مشيت ازلي و حادث


و همچنين؛ در مشيت و اراده، دو اعتبار است. يكي از صفات ذات، شمرده مي شود و ديگري از صفات فعل. به بيان زير:

شيخ (بزرگوار) ما - كليني - در كافي [جلد 111:1] بعد از حديث [مشيت حادث] مي گويد: «خلاصه ي گفتار، در صفات ذات و صفات فعل:

البته! هر دو چيز كه؛ خدا را به آن، توصيف كردي! و با هم در عالم وجود باشند، آن، صفت فعل است. بيانش اينكه:

تو، در عالم وجود، چيزهائي را اثبات مي كني كه؛ (خدا) اراده مي كند! و چيزهائي كه اراده نمي كند! و از چيزي راضي! و از چيزي ناراضي است! و چيزي را دوست دارد! و چيزي مبغوض او است!.

پس اگر؛ اراده از صفات ذات بود - همچون: علم و توانائي - (در اين صورت؛) آنچه را كه اراده نكند، ناقض آن صفت مي شد. و اگر؛ آنچه را كه دوست دارد، از صفات ذات بود، چيزي كه مبغوض او است، ناقض آن صفت مي شد. آيا نمي بيني كه ما - در عالم هستي، چيزي كه، آن را خدا، نداند! و بر آن، قادر نباشد - نمي يابيم!؟. و صفات ذات أزلي او، به همين ترتيب است. ما نمي توانيم، او را به توانائي و عجز [و علم و ناداني و كم خردي و حكمت و اشتباه و عزت] و ذلت، توصيف كنيم. ولي؛ جايز است گفته شود:

كسي را كه؛ فرمانش ببرد، دوست دارد! و آنكه؛ عصيانش كند، مبغوض. و كسي را كه؛ فرمان او ببرد، در ولايتش قرار دهد! و آنكه؛ عصيانش كند، در عداوت. و او - در چنين شأني است كه - راضي گردد و ناراضي!.

و در دعا گفته مي شود:

[بار الها! از من راضي باش! و بر من سخط اظهار مكن! و ولايت خويش را نصيبم كن! نه عداوت خويش!]

و جايز نيست گفته شود: [قادر است كه بداند، و قادر نيست كه نداند. و قادر است كه مالك باشد، و قادر نيست كه مالك نباشد. و قادر است كه عزيز و حكيم باشد، و قادر نيست كه عزيز و حكيم نباشد. و قادر است كه جواد و بخشنده باشد، و قادر نيست كه جواد و بخشنده نباشد. و قادر است كه آمرزنده باشد، و قادر نيست كه آمرزنده نباشد.]

و همچنين؛ جايز نيست گفته شود: [اراده نمود كه؛ پروردگار و قديم و عزيز و حكيم و مالك و عالم و قادر باشد.] زيرا كه اينها، از صفات ذات اند، و اراده از صفات فعل. آيا نمي بيني كه؛ گفته شود: [اراده ي اين كرد، و اراده ي اين نكرد.] و حال آنكه؛ از هر صفتي از صفات ذات، ضدش نفي (قطعي) مي گردد. گفته مي شود: حي و عالم و سميع و بصير و عزيز و حكيم و غني و ملك و حليم و عدل و كريم.

و علم، ضدش ناداني است.



[ صفحه 85]



و قدرت و توان، ضدش ناتواني.

حيات، ضدش مرگ.

عزت، ضد آن ذلت.

حكمت، ضدش خطا.

و ضد بردباري، شتابزدگي و ناداني!

و ضد عدالت و دادگري، ظلم و جور است.»

مشيت و اراده - به اعتباري - فقط از صفات فعل، به شمار آيد. و از لحاظ وجود و عدم، متعلق نفي و اثبات است.

اما به اعتبار ديگر، از صفات ذات، شمرده مي شود. و وجودش واجب. و انتساب عدمش به خدا، غير ممكن است. به بيان زير:

البته! براي خداي تعالي! مشيت أزلي اجمالي است كه عين ذات او است. و مناطش همان مناط علم أزلي اجمالي است. جز اينكه: تعلق مشيت او يك جانبه است [1] ، و آن، نسبتي است كه پيرو علم است، چنانكه؛ علم (و دانش)، نسبتي است تابع معلوم. و براي علم، أثري در معلوم نيست، بلكه علم، تابع معلوم است. و آنچه روي معلوم، داوري شود، تابع (و پيرو) علم است. از اين رو؛ هيچ حكمي از علم (و دانش)، بر معلوم، صورت نگيرد، جز به واسطه ي معلوم. و مشيت، شناسائي صفات و حدود أشياء است، در حالي كه متضمن علم (و دانش) است. بلكه آن، پيش از نماياندنش، ايجاد أشياء و صفات أشياء است - به ايجاد علمي -. و آن، مركز صدور اراده ي او است. چنانكه؛ در حديث [حسين بن محمد] وارد است.

