كردند شب دوم يك ساعت به اذان صبح مانده از كاريزك براي رفتن به تربت به راه افتاديم؛ زيرا اگر مي مانديم تا آفتاب برآيد يخ زمين باز مي شد و راه پيمودن با الاغ در ميان گل، كار دشواري بود، شب بسيار سردي بود، آسمان صاف و ستارگان درشت و درخشان بودند، ولي سردي هوا گوش و گردن و دست و پا را مي سوزاند.

دو الاغ داشتيم كه يكي را هيزم بار كرده بودند و خورجين را بار يكي ديگر كرده و مرا روي آن سوار كردند.

مردي بود به نام «شيخ حبيب» از دوستان و مريدان پدرم تا روستاي «حاجي آباد» كه در راه كاريزك به تربت است و سه كيلومتر با كاريزك فاصله دارد. همراه ما آمد و پدرم و او چون مي خواستند هيزم ها را كه به



[ صفحه 190]



طرز خاصي بسته مي شد بار الاغ كند، دستكش هاي انباني كه در محل مي ساختند به دست داشتند.

آن دو پياده و من سوار از عمه و شوهرش كه در خانه آنها بوديم و به ما كمك كرده بودند خداحافظي كرديم و به راه افتاديم. در فاصله كاريزك تا حاجي آباد پدرم همچنان كه پياده مي آمد نماز شبش را خواند و شيخ حبيب نيز با او همراهي مي كرد.

چون به حاجي آباد رسيديم صبح دميد و در آن هواي سرد و باد تندي كه مي وزيد روي آن زمين هاي يخ زده كه بدن انسان را خشك مي كرد مرحوم حاج آخوند جلو ايستاد رو به قبله و شيخ حبيب به او اقتدا كرده نخست اذان گفتند و سپس اقامه و نماز صبح را با همان طمأنينه و خضوع و توجهي خواند كه هميشه مي خواند، در حالي كه از چشمان من از شدت سرما اشك مي ريخت و دانه هاي اشك روي گونه هايم يخ مي بست. پس از نماز، شيخ حبيب به سوي كاريزك برگشت و ما راه تربت را در پيش گرفتيم. [1] .



[ صفحه 191]




پاورقي

[1] نماز اول وقت، ص 113 به نقل از فضيلت هاي فراموش شده.


بازگشت