ريسمان بيداري


آقا نجفي قوچاني مي نويسد:

«در مدرسه علميه كه بوديم، حجره هايمان به هم وصل بود، از ميان تاقچه سوراخ نموديم و ريسماني در آن كشيديم؛ كه يك سر آن ريسمان در حجره ي رفيق بود و يك سر آن در حجره ي من.

وقت خواب، آن سر را رفيق به پا يا دست خود مي بست و اين سر ريسمان را من به دست خود مي بستم كه هر كدام زودتر بيدار شديم، ديگري را بدون اين كه صدايي بزنيم توسط همان ريسمان براي نماز شب بيدار كنيم، كه مبادا طلبه اي از صداي ما بيدار شود و راضي نباشد.» [1] .


پاورقي

[1] قصه هاي نماز، ص 106.


بازگشت