پيرامون مشيت و اراده ي ازلي و حادث


مترجم، بعد از پايان ترجمه ي تفسير فاتحة الكتاب، و أفزودن دو مقاله ي تحقيقي! راجع به تفسير امام عسكري عليه السلام، و فقه الرضا عليه السلام، مصلحت چنان ديد، كه در مشيت و اراده ي أزلي و حادث، هم، موجزا نظرات برخي از متكلمين و حكما و دانشمندان معروف شيعه را ضميمه كند. و قبل از بيان آراء بزرگان، مقدمه ي زير، از جهاتي ضروري است:

مشيت و اراده ي أزلي و حادث، موضوعي است كه؛ از صدر اسلام تاكنون، درباره اش بين متكلمين و حكماء و دانشمندان، بحث دامنه داري است! كه نه تنها معظم أهل سنت آن را از صفات ذات مي دانند، بلكه؛ از علماي شيعه نيز، بر اين عقيده اند كه؛ هم صفت ذات است و هم صفت فعل. علامه ي أميني قدس سره، نيز، بر اين عقيده است. براهين و دلائل وي را در خلال تفسير فاتحة الكتاب، خوانديم.

رواياتي كه از ناحيه ي معصومين عليهم السلام، در مشيت و اراده ي حقتعالي! رسيده، أصولا بر دو نوع است:دسته ي أول، حاكي از مشيت و اراده ي حادث است. و دسته ي دوم، رواياتي است كه؛ مشيت و اراده را عين علم و أزلي مي داند. كه هر دو دسته، با توجيهات مستدل و معقول و متناسب، با يكديگر هماهنگ است!.

برخي از محققين، در مقام نفي و انكار مشيت و اراده ي عين ذات، برآمده اند، و گفته اند كه: «علم حقتعالي! مصداقي براي اراده نيست. و اراده، تنها، به معناي كيف نفساني است، و از مقام فعل، انتزاع مي شود و غير از اين معني، براي اراده، مفهوم ديگري نمي شناسيم.» و تنها رواياتي منظور آنها است كه؛ دلالت دارند بر مشيت و اراده ي حادث، كه نفس معلوم خارجي است. و در رواياتي كه؛ اراده را عين علم مي داند - و نتيجة ذاتي و أزلي است - أصلا وارد نشده اند. مثلا؛ روايتي كه در كتاب فقه الرضا عليه السلام از مولا أميرالمؤمنين عليه السلام وارد است، كه، در آن مي خوانيم: «لأن المشية مشية الأمر و مشية العلم...» مورد نظرشان قرار نگرفته، زيرا؛ فقه الرضا عليه السلام را معتبر ندانسته اند! و حال آنكه؛ در مقاله اي كه گذشت، در اعتبار و حجيت آن، بيان كافي و مستدل، عنوان شد.

البته؛ نمي خواهيم براهين فلسفي در اثبات مشيت أزلي را در اين مقدمه، عنوان كنيم، فقط؛ با اشاره مي گوئيم كه؛ محققين، در تعريف قدرت، پذيرفته اند كه: فاعل در ذاتش بحيثي است كه: «ان شاء فعل و ان لم يشألم يفعل» [1] و اين، همان مبدئيت و علم و اختيار است. اين تعريف، متضمن مشيت به عنوان صفت ذاتي است. [2] .

روايات معصومين سلام الله عليهم، نيز، مؤيد اين واقعيت است. همچون؛ روايت فقه الرضا عليه السلام،



[ صفحه 211]



كه به آن اشاره گرديد. علامه أميني، هم به اين روايت استناد كرده و در أطرافش بياني دارند (چنانكه ملاحظه شد) همچنانكه؛ مرحوم مجلسي، نيز، در مرآة العقول، آن را يكي از وجوه معني مشيت، به شمار آورده است. [3] از اين روايت، به خوبي واضح و روشن است كه؛ مشيت، صفت وجودي است - نه فقط كيفيت نفساني - و تنها از مقام فعل، انتزاع نمي شود، بلكه؛ مشيت، به معني علم است و صرفا نامگذاري نيست. بنابراين؛ مشيت و اراده، مي توانند از صفات ذات باشند.

روايت ديگري كه مؤيد اين واقعيت است، گفتار حضرت رضا عليه السلام است، به عمران صابي - در مجلس مأمون -:

عمران گفت: «پس، خدا را به چه چيزي شناختيم؟!

