درباره ي «اهدنا الصراط المستقيم»


امام عليه السلام فرمود: در [اهدنا الصراط المستقيم] مي گوئيم:

بر ما، توفيقت را ادامه بده! آن چنان، كه در روزگار پيشينمان، تو را اطاعت كرديم! تا همچنان، به روزگار آينده ي خود، تو را اطاعت كنيم!.

و [صراط مستقيم]، خود، دو صراط است: راهي در دنيا، و راهي در آخرت. و أما؛ راه مستقيم دنيا؛ همان كوتاهي از غلو! و از بين بردن تقصير است! و (شخص،) آن چنان پايداري و استقامت ورزد كه؛ به چيزي از باطل، گرايش پيدا نكند. و راه ديگر؛ راه مؤمنين به بهشت است! كه خود، (راهي است) مستقيم - از بهشت به آتش و غير آتش عدول نكنند - جز راه بهشت (راه ديگري نپويند)!.

و امام صادق عليه السلام، در [اهدنا الصراط المستقيم] فرمود:

مي گوئيم: ما را به صراط مستقيم، ارشاد فرما! يعني: به لزوم و پيوستگي راهي كه؛ به دوستي و حب تو، منجر شود! و به (سراي جاودان) بهشت و (رضوانت) برساند! و مانع پيروي هوي و هوس ما گردد! [كه اگر پيروي كنيم، پوچ و نابود شويم!] و مانع از اتخاذ آراء (شخصي) ما گردد! [كه اگر اتخاذ كنيم، به هلاكت رسيم!]

آنگاه؛ فرمود: البته! هر كه؛ پيرو هوايش شد! و به رأي خويش، با ديده ي اعجاب نگريست! همانند مردي است كه؛ شنيدم [مردم پست!] او را به بزرگي ياد مي كنند و وصفش مي نمايند!. مايل ديدار او شدم، به نحوي كه مرا نشناسد، تا مقدار و منزلتش را ببينم. به اين حساب، او را در موضع و محلي ديدم كه گروهي از مردم پست! (همچنان) به گردش حلقه زده اند. پنهان و مخفي از آنها ايستادم. به او، و ايشان - با پوشش نقاب - نگاه مي كردم. همواره با مكر و حيله با آنها رفتار مي نمود! تا اينكه؛ راهي مخالف راه ديگران، پيش گرفت! و از آنان، جدا شد



[ صفحه 140]



و به راه قبلي برنگشت. و عامه ي مردم، به دنبال حوائج خود پراكنده شدند. و من، در پي اش راه افتادم. چيزي نگذشت كه به نانوائي، گذر نمود و غافلگيرش كرد! و از دكانش دو قرص نان، به دزدي برداشت!. از او، در شگفت آمدم!. سپس با خود گفتم؛ شايد با همديگر، حساب و معامله اي دارند. آنگاه؛ بعد از اين جريان، به صاحب اناري گذر نمود، و پيوسته مراقب بود، تا غافلگيرش كرد! و از پيش او، به اندازه ي حاجتش به دزدي برداشت! سپس؛ دائما! او را دنبال كردم، تا به مريضي گذر نمود، و دو قرص نان و دو انار را پيش او نهاد و رفت، و دنبالش كردم. تا اينكه؛ در بقعه و مكاني از صحرا مستقر شد. به او گفتم: اي بنده ي خدا! حقيقت اين است كه؛ تعريف و خوبي تو را شنيدم و ديدار تو را مايل شدم! نتيجة؛ تو را ملاقات كردم. اما؛ از تو چيزي مشاهده كردم كه؛ فكر و ذهنم را مشغول ساخت. آن را از تو مي پرسم تا خاطرم آسوده شود.

گفت: چيست؟

گفتم كه؛ ديدم به نانوائي، گذر نمودي! و از او، دو قرص نان دزديدي! آنگاه، به صاحب اناري مرور كردي، و از او، دو انار دزديدي!.

امام فرمود كه؛ او - قبل از هر چيز - به من گفت: تو كيستي؟

به او گفتم: مردي از أولاد آدم - از أمت محمد (ص) -

به من گفت: از چه كساني؟

گفتم: مردي از أهل بيت رسول خدا (ص).

گفت: شهرت كجا است؟

گفتم: مدينه.

گفت: شايد تو، جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبيطالب، هستي!؟

گفتم: آري!

گفت: با جهل و ناداني ات به چيزي كه به آن مشرف شدي! و اينكه علم و دانش جد و پدرت را رها كردي، شرف جد و تبار تو، برايت بي فايده است! چون؛ نبايستي، آنچه را كه حمد و ثناي آن و ستايش فاعل آن، واجب است، منكر شوي!.

