خطبه ي اميرالمومنين در آفرينش


پاورقي شماره ي 13 صفحه 71

أميرالمؤمنين عليه السلام دراين خطبه، آغاز خلق آسمان و زمين و آفرينش آدم و پيامبران را يادآوري فرمود، و ما از اين خطبه، آنچه ويژه ي توحيد است - كه استاد و مربي ما، پدر بزرگوارم قدس سره! در مباحثش بدان استدلال كرده - مندرج مي سازيم:

امام فرمود:

حمد و ستايش، مخصوص خداوندي است كه؛ تمام گويندگان به مدح و ثنايش نمي رسند! و شمارشگران و حسابگران، نعمتهاي او را احصا نتوانند! و كوشش كنندگان، حق او را ادا نكنند!. خدائي كه؛ نهايت أفكار (ژرف انديش)، دركش ننمايند! و زيركيهاي غواص (معاني) به او نائل نگردند!. خدائي كه؛ براي صفتش حد معين و محدود! و أوصاف (جمال متغيري) موجود نيست! و زمان معدودي و أجل ممدودي ني!. آفريدگان را به توانائي و توانش بيافريد! و بادها را به رحمت خويش، پراكنده ساخت! و جنبش و اضطراب زمين را به صخره ها، ميخكوب و استوار نمود!.

سرآغاز دين، معرفت او است. و كمال معرفتش، تصديق به او است. و كمال تصديقش، توحيد او است. و كمال توحيدش، اخلاص به او است. و كمال اخلاص به او، نفي صفات از او است. به گواهي هر صفتي كه خود، غيرموصوف است. و گواهي هر موصوفي كه خود، غير صفت است. پس؛ هر كه خدا را توصيف نمود - خدائي كه منزه از اين توصيف است! - حقا برايش همتا قرار داد! و هر كه؛ براي او، همتا قرار داد! تحقيقا؛ دوگانه اش شناخت!. و كسي كه او را، به دوگانگي شناخت، قطعا تجزيه اش كرد!. و هر كه او را، تجزيه كند، تحقيقا؛ به او جاهل است!. و هر كه به او جاهل شد، حقيقة؛ به او اشاره نمود! و هر كه به او اشاره نمود، تحقيقا محدودش ساخته!. و هر كه محدودش ساخت، حقيقة؛ او را به شماره درآورد!. و هر كه بگويد: در چيست؟ حقيقة؛ او را در ضمن چيزي آورد!. و هر كه بگويد: بر چيست؟ تحقيقا؛ از او تهي دانست!. بوده است، نه از حدث و پيدايش!. موجود است، نه از عدم، (سابقه ي عدم برايش نيست)!. با هر چيزي است، نه اينكه؛ قرين باشد! و غير هر چيزي است، نه اينكه؛ از آن، بيگانه و بر كنار باشد!. فاعل است، نه به معني حركات و آلت!. بينا است، در آن مقام كه؛ از آفريدگان او، (قابل ديدن و) منظور نظر نبود!. يكتا و يگانه است، چون كه؛ هيچ دلارامي نبود، كه به او مأنوس شود! و از فقدانش به ترس و وحشت نيفتد!. آفرينش را به طرز خاصي! ايجاد كرد، و به طرز خاصي! آغاز نمود، بي آنكه؛ انديشه اي بكار برد! و بي آنكه؛ از تجربه اي استفاده نمايد! و بي آنكه؛ حركتي را احداث كند!. و بي اهتمام نفسي كه در آن مضطرب و نگران شود!. أشياء را به وقت مناسبشان موكول ساخت! و بين (أوضاع) مختلفشان سازش داد!. و غرائز آنها را به سرشت! و أشباح آنان را ملازمشان گردانيد در حالي كه؛ قبل از



[ صفحه 172]



شروعشان، به آنها دانا بود! و به حدود و انتهايشان محيط! و به قرائن و أطرافلشان عارف!.

