اراده تكوين و تشريع


اين اراده و مشيت حادث (نيز) به تمام أشياء و موجودات، تعلق دارد، اما؛ تعلقش به آنها، گوناگون است. به اختلاف و دگرگوني متعلقاتش مختلف و دگرگون مي شود. هر گاه؛ به أفعال خود او - سبحانه! - تعلق پيدا كند، به معني: [ايجاد، و رضا به ايجاد] است. و [اراده ي تكويني] ناميده مي شود، و به أمر [ارادي ايجادي]، هستي پذيرد! و آنجا، گفتار و أمر و نهيي نيست! بلكه؛ آفرينش و ايجاد است. چنانكه امام سجاد عليه السلام، در دعايش فرمود:

«أشياء، به مشيت تو - بي گفتنت - فرمانبردارند. و به اراده ات - بي نهي تو - بازداشت شده اند.» [1] .

و حديثي كه؛ شيخ بزرگوار ما - صدوق - در توحيد و عيونش، از صفوان بن يحيي، روايت كرده، به اين واقعيت، صراحت دارد. گفت:

«به عرض امام رضا عليه السلام رساندم كه؛ از اراده ي خدا، و اراده ي آفريدگان، مرا آگاه كن!

فرمود:

اراده ي مخلوق، ضمير باطن است. و بعد از آن، فعلي كه براي او آشكار مي شود.

و اما؛ از خداي عزوجل!:اراده اش احداث و پديد آوردن او است، نه چيز ديگر. براي اينكه؛ او، نظر و تعقل و همي ندارد! و تفكر نكند!. اين صفات، از (آستان پاك) او، به دور است و از صفات آفريدگان، به شمار آيد.

پس؛ اراده ي خدا، همان فعل او است، نه چيز ديگر. به آن مي گويد: باش! - بلادرنگ! - مي باشد. بدون گويائي و لفظي [به زبان]! و بدون همت و كوشش و تفكر! و بدون اينكه؛ براي آن فعل، چگونگي باشد. چنانكه خودش بدون كيف و چگونگي است!» [2] .

و در آن (اراده)، سرپيچي و تخلف نيست. و منحصرا؛ وقوع [مأمور به] [3] از او مطلوب است. و با مشيت حق، هماهنگ است! و مشيت حق - نيز - با او موافق!. البته! از آن، سرباز نمي زند! و به ناچار، آنچه [اراده شده]، واقع مي شود.

و اين است معني گفتار خداي تعالي! كه فرمود: «همانا، گفتار ما به شيئي، (چنين است!) هر گاه؛ آن را اراده نموديم كه به آن بگوئيم: باش! - بلادرنگ! - مي باشد» [4] .

و اگر؛ اين اراده، به چيزي متعلق گردد كه از أفعال خود او نيست، [اراده ي تشريعي] ناميده شود. و هر گاه؛ به طاعات (و عبادات،) تعلق گيرد، به معني [فرمان به طاعات و رضا به طاعات] است. و اگر؛ بشي ء مباح، تعلق



[ صفحه 102]



پيدا كند، رخصت و اجازه است. و اگر به گناهان، تعلق يابد، نهي و عدم ممانعت از گناهان به جبر است - چون، بايستي؛ آزمايش و تكليف و امتحان، تحقق يابد - چنانكه در حديث [يزيد بن عمير] در عيون، وارد است. او، با سندش مي آورد كه؛

«به عرض امام رضا عليه السلام رساندم:

آيا؛ براي خداي عزوجل! در آن، مشيت و اراده اي است؟

فرمود: اما؛ طاعات (و عبادات):اراده و مشيتش در آنها، فرمان به طاعات! و رضا به طاعات! و كمك بر آنها است. و اراده و مشيت او، در گناهان، نهي و عدم رضايت از گناهان! و رها كردن معاصي و گناهان است.

گفتم: آيا؛ براي خدا، در آنها، داوري و قضا است؟

فرمود: آري! هيچ فعلي - از خير و شر - از بندگان، سر نزند، جز اينكه؛ براي خدا، در آن، داوري و قضا است.

گفتم: پس؛ معني اين قضا چيست؟

فرمود: حكم و داوري بر آنها! به چيزي كه؛ آن را مطابق رفتار و كردارشان - از ثواب و عقاب دنيا و آخرت، - مستحق شده اند.» [5] .

