ذكر اول


چنانكه؛ در حديث يونس بن عبدالرحمن، از امام رضا عليه السلام، روايت است. آن جناب فرمود: «اي يونس! تكون نيابد، جز آنچه؛ خدا خواست، و اراده نمود، و مقدر ساخت، و به قضا رساند. اي يونس! مي داني؛ [مشيت] چيست؟

گفتم: نه

فرمود: آن، [ذكر أول] است. و مي داني؛ [اراده] چيست؟

گفتم: نه

فرمود: آن، تصميم و عزيمت است! بر آنچه بخواهد. و مي داني؛ [قدر] چيست؟

گفتم: نه

فرمود: آن، هندسه و اندازه گيري و مرزبندي بقا و فنا است.»

يونس گفت: «آنگاه؛ فرمود: قضا، همان محكم ساختن و [وجود عيني] دادن است.» [1] .



[ صفحه 89]



پس: مراد از [ذكر أول]، همان علم و مشيت او است، به نظام خير. و آن زائد بر [علمش به ديگران] نيست.

در ما - آفريدگان - چنين است: هر گاه؛ مطلبي را كه مقدور ما است، دانستيم! و هنوز در ما، به سوي او، شوقي پديدار نشده! علم و دانش ما، باعث نمي شود كه؛ فعل و أثري از ما، در او، نمايان گردد. آنگاه؛ نوبت اراده ي جازم مي رسد، كه همان عزم (جدي) است. بعد از آن، تحريك عضلات ما.

ولي، ذات خدا، چنين نيست. بلكه؛ علم او، مشيت او است.

تعبير؛


پاورقي

[1] شيخ كليني، در كافي - جلد أول، صفحه 157 - از علي بن ابراهيم مي آورد كه از پدرش از اسماعيل بن مرار، روايت دارد كه؛ يونس بن عبدالرحمن گفت:

«حضرت رضا عليه السلام به من فرمود:

اي يونس! در گفتار و عقيده ي [قدريه] نباش. به راستي! قدريه، نه بر قول و عقيده ي أهل بهشت اند، نه گفتار أهل آتش، و نه گفتار ابليس.

أهل بهشت گفتند: هر گونه حمد و ثنا، ويژه ي خداوند است كه؛ ما را به اين مرتبه، هدايت و راهنمائي فرمود. و اگر؛ (رحمت خدا، چو فرهما! بر سر ما، سايه افكن نمي شد و) رهنمون و هادي ما نمي گشت، هيچگاه، (به سراي جاودان حقيقت!) راه نمي برديم.

و أهل آتش گفتند: پروردگارا! شقاوت و بدبختي ما، بر ما، چيره شد و گروهي گمراه بوديم.

و ابليس گفت: پروردگارا! به خاطر آنكه؛ مرا اغوا كردي! و از راه به در بردي!.

گفتم: به خدا! بر عقيده شان نيستم. ولي؛ من قائلم كه: (چيزي) تكون نيابد، جز به آنچه خدا خواست، و اراده نمود، و مقدر ساخت، و به قضا رساند.

فرمود: اي يونس! چنين نيست. تكون نيابد، جز آنچه خدا خواست، و اراده نمود، و مقدر ساخت، و به قضا رساند.

اي يونس! مي داني؛ [مشيت] چيست؟

گفتم: نه

فرمود: آن، [ذكر أول] است. و مي داني؛ [اراده] چيست؟

گفتم: نه

فرمود: آن، تصميم و عزيمت است! بر آنچه بخواهد. و مي داني؛ [قدر] چيست؟

گفتم: نه

فرمود: آن، هندسه و اندازه گيري و مرزبندي بقاء و فنا است.»

يونس گفت: «آنگاه فرمود: قضا، همان محكم ساختن و [وجود عيني] دادن است.»

راوي، اضافه نمود:

«آنگاه؛ اجازه خواستم كه؛ سر آن جناب را ببوسم. و گفتم:

گرهي برايم گشودي! كه از آن غافل بودم!».


بازگشت