آنگاه؛ خدا - كه منزه از توصيف است! - جو گوناگون را از هم گشود! و كرانه ها و بالاترين فراز هوا را شكافت! و در آن، آبي كه أمواج متلاطمش روي هم مي غلطيد، جاري ساخت! آن را بر پشت طوفاني شديد و پر صدا برنشاند! و پس از آن، باد را به بازگرداندنش فرمان داد. و آن را به نگهداريش چيره! و به حد و مرزش مقرون ساخت. هوا، از زير باد، از هم باز شد! و آب، از فوق آن، در جهش و حركت!.

آنگاه؛ خدا - كه منزه از توصيف است! - بادي پديد آورد، [آنچنان بادي كه؛ وزيدنش باردار نكند] و ماندنش را (در اين حال) با دوام گردانيد! و وزيدنش را تند و قوي كرد! و مركز نشو و نماي آن را دور ساخت. و به تحريك و زير و رو كردن آب زخار [1] و برانگيختن موج درياها فرمانش داد!. و آن را، همانند مشك (دوغ و آب) به هم زد! و شديدا به آن وزيد! همچون وزيدنش به فضا - كه أولش را به آخر آن، و ساكنش را به متحرك و مواج آن، بازگرداند - تا اينكه؛ موجش ارتفاع گرفت! و قسمت متراكمش كف كرد! (و كف را به خارج پرتاب كرد)! و آن را در هواي باز و جو باز وسيع، بالا برد! و از آن كف، (خداوندگار)، هفت آسمان را تسويه كرد. پائين ترين آسمان را موجي مهار شده، و بالاترينش را سقفي محفوظ با قامتي بلند، قرار داد! بي آنكه؛ ستوني نگاهش دارد و ميخ و بندي نظمش دهد!.

آنگاه؛ به زيب و زيور ستارگان! و نور و ضياء نورافكنها مزينش فرمود. و در آن، چراغ نورافشان (خورشيد) و ماه درخشان را جاري ساخت! - در مداري دايره وار! و سقفي در سير! و لوحي متحرك! -

آنگاه؛ آسمانهاي زيرين را از هم گشود. و آنها را از أنواع فرشتگان خود، مالامال! پر نمود. گروهي از آنها در حال سجده اند، به ركوع نمي روند. و (برخي) در ركوع اند و برپا نمي شوند!. و (گروهي) در صف اند، اين حالشان از بين نمي رود!. و (برخي) تسبيح گوي اند! و خسته نمي شوند!. آنها را خواب چشمان! و سهو عقول! و سستي أبدان! و غفلت نسيان! فرانمي گيرد. از آنها؛ گروهي أمين وحي پروردگارند! و لساني به سوي پيامبران او!. و به حكم و فرمانش در رفت و آمدند. و از آنها؛ گروهي پايشان در زمينهاي زيرين، ثابت است! و گردنشان از آسمان زبرين در گذشته! و أركانشان از أقطار جهان، بيرون است. و دوش آنها؛ مناسب و همسان پايه هاي عرش الهي است!. در مقابل عرش او، ديده به زير افكنده! و زير آن، پر و بال خود را به هم پيچيده اند. بين اين فرشتگان و زيردستشان، حجابهاي عزت و پرده هاي قدرت، زده شده! پروردگارشان را در وهم (خيال) به تصوير نياورند! و صفات و منش آفريدگان را بر او، جاري نسازند! و به أماكن، محدودش نكنند و با نظائر و أمثال، به او اشاره ندارند.

نهج البلاغه، جلد 20:1 تا 27

و حديث امام رضا عليه السلام، كه مرحوم كليني در كافي - جلد 140:1 - روايت كرده، و صدوق، در توحيد:56 آورده، به همين معني است.