و شيخ بزرگوار ما - صدوق - در توحيد خويش، از حمزة بن حمران، با سندش آورده كه؛ وي گفت: «به عرض امام صادق عليه السلام، رساندم: خدا، كار ساز تو باشد! من عقيده ام اين است كه؛ به راستي! خدا، بندگان را جز، به آنچه توان و استطاعت دارند، مكلف نساخته! و آنها از آن تكليف، كاري صورت ندهند، مگر؛ به مشيت و اراده و قضا و قدر الهي.

فرمود: اين، دين خدا است، كه من و پدرانم برآنيم.»

آنگاه؛ صدوق، مي افزايد:

«مشيت خدا و اراده اش در طاعات (و عبادات)، فرمان به آنها و خوشنودي است. و در معاصي، نهي گناهان و منعشان با [راندن و دور باش! و ترساندن] است.» [6] .

و اراده اي كه؛ در دعاي امام سجاد سلام الله عليه - در صحيفه ي آن بزرگوار - آمده، مراد، همين معني است. مي فرمايد:

«سپس، (آفريدگان را) وادار نمود كه طريق اراده ي او را بپيمايند.» [7] .

يعني: طريق أمر و نهيش را (بپيمايند)

و نيز، مراد، همين معني است، كه فرمود:

«بارالها! و من، به راستي؛ از هر چه با اراده ي تو، مخالف است (بيزارم و) به سويت بر مي گردم!...» [8] .

اين عبارت فشرده اي است كه؛ فرمايش ديگر آن جناب - در دعاي خويش - آن را گسترش مي دهد. به اين ترتيب:



[ صفحه 103]



«سپس؛ ما را فرمان داد، براي اينكه؛ طاعتمان را بيازمايد. و نهيمان كرد، تا شكر و سپاسمان را بيازمايد!. آنگاه؛ از طريق أمرش تخلف كرديم! و بر پشت مركب نهيش سوار شديم.» [9] .

در [اراده ي حتم ايجادي!] كه تخلف و سرپيچي، در آن تصور نشود - [مأمور به] با اراده ي حق، هماهنگ است! و اراده ي حق، با او، موافق! - (اين اراده) به أفعالي كه؛ از خود حق نيست [مانند: طاعت و گناه بندگان] تعلق نمي گيرد. بلكه؛ تمام أفعال بندگان با [اراده ي تشريع] است. وگرنه؛ لازمه اش جبر و از بين رفتن تكليف است.

آري! اراده ي تكويني حتميش، يقينا! به أحكام - مانند: أمر و نهي و رخصت - تعلق مي گيرد، و حكمش مطابق أراده ي او، واقع مي شود و تأثير مي كند! و تخلف ناپذير است.

و گفتار خداي تعالي! (در آيه ي زير) اشاره به اين معني است:

«و اگر؛ پروردگارت مي خواست، آنها كه در زمين اند (بي چون و چرا!) همه شان [يكسره!] ايمان مي آوردند، آيا، تو - با اين حال! - به مردم، اجبار مي كني كه؛ مؤمن شوند!؟» [10] .

يعني: خدا، با [اراده ي تشريع]، خواست كه از روي ميل و رغبت و ايثار، فرمان ببرند، نه از روي اجبار و اكراه!. وگرنه - بي شك! - جميعا، ايمان مي آورند. چون؛ در آنجا تخلف و سرپيچي، قابل تصور نيست! آنگاه؛ خدا، براي پيامبرش روشن نمود كه؛ من، در اكراه و وادار كردن، تواناتر از توام! ولي؛ اكراهي در دين نيست! [قد تبين الرشد من الغي]

و همچنين؛ گفتار خدا (در آيات زير) به اين واقعيت، اشاره مي كند:

«و اگر؛ پروردگار تو مي خواست، آن را بجا نمي آوردند.» [11] .

«و اگر مي خواست، همه ي شما را هدايت مي كرد.» [12] .

«و اگر خدا مي خواست، أفراد پس از آنها - بعد از آنكه؛ دلائل واضح، برايشان آمد - با يكديگر، جنگ نمي كردند. ولي؛ اختلاف كردند! در نتيجه؛ از آنها، أفرادي ايمان آوردند! و از آنها، أفرادي كافر شدند.» [13] .

«و اگر بخواهيم، براي آنها، از آسمان، آيه اي - تدريجا - نازل كنيم! كه پيوسته؛ در مقابلش [با گردني خاضع،] فروتن باشند.» [14] .

