نماز شب باعث زنده ماندن فرزند


شمس الدين محمد بن علي جباعي جد شيخ بهايي نقل كرد از خط شهيد اول كه يحيي بن ابي طي احمد بن حلبي، يكي از علماي برجسته ي مذهب تشيع بود.

در انواع علوم كتاب هاي متعدد داشت او از قول پدرش نقل كرد. پدرم مي گفت: برايم بچه نمي ماند، تا هفت ساله يا پنج ساله بزرگ مي كردم بعد از دنيا مي رفت به من بشارت ولادت بيست و پنج فرزند را دادند كه همه ي آن ها از دنيا رفتند. خيلي دعا و زاري پيش خدا مي كردم خداوند بچه اي به



[ صفحه 46]



من عنايت كند كه بماند بعد زنم نيز از دنيا رفت.

شبي در خواب ديدم وارد مسجد بزرگي در حلب شدم كه گروهي از ساكنان حلب حضور داشتند من آنها را مي شناختم، سلام كردم مردي از جا حركت كرد دستم را گرفت بعد برد به يك گوشه از زواياي مسجد نشاند.

يك گياه خوشبو به من داد تا به دستم رسيد از آن گياه گلي خوشرنگ روييد. كه از زيبايي آن در شگفت شدم اما گل فوري زرد شد و افتاد اندوهگين شدم. آن مرد گفت: به تو مژده مي دهم جز او سالم خواهند ماند. گفتم: شما كه هستيد؟ گفت: نام من «سالم» است از خواب بيدار شدم شاد و خوشحال.

گفتم: آن گياه، زني است نصيبم مي شود و گل اولي فرزندي است كه از او به من عنايت مي شود اما او خواهد مرد و بقيه اولادي خواهند بود كه مي مانند. اسم آن مرد سالم بود اميد است بچه هاي بعد سالم بمانند. در همان روزها با دختر فقيه معمر بن ابي منصورمحمد بن عبدالله، ازدواج كردم يك فرزند خدا از او به من داد كه او را علي ناميدم يك سال و چند روز زنده بود ولي از دنيا رفت. خيلي ناراحت شدم ديگر مأيوس بودم اما چيزي نگذشت كه همسرم بشارت آبستني را داد. باز ترسيدم كه مبادا او هم بميرد.

شنيده بودم هر كس طالب فرزند باشد در دل شب در دعاي نماز وتر قبل از ركوع اين دعا را بخواند.

«رب لا تذرني فردا و انت خير الوارثين رب هب لي من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء اللهم لا تذرني فردا وحيدا مستوحشا فتقصر شكري عن تفكري بل هب لي من لدنك انيسا و عقبا ذكورا و اناثا اسكن اليهم في الوحشة و آنس بهم في الوحدة و اشكرك عند تمام النعمة يا وهاب يا عظيم اعطني ما سئلتك عافية منك و



[ صفحه 47]



ارزقني خيرا حتي انال منتهي رضاك عني في صدق الحديث و شكر النعمة و الوفاء بالعهد انك علي كل شي ء قدير.»

من اين دعا را پيوسته مي خواندم اوائل شوال شبي بعد از نماز و دعايم كه به واسطه ي گرما داخل حياط مي خوابيدم خواب ديدم شخصي از ديوار بيرون آمد پشت سر من در طرف شمال ايستاد و شروع به خواندن اين سوره كرد. بسم الله الرحمن الرحيم كهيعص. تا رسيد به آيه «و اسمه يحيي» ديگر ادامه نداد. از خواب بيدار شدم و گفتم اين بشارت فرزند است، كه نامش يحيي است خدا به او اين نام را داده بشارت زندگي او را به من دادند. باز به خواب رفتم ديدم آمد تا روبرويم ايستاد و شروع به خواندن سوره ي مريم كرد تا رسيد به «و يرثني و يرث من آل يعقوب» باز نخواند من بيدار شدم گفتم الحمد لله اين نيز بشارت به فرزند و زندگي او است كه وارث من خواهد شد.

شكر كردم. صبح شد نمازم را خواندم. شب تولد به خواب رفتم. در خواب ديدم يك نفر سوره را عينا مي خواند «و آتيناه الحكم صبيا» باز بيدار شدم. صداي خانم ها را شنيدم كه بشارت به ولادت فرزندم دادند كه پسر است خدا را شكر كردم.

گفتم بچه را بياوريد. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتم و با تربت امام حسين و آب شيرين كام او را برداشتم و نامش را يحيي گذاشتم و كنيه اباالفضل به او دادم. ولادت من در اول شوال سال پانصد و هفتاد و پنج بود.

صاحب رياض العلما مي نويسد: شيخ يحيي بن ابي طي احمد بن طائي حلبي از مشاهير علماي اماميه بود و صاحب كتاب هاي متعدد در علوم است و در حدود سنه ي 600 زندگي مي كرد. [1] .



[ صفحه 48]




پاورقي

[1] دار السلام، ج 2، ص 433؛ رؤياهاي صادقه، ص 189.


بازگشت