[او، از [معلي بن محمد] آورده كه:

[از عالم عليه السلام پرسيده شد: علم خدا، چگونه است؟

فرمود: دانست، و خواست، و اراده نمود، و تقدير كرد، و به قضا رساند، و امضاء كرد.

پس؛ آنچه در قضا استوار نمود، به امضا رسانيد. و آنچه مقدر ساخت، به قضا آورد. و آنچه اراده نمود، تقديرش كرد.

از اين رو؛ به علم او، مشيت و خواهاني، (استوار) است! و به مشيتش اراده! و به اراده اش تقدير! و به تقديرش قضا! و به قضايش امضاء!. و علم (و دانش)، بر مشيت، تقدم دارد! و مشيت، در رتبه ي دوم است! و اراده، سوم! و تقدير - به امضاء - واقع بر قضا شود.

و [بداء]، ويژه ي حق تبارك و تعالي است! در آنچه؛ علمش تعلق گرفت - آنگاه كه خواست - و در آنچه؛ به تقدير أشياء، اراده اش تعلق يافت. پس؛ هر گاه، قضا - به امضاء - واقع شد، ديگر، بداء نيست.

بنابراين؛ علم در [معلوم]، قبل از بودن معلوم است! و مشيت، در [خواسته شده]، قبل از عين (وجود خارجي) او. و اراده، در [مراد]، پيش از قيام او. و تقدير اين معلومات، پيش از تفصيل و پيوست آنها است - از حيث وجود خارجي و زمان - و قضائي كه به امضاء رسيد، همان چيزهاي انجام شده ي قطعي است، كه داراي جسم اند و با حواس (باطن و ظاهر)، قابل درك! از قبيل چيزهائي كه؛ داراي رنگ و بو (و نسيم) و وزن و



[ صفحه 86]



پيمانه است، و از جنبندگان كه؛ انسان و جن و پرنده و درندگان را شامل است، و ديگر چيزها كه؛ با حواس (باطن و ظاهر)، قابل درك اند.

پس؛ براي حق تبارك و تعالي! در آن، [بدا] است! [در چيزي كه؛ وجود خارجي ندارد.] و هر گاه، وجود خارجي - كه قابل درك و فهم است - پيدا شد، ديگر بداء نيست، و خدا، آنچه بخواهد مي كند!.

پس؛ به علم، أشياء را قبل از ايجادشان دانست. و به مشيت، صفات و حدودشان را شناخت! و قبل از نمايان كردنشان، همه را انشاء فرمود. و با اراده، (آفاق و) انفس آنان را در رنگ و صفاتشان جدا كرد. و با تقدير، روزي آنها را مقدر ساخت! و آغاز و فرجام همه را شناخت. و با قضا، براي مردم، مكانشان را آشكار نمود! و بر آن، دلالتشان كرد. و با امضاء، علل و أسباب آنها را به شرح و بيان آورد! و أمرشان هويدا ساخت. و ذلك تقدير العزيز العليم» [2] .

پس؛ مولي - سبحانه! - بندگانش را به مشيت و اراده ي أزلي، دو قسمت كرده است. و در أفعال تفصيلي اش، تنها هدف اين است كه؛ آنها را به غايت و كمالشان برساند، و به آخرين نقطه ي هدف، سوقشان دهد.

از اين رو؛ أفعالي كه از اراده و توان او، سر مي زند، دو نوع است: با برخي از آن - در ايجاد شي ء - به غايت و حكمت، سوق داده مي شود. و نوع ديگر، پيش از رسيدن به غايت و هدف، متوقف مي گردد. و براي هر كدام از آنها، نسبتي است به صفت قدرت و مشيت. آنكه به غايت رسيده. [محبوب] است و رسيدنش، [سعادت] ناميده مي شود. و همين طور، آنكه؛ مانع است، [مبغوض] است! و حالت ممانعت و وقوفش، [شقاوت] نام دارد.

و كسي كه؛ مشيت حق - در أزل - برايش سبقت گرفته كه؛ نيروي الهي [كه وديعه اي است در كمون بشر] او را به كار گمارد! و به سوي هدف و اوج ترقي و عاليترين مقام ببرد، به آن موفقش مي دارد! و أسباب رسيدن، براي او، فراهم مي گردد. و آن، توفيق و هدايت و خوشنودي و لطفي، درباره ي او است. و كسي كه؛ مشيت أزلي، برايش سبقت گرفته كه - با عوامل و انگيزه هائي كه بر او چيره مي سازد، از غايت و هدف، منقطع گردد! و مقابل حكمت (او) قرار گيرد و به آن نرسد، خود، درباره اش نوعي قهر و غضب و گمراهي و رها كردن است.

