احتجاج امام رضا در توحيد


پاورقي شماره ي 14 صفحه 73

صدوق، در توحيد؛ 250 روايت كرده كه؛

محمد بن علي ماجيلويه رضي اله عنه، از عمويش - محمد بن أبوالقاسم - از أبوسمينه [محمد بن علي صيرفي]، از محمد بن عبدالله خراساني [خادم حضرت رضا عليه السلام] آورده است كه:

«مردي از زنديقها، به حضرت رضا عليه السلام وارد شد، و نزدش جماعتي بودند. حضرت، به او فرمود:

اي مرد! چه نظر داري، اگر قول، قول شما بود - و حال آنكه چنان نيست كه شما مي گوئيد - آيا؛ ما و شما يكسان نيستيم!؟ و هر چه نماز مي خوانيم و روزه مي گيريم و زكات مي دهيم و اقرار مي كنيم، به ما زيان نرساند!.

زنديق، ساكت شد!.

أبوالحسن عليه السلام، فرمود: و اگر؛ قول، قول ما باشد - و حال آنكه؛ همينطور است كه ما مي گوئيم - آيا؛ شما هلاك نشديد و ما رستگار!؟

گفت: رحمت خدا بر تو! پس؛ برايم وجداني كن! كه او چگونه است؟ و كجا است؟

فرمود: واي بر تو! البته؛ آنچه كه به آن (ذهنت) رفت، غلط است! او [جا و كجا] را بوجود آورد! و بود، در حالي كه؛ [جا و كجا] نبود. و او [چگونگي] را آفريد! و بود. در حالي كه [چگونگي] نبود. و به [چگونگي و كجا بودن] شناخته نگردد! و به حسي درك نشود! و به چيزي مقايسه نگردد!.

زنديق گفت: پس، در اين صورت، يقينا؛ او چيزي نيست! چون؛ با حسي از حواس، درك نشده است.

أبوالحسن عليه السلام فرمود: واي بر تو! هنگامي كه؛ حواس تو، از ادراكش عاجز شد، ربوبيت او را انكار كردي! و حال آنكه؛ ما (چنينيم:) هر گاه؛ حواس ما، از ادراكش عاجز شد! يقين كنيم كه او پروردگار ما است! - به خلاف أشياء (ديگر) -

گفت: پس؛ مرا باخبر كن، كي بود؟

فرمود: مرا باخبر كن، كي نبود! تا خبر دارت كنم، كي بود!.

گفت: بر او، چه دليلي است!؟.

فرمود: البته! من، وقتي به جسدم نگاه كردم، در آن كم و زيادي! در عرض و طول، و برطرف كردن ناملايم از آن، و جلب سودش، برايم ممكن نشد؛ دانستم كه؛ براي اين بنا، بناكننده اي است! به او اقرار كردم. به اضافه؛ مي بينم: گردش فلك - كه به قدرت او است - و ايجاد ابر! و تحريك باد! و جريان خورشيد و ماه و ستارگان! و ديگر آيات [كه عجيب و متقن است!] دانستم كه؛ براي اين، تقدير كننده و ايجاد كننده اي است!.

گفت: براي چه؛ خود را در حجاب، افكنده است؟.



[ صفحه 175]



فرمود: البته؛ پوشش و حجاب، از خلق است - به علت زيادي گناهشان! - و اما او، چيز پنهاني! در سراسر شب و روز، بر او مخفي نيست!.

گفت: پس چرا حس بينائي، دركش نمي كند؟

فرمود: به علت فرق بين او و خلقش! كه حس بينائي آنها و ديگر موجودات، آنها را درك مي كنند. آنگاه؛ او، أجل! و برتر از اين است كه؛ چشمي، به درك او نائل شود! يا وهمي، به او احاطه كند! يا عقلي، او را به ضابطه آورد.

گفت: پس؛ حد او را برايم مشخص كن!.

فرمود: برايش حد و اندازه نيست.

گفت: براي چه؟

فرمود: براي اينكه هر محدودي به [اندازه اي] منتهي مي گردد، و هر گاه؛ اندازه، پيش آيد [زياد شدن] پيش آمده! و هر گاه؛ زيادتي رخ داد، نقصان پيش آمده! و او نامحدود است! نه كم شود، نه زياد! تجزيه نپذيرد! و به وهم (و خيال) نگنجد!.

گفت: مرا از گفتارتان كه [خدا، لطيف و بينا و دانا و حكيم و شنوا است]، آگاه كن!. آيا غير از اين است كه؛ شنوا، با گوش (خود) شنوا است؟ و بينا با چشم (خود) بينا است؟ و لطيف، با كار دو دست (خويش) لطيف است؟ و حكيم، با صنعتي (كه از او سر زند) حكيم است؟.

امام عليه السلام فرمود:

البته؛ لطيف، از ما (مخلوقات)، در حد (كار و) صنعت است. مگر نديدي كه؛ فردي چيزي برگيرد! و در اتخاذش ظرافت و باريك بيني، به كار برد! و گفته مي شود كه؛ فلاني چه اندازه، ريزه كاري و لطافت بكار برده! پس (با اين حال)؛ چگونه به خالق جليل و بزرگوار، [لطيف]، گفته نشود!؟ هنگامي كه؛ آفريدگاني لطيف و جليل، آفريد!؟ و در حيوان، روان و أرواحي تركيب نمود و هر جنسي را - صورة - متباين از جنسش بيافريد! كه برخي شبيه برخي نيست! و هر كدام، از جانب خالق لطيف و ذره پرور و آگاه! - از لحاظ تركيب صورتش - بر او، لطف و عنايتي است!.

آنگاه؛ درختان و ثمرات پاكيزه ي خوراكي! و غير خوراكي آنها را در نظر آورديم! و گفتيم كه: خالق ما، لطيف و ذره پرور است! نه مانند ريزه كاري و دقت مخلوقات او - در كار و صنعتشان -

و گفتيم كه: او شنوا است! چون كه؛ أصوات آفريدگانش (همواره) از عرش تا زمين! - در خشكي و دريا! ريز و درشت! - بر او پنهان نيست!. و زبانشان بر او مشتبه نگردد!. در اينجا گفتيم كه: او شنوا است! [نه با گوش].

و گفتيم كه؛ او بينا است! نه با چشم!. زيرا؛ أثر ذره ي سياه را در شب تاريك، بر سنگ سياه، مي نگرد! و حركت مورچه را در شب ظلماني، مي بيند! و مضار و منافع و أثر جفتگيري و أولاد و نسلش را مي نگرد!. در اينجا گفتيم كه؛ او بينا است، نه مانند بينش آفريدگان خويش!.»

راوي گفت: «قدم از قدم بر نداشت، تا اينكه مسلمان شد.»



[ صفحه 176]




بازگشت