حضرت رضا عليه السلام فرمود: «به غير او»

عمران گفت: «غير او، چه چيزي است؟»

فرمود:

«مشيته و اسمه و صفته و ما أشبه ذلك، و كل ذلك محدث مخلوق مدبر» [4] .

«مشيت و اسم و صفت او، و آنچه شبيه آنها است. و همه ي اينها؛ محدث و مخلوق و مدبر است.»

در اين حديث، مشيت، مشيت حادث است، و صفت، صفت محدث. و به قرينه ي لفظ «صفت» كاملا روشن است كه؛ امام عليه السلام، در مقام انكار مشيتي غير از «مشيت حادث» نيست. زيرا؛ غير از «صفت محدث» - كه در اين روايت آمده - عقيده بر صفت عين ذات، براي حقتعالي! از عقايد مسلم اسلامي است. و به قرينه ي صفت كه به اعتباري حادث است و به اعتباري أزلي، مشيت، نيز، به اعتباري حادث است و به اعتباري أزلي.

در تأييد آن، روايت ديگري است كه از امام كاظم عليه السلام رسيده است. مي فرمايد: «لم يزل له القدرة، أنشأ ما شاء حين شاء بمشيته و قدرته...» [5] .

«همواره، برايش توانائي است. آنچه خواست - هنگامي كه خواست! - به مشيت و قدرتش بوجود آورد.»

در اين حديث، مرادف بودن مشيت و قدرت، و اينكه امام عليه السلام، لفظ مشيت را پيش از قدرت، آورده، قرينه اي است بر صفت وجودي مشيت و قدرت، بنابراين؛ هر دو أزلي اند.

آيا چه سري است! كه وقتي جميل بن دراج از امام صادق عليه السلام، درباره ي قضا و قدر، سؤال مي كند، جواب مناسبي مي دهند، أما؛ هنگامي كه از مشيت از امام، سؤال مي كند، جوابش نمي دهند!؟

جميل مي گويد: «از قضا و قدر، از او پرسيدم.

فرمود: آنها، دو خلق از خلق خدا هستند. و خدا، در آفرينش، آنچه بخواهد مي افزايد.

خواستم كه؛ راجع به مشيت، از او سؤال كنم. به من نظر افكند و فرمود:

جميل! درباره ي مشيت، به تو جواب نمي دهم.» [6] .



[ صفحه 212]



در اينجا سخن را كوتاه مي كنيم و ادامه ي گفتار را به مقاله ي ديگري موكول مي سازيم:

ذيلا؛ نظر برخي از محققين و حكماي شيعه را مطرح مي كنيم، «تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد!»

مرحوم صدرالمتألهين شيرازي، معتقد است كه؛ اراده، عين علم و از صفات ذات است. در كتاب خود «شرح أصول كافي» ذيل حديثي كه از امام صادق عليه السلام روايت است كه:

«ان المريد لايكون الا لمراد معه، لم يزل [الله] عالما قادرا ثم أراد.» [7] .

«اراده كننده، جز براي مرادي كه با او است نمي باشد. خدا، پيوسته؛ عالم و قادر بود، آنگاه اراده كرد.»

مي گويد:«اين حديث، به ظاهرش دلالت دارد كه؛ اراده ي حقتعالي، حادث است»

تا اينكه مي گويد:

«اراده - به اشتراك صناعي - به دو معني بكار مي رود:

يكي از آنها، چيزي است كه عامه ي مردم، آن را مي فهمند، و همان است كه ضدش كراهت است. و همان است كه؛ به دنبال تصور شي ء ملايم طبع و به دنبال تردد، حاصل مي گردد، تا أمري كه داعي به فعل يا ترك است، نزد ما، رجحان پيدا كند، و يكي از آنها از ما صادر شود. و اين معني، در ما، از صفات نفساني است، و در ما همچون؛ شهوت و غضب ما و حيوان است. و حمل اين معني بر خدا، جايز نيست. بلكه؛ اراده ي خدايتعالي! خود صدور أفعال حسنه از او است [به خاطر علمش به وجه خير]. و كراهت او، عدم صدور فعل قبيح، از او است. [به خاطر علمش به قبح و زشتي آن].

