بلند كردن ديگران به نماز شب


شهيد ثالث مي گويد:



[ صفحه 79]



«وقتي كه كاشف الغطاء وارد قزوين شد، در منزل برادرم ملا محمد صالح منزل كرد، و آن مكان بوستان بزرگي بود. ميهمانان هر يك در جايي خوابيدند. من هم در گوشه باغ به استراحت پرداختم.

چون پاسي از شب گذشت، شيخ مرا آواز داد: برخيز و نماز شب به جاي آر.

عرض كردم: بر مي خيزم.

شيخ از من گذشت و من ديگر چشمم گرم شد. ناگاه حس كردم احوالم متغير گشت و گويي درد دلي عارضم شد. از شدت درد برخاستم. دريافتم اين تغيير حال به جهت آوازي است كه مي شنوم. از پي آن صدا و آواز روانه شدم.

چون به نزديك منبع صدا رسيدم، ديدم شيخ جعفر كاشف الغطا با نهايت خضوع و خشوع و تضرع و زاري و بي قراري به مناجات با خداوند سبحان مشغول است. ناله ي پاك او آن چنان در قلب من اثر كرد كه مدت 25 سال است از پي آن ناله به نيمه شب بر مي خيزم و با حضرت دوست به مناجات مي نشينم.» [1] .


پاورقي

[1] قصه هاي نماز، ص 89.


بازگشت