گفتم: آن چيست؟

گفت: قرآن - كتاب خدا -

گفتم: و آنچه از قرآن كه به او جاهلم چيست!؟

گفت: فرمايش خداي عزوجل! «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزي الا مثلها» [1] .

همانا من؛ وقتي كه دو قرص نان، دزديدم، دو [سيئه] بود. و زماني كه؛ دو انار دزديدم، دو [سيئه]. اين (روي هم) چهار [سيئه]. و چون، هر يك از آنها را صدقه دادم، چهل [حسنه] شد! و از چهل حسنه، در ازاء چهار سيئه، چهار حسنه، كم كن! سي و شش حسنه، باقي ماند!.

گفتم: مادرت به عزايت بنشيند! تو، به كتاب خدا جاهلي! آيا؛ گفتار خدا را نشنيدي كه فرمود: «انما يتقبل



[ صفحه 141]



الله من المتقين» [2] .

يقينا تو؛ وقتي كه دو قرص نان دزديدي، دو سيئه بود، و چون؛ دو انار دزديدي، دو سيئه!. چون؛ بدون أمر صاحبشان به غير صاحبشان دادي، جز اين نيست كه؛ چهار سيئه به چهار سيئه افزودي! و چهل حسنه به چهار سيئه نيفزودي! پس؛ شروع كرد به نگاه كردن من! كه رهايش كردم و برگشتم!.

امام صادق عليه السلام فرمود:

به مانند اين تأويل زشت جاهلانه ي دور از حريم حق، گمراه مي شوند! و گمراه مي كنند!، و اين، تأويل (و توجيه) معاويه است - كه آنچه لايق او است، بر او باد! - او، زماني كه به قتل عمار ياسر رحمة الله عليه، پرداخت! لرزه بر اندام گروه كثيري افتاد! و گفتند؛ رسول خدا (ص) فرمود:

«عمار را، گروه تجاوزكار مي كشد!»

در اين لحظه، [عمرو عاص]، بر معاويه وارد شد و گفت: اي أميرالمؤمنين! مردم، به هيجان و اضطراب درآمده اند!.

گفت: براي چه!؟

گفت: به خاطر كشتن عمار ياسر!. آيا چنين نيست كه؛ واقعا! رسول خدا (ص) فرمود: «عمار را، گروه تجاوزكار مي كشد!»

معاويه به او گفت: در سخنت كوتاه آمدي! آيا؛ ما او را كشتيم؟! جز اين نيست كه؛ علي بن أبيطالب - هنگامي كه؛ او را بين سرنيزه هاي ما افكند - او را كشت!.

اين مطلب، به (گوش) علي رسيد، فرمود:

پس؛ در اينصورت، پيامبر خدا (ص) است كه؛ حمزه را كشت! - هنگامي كه او را بين سرنيزه هاي مشركين افكند! -

آنگاه؛ امام صادق عليه السلام فرمود:

خوشا به حال كساني كه؛ آنها چنانند كه رسول خدا (ص) فرمود:

«اين دانش را دادگران هر نسلي حامل اند، كه؛ تحريف خودسران و غاليان! و ادعاي دروغ پوچگرايان! و تأويل جاهلان را از آن، دور سازند!.»

در اين لحظه، مردي به آنجناب گفت:

يابن رسول الله! من، به واسطه ي بدنم از ياري شما عاجزم! و جز بيزاري از دشمنان شما! و لعن آنها را مالك نيستم! پس؛ حالم چگونه است؟

امام صادق عليه السلام به او فرمود:

پدرم از پدرش از جدش حديث نمود كه، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

كسي كه؛ از ياري ما - أهل بيت - عاجز و ناتوان شد! و در نهان و خلوتهاي خويش به لعن دشمنان ما پرداخت، صداي او را خدا، به جميع فرشتگان - از زمين تا عرش الهي - رسانيد! و هر زمان كه؛ اين مرد، دشمنان ما را لعن خاصي نمود، او را (فرشتگان)، ياري و مساعدت كردند! و به لعن هر كه مشغول است (آنان



[ صفحه 142]



نيز) لعنش كردند!. آنگاه؛ به ثناي اين (مرد الهي) پرداختند و گفتند:

بار الها! بر اين بنده ي خود، صلوات (و سلام) بفرست! بنده اي كه؛ آنچه در امكانش بود (در راه تو) بخشيد! و اگر بيش از آن، توانائي داشت، انجام مي داد.

در اين هنگام؛ از جانب خداي عزوجل! ندائي فرارسد كه:

حقيقة؛ دعاي شما را دوست داشتم! و ندايتان را شنيدم! و بر روح وي - در روحها - صلوات (و سلام) فرستادم! و او را نزد خودم از أخيار و برگزيدگان و پاكيزگان قرار دادم!.


پاورقي

[1] أنعام، آيه 160.

[2] مائده، آيه 27.


بازگشت