و تحقيقا! خدا، در كتاب عزيزش واضح و روشن نموده است كه او، شرك (و دوگانگي) را نخواست. و كساني كه آن را به وي نسبت دادند. (حقيقت را) تكذيب كردند. خدا فرمود:

«آنها كه مشرك شدند، خواهند گفت:

اگر خدا مي خواست، ما و پدرانمان مشرك نمي شديم! و از چيزي حرام نمي كرديم!» [15] .



[ صفحه 104]



خبر دادند كه؛ آنها - فقط - به مشيت خدا، مشرك شدند! بدين جهت، آنها را تكذيب كرد و فرمود: «اين چنين؛ كساني كه پيش از آنها بودند (نشانه هاي خدا را) تكذيب كردند! تا عذاب و ترس ما را چشيدند. بگو: از علم و دانش، آيا (چيزي) نزد شما است؟ پس؛ آن را به ما ارائه دهيد!» [16] .

يعني: از علم و دانشي كه خدا، شرك (و دوگانگي) را بخواهد، آيا؛ (چيزي) نزد شما است؟.

آنگاه؛ فرمود:

«جز گمان! (چيزي را) تبعيت نمي كنيد! و شما - غير از اينكه؛ [چوب انداز]، سخن مي گوئيد، حرف ديگري نداريد!» [17] .

و فرمود: «و كساني كه؛ مشرك شدند، گفتند:

[اگر؛ خدا مي خواست، چيزي غير از او را - ما و پدران ما - نمي پرستيديم! و چيزي غير از او (و بي دستور او) به تحريمش قائل نمي شديم.]

كسان پيش از آنها (نيز)، اين چنين كردند. با اين حال؛ آيا بر پيامبران، جز بلاغ آشكار! (وظيفه ي ديگري) است؟!» [18] .

خبر داد! كه پيامبران - واقعا! - به سوي ايمان، دعوت كردند. با اين وصف؛ اگر خدا، شرك و دوگانگي را با اراده ي حتم (خويش) مي خواست، پيامبران، واقعا! به خلاف آنچه خدا مي خواست، دعوت مي نمودند. و مي دانستيم كه - قطعا! - كفر و ناسپاسي با اراده ي حتم (او) مراد نيست. چنانكه؛ ايمان (نيز) به راستي همين طور است. و اگر خدا مي خواست مشرك نمي شدند.



[ صفحه 105]




پاورقي

[1] «فهي بمشيتك دون قولك مؤتمرة، و بارادتك دون نهيك منزجرة» صحيفه ي سجاديه، دعاي 7.

[2] كافي، جلد 109:1 و توحيد صدوق: 147 و عيون أخبار الرضا (ع)، جلد 97:1 (چاپ نجف).

[3] [مأمور به]، يعني: شيئي كه: أمر خدا بر آن، تعلق گرفته است.

[4] «انما قولنا لشي ء اذا أردناه أن نقول له كن فيكون» نحل، آيه ي 40.

[5] عيون اخبار الرضا (ع) جلد 101:1 و 102 (چاپ نجف).

[6] توحيد: 346.

[7] صحيفه ي سجاديه، دعاي أول.

[8] صحيفه ي سجاديه، دعاي 31.

[9] صحيفه ي سجاديه، دعاي أول.

[10] «و لوشاء ربك لامن من في الأرض كلهم جميعا أفأنت تكره الناس حتي يكونوا مؤمنين.» يونس، آيه ي 99.

[11] «و لو شاء ربك ما فعلوه» أنعام، آيه 112.

[12] «و لو شاء لهديكم أجمعين» نحل، آيه 9.

[13] «و لو شاء الله ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جائتهم البينات ولكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر» بقره، آيه 253.

[14] «ان نشأ ننزل عليهم من السماء آية فظلت أعناقهم لها خاضعين.» شعراء، آيه 4.

[15] «سيقول الذين أشركوا لوشاء الله ما أشركنا و لا آباؤنا و لاحرمنا من شي ء» أنعام، آيه 148.

[16] «كذلك كذب الذين من قبلهم حتي ذاقوا بأسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا» أنعام، آيه 148.

[17] «ان تتبعون الا الظن و ان أنتم الا تخرصون» أنعام، آيه ي 148.

[18] «و قال الذين أشركوا لوشاء الله ما عبدنا من دونه من شي ء نحن و لا آباونا و لا حرمنا من دونه من شي ء كذلك فعل الذين من قبلهم فهل علي الرسل الا البلاغ المبين.» نحل، آيه ي 35.

بلاغ، يعني: تبليغ.


بازگشت