معني ديگر اراده، بودن ذات او است، به حيثي كه؛ از او، أشياء، به خاطر علمش به نظام خير، صادر مي شود.» تا اينكه بعد از شرح و تفصيلي مي گويد:

«واجب است كه اراده ي او به أشياء، علم او به أشياء باشد! نه چيزي ديگر، و اين همان اراده ي او است، كه منزه از عيب و انفعال است. و در مقابلش جز نفي محض، چيزي نيست. و چون؛ فهم عموم، به اراده - به اين معني - نمي رسد، بلكه فهمشان به نحوي از اراده، كه در حيوان وجود دارد و ضدش كراهت است، متوجه مي شود [اراده اي كه نزد حدوث مراد، حادث است] بنابراين؛ (امام صادق عليه السلام) آن را از صفات أفعال و از صفات اضافي متجدد - چون خالقيت و رازقيت زيد - قرار داده است، تا كسي گمان نكند كه اگر چنانچه؛ اراده حادث از صفات ذات بود، خدايتعالي! محلي براي حادث است!. اراده ي حادث، مانند علم حادث به شمار مي رود، كه اضافه عالميت حقتعالي! به حوادث تكويني است. و آن، مرتبه ي أخير علم حضرت أحديت است.» [8] .

و در همان صفحه، ذيل حديث ديگر، اظهار مي دارد:

«واجب است دانسته شود كه؛ براي خدا، مشيت أزلي اجمالي است، كه آن، عين ذات او و عين علم أزلي اجمالي او است»

و در كتاب [المبدأ و المعاد] نيز، بياني، نظير همين دارد. [9] .



[ صفحه 213]



و ذيل گفتار أبوالحسن عليه السلام، كه فرمود: «ان الله لايشبهه شي ء» مي گويد:

«علم خدا به أشياء، عين قدرت او بر أشياء است. و علم و قدرت، عين اراده ي او است. و جمعا عين حيات او، و آنها - كلا - موجود به وجود ذات اند.» [10] .

و در ضمن گفتار امام صادق عليه السلام كه فرمود: «المشية محدثة» اظهار مي دارد:

«و آنچه دانستنش واجب مي نمايد، اين است كه؛ از صفات، شامل صفات: ذات و فعل و اضافه است، مانند علم، كه از علم حقتعالي! آنچنان علمي است كه؛ عين ذات او است [مانند علم اجمالي اش] و از آن، علمي است كه؛ عين فعل او است، [مانند علم تفصيلي به هويت أشيائي كه نزدش موجوداند!] و ديگري اضافه ي اشراقيه، علمي است به ذوات أشياء...»

بعد از توضيحاتي مي گويد:

«اراده ي خدا و مشيتش ممكن است بر وجهي اتخاذ شود و اعتبار گردد كه؛ از صفات ذات و فعل - جميعا - باشد [در قديم، قديم باشد و در حادث، حادث] مانند علم اجمالي و تفصيلي. و اراده هاي فعل، تفاصيل اراده ي ذاتي و اجمالي باشد. و شايد؛ آنچه كه در اين حديث و أحاديث ديگر، بيان شده كه مشيت، حادث است و اراده از صفات فعل، به حسب مرتبه ي تفصيلي آن باشد، كه در آيات قرآن، مذكور است. يا به جهت اين است كه؛ فهم عامه ي مردم به آن برسد، چنانكه به آن اشاره كرديم» [11] .

ملاعبدالله زنوزي، كه از علما و حكماي بزرگ شيعه در قرن سيزده هجري است، در كتاب خود [لمعات الهيه] مي گويد:

«اراده را مطلقا از صفات فعل شمردن، مخالف برهان محكم البنيان است!. و بعد از اين، محقق خواهد شد كه؛ اراده ي واجب الوجود بالذات، عين ذات است. و اين معني، منافات ندارد با آنكه در اين حديث و ساير أخبار، وارد است كه؛ اراده، حادث و زايد بر ذات خداوند أحد است. زيرا كه؛ محقق خواهد شد كه؛ اراده را مثل علم، مراتب و درجات است. و آنچه در أخبار و آثار، حكم به حدوث و زيادتي آن فرموده اند، مرتبه ي ثانيه است نه مرتبه ي أولي. نمي بيني كه در أخبار از اراده ي حادثه، به احداث تعبير فرموده اند.» [12] .

آنگاه مي گويد:

«اراده، به معني؛ احداث در مرتبه ي ايجاد بلكه؛ عين مرتبه ي ايجاد است. و به آن، ماهيات أشياء، موجود مي شوند...» [13] .