فرمود:

مرحوم علي بن أحمد بن محمد بن عمران دقاق، از محمد بن أبوعبدالله كوفي، از محمد بن اسماعيل برمكي، از علي بن عباس، از جعفر بن محمد أشعري، از فتح بن يزيد جرجاني آورده كه؛

«به أبوالحسن - علي بن موسي الرضا عليهماالسلام - نوشتم و از او در توحيد، مسأله اي پرسيدم. با



[ صفحه 173]



خط شريفش به من نوشت؛ [جعفر گفت؛ البته! فتح بن يزيد، نامه را برايم فرستاد و خواندم. به خط امام عليه السلام (چنين) بود]:

بسم الله الرحمن الرحيم

حمد و ستايش! مخصوص خداوندي است كه؛ به بندگان، الهام بخش حمد و ثنا است!. و آفريننده ي سرنوشت آنها است برأساس معرفت ربوبيتش!. به آفرينش خود، دال بر وجود خويشتن است. و با حدوث خلقش، دلالت بر أزليت خويش دارد! و به أشباهشان حاكي است كه؛ براي او، شبهي نيست.

خدائي كه؛ بر توانائيش، به آيات و نشانه هاي خود استشهاد مي كند. و ذات او از صفات، و رؤيت او از ديدگاه بصر، امتناع دارد. و احاطه به آستان قدس او، از دسترس أوهام به دور است!. مدتي، براي [بودنش] نيست! و غايتي، براي بقايش ني. مشاعر، او را فرا نگيرد. و حجاب، او را نپوشاند. پس؛ حجاب، بين او و خلق او است! [زيرا؛ آنچه در ذات آنها، امكان دارد! در ذات او، ممتنع است!. و آنچه كه؛ ذات او، از آن امتناع دارد، براي ذات آنان ممكن است!. و به خاطر افتراق صانع و مصنوع، و رب و مربوب، و حاد و محدود!].

[يكتا] است، نه برأساس تأويل عدد. خالق است، نه به معني حركت. شنوا است، نه با وسيله. بينا است، نه با تفريق و جدائي ابزار. شاهد است، نه با تماس گرفتن (همديگر). بركنار است، نه به زائل شدن مسافت. باطن است، نه با پوشش و استتار. ظاهر است، نه بر محاذي أشياء.

خدائي كه؛ حقيقة؛ بصيرتها و چشم نقاد و تيزبين، در برابر كنهش نابكار است! و وجودش از جولان أوهام و دست اندازيش بسي دور!.

سرآغاز ديانت، شناسائي و معرفت او است. و كمال معرفت، توحيد او است. و كمال توحيد، نفي صفات از او است [به گواهي هر صفتي، كه خود، غيرموصوف است! و گواهي موصوف، كه خود، غير صفت است و گواهي هر دو [با هم] بر خودشان - با دليل و برهان - كه أزل، ممتنع از صفت است.]

پس؛ آنكه؛ خدا را توصيف كرد، تحقيقا؛ محدودش ساخت. و هر كه محدودش ساخت، تحقيقا؛ او را به شماره درآورد. و كسي كه؛ او را به شماره درآورد، تحقيقا؛ أزليت او را باطل كرد. و هر كه بگويد:چگونه است؟ قطعا؛ در پي وصف او است. و هر كه بگويد: بر چيست؟ تحقيقا بارش كرده. و كسي كه بگويد: كجا است؟ تحقيقا؛ از او، تهي پنداشت. و هر كه بگويد: به چيست؟ قطعا؛ او را در [زمان]، قرار داده.

عالمي است، آنگاه كه [معلومي] نيست!. و خالقي است، آنگاه كه [مخلوقي] نيست!. و پروردگاري است، آنگاه كه [مربوبي] نيست! و الهي است، آنگاه كه [شيدائي] نيست!. و اين چنين، پروردگار ما، توصيف گردد!. و او، بالاتر از وصف توصيفگران است!.»



[ صفحه 174]




پاورقي

[1] آبي كه جزر و مد شديد دارد، آب [زخار] ناميده مي شود.


بازگشت