بعد از بياناتي مي گويد:

همه ي دلايل قدرت أزليه، دلالت مي كنند بر تحقيق اراده ي أزليه، چنانكه در نزد تأمل ظاهر و واضح است، متأمل و متفطن باش! و بدانكه هر گاه نه چنين باشد و مشيت و اراده ي خداوند أحد، به اراده ي حادثه و مشيت زايد، منحصر باشد، لازم مي آيد كه؛ ايجاد مشيت و احداث اراده، نه از روي مشيت و اراده باشد. و اين معني، لازم دارد كه؛ ايجاد اراده و مشيت، به قدرت و اختيار نباشد! زيرا كه؛ حق معني قدرت [ان شاء فعل و ان لم يشأ لم



[ صفحه 214]



يفعل] است، چنانكه در مبحث قدرت، محقق خواهد گرديد، و يا صحت فعل و ترك است نظر به ذات، چنانكه مذاق جمهور متكلمين است. و هر دو معني، لازم دارند مسبوقيت فعل را به اراده، چنانكه نزد متأمل، ظاهر و منكشف است، و لازم مبرهن الاستحاله و محال بالذات است! زيرا كه؛ مستلزم خلو مرتبه ي ذات است از كمالات ذاتيه و أوصاف حقيقيه، و منافي واجب الوجود بالذات، واجب الوجود من جميع الجهات است! و مناقض براهين عينيت صفات حقيقيه و أوصاف ذاتيه است» [14] .

و در [لمعات الهية] - صفحه 390 - از صدر المتألهين نقل مي كند [15] كه:

«اراده در أشياء، تابع وجود أشياء است. و همچنان كه حقيقت وجود، مختلف است به: وجوب و امكان و غنا و حاجت و بساطت و تركيب و صفا و كدورت و تجرد و تجسم، و به: خلوص از شوائب أعدام و جهات و امتزاج به آن أعدام و نقصانات...»

آنگاه مي گويد كه: اراده و محبت «رفيق وجوداند! و وجود، در همه ي أشياء، محبوب و لذيذ است.»

و اضافه مي كند:

«پس محقق شد كه؛ آن چيزي كه مسمي است گاهي به اراده و گاهي به عشق و گاهي به ميل و گاهي به غير اينها، ساريست مثل وجود در همه ي أشياء، ولي؛ گاهي در بعضي مراتب، به اين اسم مسمي نمي شود! به جهت جريان عادت و اصطلاح بر غير آن، و يا از براي خفاي آن، در اين مراتب در نزد جمهور، و يا از براي عدم ظهور آثار مطلوبه از اراده برايشان در آن مراتب،...

بعد از تمهيد اين مقدمه، مي گويم كه: اراده و محبت، يك معني دارند! و آن، در واجب الوجود بالذات، عين ذات و عين داعي است. و در غير او، گاهي زائد مي باشد بر ذات و مي باشد غير قدرت و غيرداعي. مثل انسان، كه اراده ي او، غالبا منفك مي شود از قدرت او، كه عبارت از صحت فعل و ترك است در مثل كتابت و مشي و مانند آنها، و منفك مي باشد نيز از داعي به فعل [مثل نفعي كه متوقع است از فعل كتابت] و از داعي به ترك [مثل ضرري كه مترتب مي شود بر فعل او]. پس؛ قدرت و اراده و داعي، متعدد مي باشند در انسان نسبت به بعضي از أفعال، و متحد مي باشند در حق مبدأ أعلي، زائدند بر ذات در أول، و عين ذاتند در دوم...»

بعد از توضيحاتي مي گويد:

«انسان هر گاه؛ قصد كند به احداث فعلي يا حركتي، ناچار است أولا: از [تصور] آن و [تصديق] به فايده ي آن. و بعد از آن، ناچار است از [اراده و عزم] آن. و بعد از آن، ناچار است از [ميلي] كه متحقق باشد در أعضاي آن، به تحصيل آن فعل. پس؛ در حقيقت، اين أمور أربعه - يعني؛ علم، و اراده، و شوق، و ميل - حقيقت واحده اند، كه موجود مي شود در عوالم أربعه، و ظاهر مي شود در هر موطني به صورت خاصه كه مناسب باشد با آن موطن،...»

سپس؛ در اين باب، بيان ديگري دارد و اظهار مي كند، كه از معناي أول، أعم است. ملخصش اينكه:

«حقايق وجوديه - از آن جهت كه حقايق وجوديه اند - خير محض اند! و ادراك خير، ابتهاج و التذاذ است. و سابقا محقق شد كه هر حقيقتي از حقايق وجوديه، با نفس خويش به ذات خود، شاعر است! بحيثي كه؛



[ صفحه 215]



علم و عالم و معلوم، به حسب ذات، متحدند و به اعتبار مفهوم، متغاير. پس؛ هر وجودي، اراده و مراد و مريد است، چنانكه؛ هر وجودي، علم و عالم و معلوم است. و تفاوت، جز به اعتبار مفهوم و عنوان نيست. هر چند؛ در بعضي مراتب، (آن را) اراده نگويند و مريد ننامند. و به اين اراده و مراديت بالذات - كه عين ذات اند - أفعال و آثار فايض از آن ذات، مراداند. چنانكه؛ أشياء صادر از آن ذات، به علم ذات - كه عين ذات است - معلوم مي شوند. و از اين اراده، تعبير به اراده ي اجمالي شده، چنانكه از آن علم، هم، به علم اجمالي تعبير شده است. ولي ذات، مراد است بالذات! و أفعال صادر مراداند بالعرض. و اراده و مراديت آثار و أفعال در مرتبه ي ايجاد، به اين اراده ي اجمالي، مرتب مي شود، بحيثي كه؛ جهت صدور و فيضان، [بعينها] جهت اراده و مراديت است. و حيثيت اراده و محبت، [بعينها] حيثيت مراديت و محبوبيت. چنانكه در علم حضوري اشراقي منكشف است. و از اين اراده، به اراده تفصيلي تعبير شده، چنانكه از آن علم، به علم تفصيلي. ولي اين اراده و مراديت، به تبعيت و بالعرض آن اراده و مراديت است. زيرا كه خيريت آثار، تابع خيريت مبدأ آثار و مترشح از منبع خيرات و فيوضات است. و آثار شي ء از آن جهت كه آثار او است، محبوب و مطلوب او است - به محبوبيت و مطلوبيت مبدأ آثار - نه محبوبيت ديگر...»

مولا محمدصالح مازندراني رحمة الله عليه - كه در سال 1081 قمري (يا 1086(از دنيا رفته، در كتاب خود - شرح أصول كافي، جلد 3 صفحه 345 - در ذيل حديث «ان المريد لايكون الا المراد معه...» مي گويد:

«در اين حديث، دلالت واضحي است كه؛ اراده، غير علم و قدرت است، همچنانكه آن، مذهب أشاعره است - برخلاف محققين، كه از جمله ي آنها، محقق طوسي رحمة الله عليه است - محققين بر اين اند كه؛ اراده، همان [داعي] يعني علم و دانائي به نفع و مصالح است. و ممكن است گفته شود كه؛ اراده، به دو معني اطلاق مي شود [چنانكه برخي از حكماي الهي، به آن تصريح دارند]، يكي؛ اراده ي حادث، و همان است كه در حديث، تفسير شده كه [نفس ايجاد و احداث فعل] است. و ديگري؛ اراده اي است، كه آن، از صفات ذاتي است، كه ذات - أزلا و أبدا - به نقيض آن، متصف نشود، و همان است كه در آن، نزاع (و خلاف)، واقع شده. و گروهي - كه از جمله ي آنها، محقق طوسي است - بر اين عقيده اند كه؛ آن، خود علم حق او است، به مصالح و خيرات! و عين ذات أحديت او است. و أشاعره بر اين اند كه؛ صفتي غير علم است.»

و در ذيل حديث «العلم ليس هو المشية» - جلد 346:3 - مي گويد:

«مراد از اين مشيت، اراده ي حادثي است كه آن، نفس ايجاد است، نه اراده ي قديم به هر خيري، كه نزد محققين، آن، ذات او و عين علم او به خيرات است. و مغايرت بين اراده ي حادث و علم، ظاهر و واضح است، براي اينكه؛ اراده ي حادث، از [صفات فعلي] است و علم از [صفات ذاتي] است.»

مرحوم فيض كاشاني در شافي - جلد 47:1 - در باب صفات مي گويد:

«همچنين براي اراده و مشيت، معني ثابتي است در أزل، بر وجهي زائد بر آنچه كه بيان كرديم. و آن [بودن] ذات حقتعالي است، در أزل، بحيثي كه؛ علمش به خير، او را - در خلقش - لايزال! كفايت كند، بر حسب قدرت و اختيار. و آن، از صفات ذات است.»

در وافي در ذيل حديث «الا رادة من الخلق الضمير و ما يبدو لهم...» مي گويد:

«پس؛ خود ذات قيوم واحد أحد خداوند، اراده اي است بر آنچه كه اراده كند و به فعل آورد، همچنانكه؛



[ صفحه 216]



ذات او، علم به أشياء و مشيت او است به أفعال اختياري. و آنجا، اراده و مشيتي وراي خود ذات نيست، به جز خود فعل و احداث، كه به معني ديگر؛ فعل و احداث، عبارتند از اراده ي او» [16] .

و در ذيل حديث «المشية محدثة» مي گويد:

«قصد امام عليه السلام از مشيت (در اين حديث)، احداث و ايجاد است، نه بودن ذاتش بحيثي كه اختيار كند آنچه را كه اختيار كند.» [17] .

مرحوم شيخ عبدالحسين مظفر (معروف به أبوذر زمان خود!) كه در سال 1377 قمري از دنيا رفته، در شرحي كه بر أصول كافي دارد [18] در ذيل حديث «ان المريد لايكون الا لمراد معه...» مي گويد:

«براي خدا، دو اراده است: اراده ي ذاتي، و آن عبارت است از؛ ابتهاج ذات او به ذاتش. و اراده ي دوم، و آن چنان است كه؛ صحيح است از آن به [اراده ي حادث] تعبير شود، براي اينكه آن، از صفات اضافي است، و آن جز خود صدور أفعال نيك! از جهت علمش به وجه خير و كراهتش نيست، وآن، عدم صدور فعل قبيح است از او، به خاطر علم و آگاهيش به قبح آن، و [بودن] ذات او است به حيثي كه؛ از او، أشياء، صادر مي شود، به خاطر علمش به نظام خير أشياء، كه تابع علم او به ذات خود است. و اتباعش مانند اتباع نور به نور دهنده و گرما به گرما دهنده نيست، و يا؛ همچون فعل طبايع بدون علم و شعور نيست، و يا؛ چون فعل مجبور و مسخر نيست، و يا؛ چون فعل مختاران به قصد زائد نيست»

مرحوم مجلسي در ذيل حديث «العلم ليس هو المشية...» مي گويد:

«... اراده، مطلق علم نيست، زيرا علم به هر چيزي تعلق پيدا مي كند. بلكه، اراده، علمي است كه؛ خير و صلاح و سودمند باشد. و جز به چيزي كه اين چنين باشد، تعلق پيدا نمي كند.» [19] .

الحمدلله رب العالمين

قدرت الله حسيني شاهمرادي


پاورقي

[1] الأسفار الأربعة، ج 307:6 [الموقف الرابع، فصل)1(].

[2] در متن اين تفسير، و بيان أقوال بزرگان محققين (در صفحات آينده) دلالتي در اين باره، عنوان شده است.

[3] مرآة العقول جلد 105:1، و در بخش سوم اين كتاب (تفسير فاتحه)، - پاورقي شماره ي 19 - نيز، بيان شده است.

[4] توحيد صدوق:433 و عيون أخبار الرضا (ع)، جلد 138:1.

[5] توحيد صدوق:141 و تفسير فاتحة الكتاب علامه أميني:85.

[6] بصائر الدرجات، جزء پنجم:240.

[7] كافي، جلد 109:1 و توحيد صدوق:146 رقم 15 و بحار، جلد 144:4.

[8] شرح أصول كافي:278.

[9] المبدأ و المعاد (چاپ انجمن فلسفه):135.

[10] شرح أصول كافي:273.

[11] شرح أصول كافي:281.

[12] لمعات الهيه: 235 و 236.

[13] لمعات الهيه:235 و 236.

[14] لمعات الهيه:236.

[15] در اين باب به أسفار، جلد 6 صفحات 334 تا 365 مراجعه شود.

[16] وافي، جلد 100:1.

[17] وافي، جلد 101:1 و شافي، جلد 49:1.

[18] أصول كافي، جزء سوم:133.

[19] بحار، جلد 144:4.


بازگشت