«فريقا هدي و فريقا حق عليهم الضلالة» [3] .

و حديثي كه؛ ثقة الاسلام كليني، روايت مي كند، اشاره به توضيح و بيان اين معني است:

از علي بن محمد - مرفوعا - مي آورد كه؛ از شعيب عقرقوفي، از أبوبصير، روايت كرده:

«در مقابل امام صادق عليه السلام نشسته بودم، سائلي گفت:

جانم فداي شما! - يابن رسول الله! - از كجا به گنهكاران [و أهل گناه]، شقاوت و بدبختي رسيد؟ تا خدا در علم خويش، براي آنان - به رفتار و كردارشان - عذاب (و هلاكت)، داوري نمود!؟.

امام صادق عليه السلام فرمود:

اي سائل! حكم خداي عزوجل! چنين است كه؛ هيچ يك از آفريدگان وي به حقش - براي او - قيام نكند! و زماني كه؛ به آن، داوري نمود، به أهل محبتش نيروي معرفت خويش، بخشيد! و از دوش آنان، سنگيني (بار) عمل را - آنچنان كه حقيقة! سزاوارش بودند - برداشت. و به أهل معصيت، نيروي معصيتشان بخشيد! زيرا كه؛



[ صفحه 87]



عملش در آنان سبقت داشت! (و چگونگي ذات و صفات و آثار آنها را - پيش از اين - مي دانست). و آنها را از توان و طاقت پذيرش فرمان خويش، باز داشت!، بنابراين؛ (آثار و صفات وجودشان) با آنچه در علمش براي آنان سبقت گرفته بود، هماهنگ شد!. و نتوانستند وضعي پيش آورند، كه آنها را از عذاب او، برهاند!. زيرا؛ علم او، به حقيقت راست انگاري! و تصديق؛ سزاوارتر است.

و او است، معني: [خواست، آنچه را خواست]

و او، راز پنهان وي است!» [4] .

اين حديث، آشكارا بيان مي كند كه؛ معني مشيتي كه يكسان، به تمام أشياء و موجودات، تعلق دارد - تنها - همان انكشاف تفصيلي اش در علم خدا، بر صفات و حدود أشياء است. و مشيتي كه؛ در دعاي امام سجاد عليه السلام - در صحيفه ي آن جناب - وارد است مراد، همين است. مي فرمايد:

«آفرينش را به توانائي و توان خود، بي سابقه ي هماننديش [به طرز بسيار بديعي!] پديد آورد. و آنها را، طبق مشيتش، بدون ماده [با اختراعي خاص!] آغاز كرد. آنگاه؛ وادارشان نمود كه؛ راه اراده ي او را بپيمايند.» [5] .

و به اين مشيت و اراده ي ازلي، روايت شيخ (بزرگوار) ما - صدوق - اشاره دارد. او، با سندش از امام كاظم عليه السلام، در [توحيد] آورده است:

«... همواره! برايش توانائي است. آنچه خواست - هنگامي كه خواست - به مشيت و قدرتش به وجود آورد،...» [6] .

قطعا! ذات أقدس الهي، با مشيت مسلم و حتميش، خواست كه؛ شيئي - جز به علم خويش - قدم به عرصه ي هستي نگذارد و به تكون نرسد [مطابق آنچه در علم و مشيتش راجع به نظام أعلي است! و مطابق آنچه كه؛ آن، خير و أصلح و لوازم اين دو است].

و از گفتار خدا، همين مقصود است كه فرمود:

«فرشتگان را با روح - از (عالم) أمر خويش - به هر كه از بندگانش بخواهد، فرود آورد.» [7] .

و «روح را - از (عالم) أمر خويش، به هر كه از بندگانش بخواهد، القا مي كند، تا از روز تلاقي (رستاخيز) بترساند!» [8] .

مراد از روح، قرآن باشد، يا هر كتابي كه: بر پيامبري از پيامبرانش فرود آورده! يا وحي! يا جبرئيل! يا نبوت! - بنا بر اختلاف تفاسير - فرقي نمي كند. البته؛ همه ي اينها؛ در علم و مشيت أزلي اش به آنچه صلاح و مصلحت است، تعلق دارد. و آن، در آيه ي زير، مشخص و مورد نظر است:

«(جناب شعيب، به گردنكشان قومش گفت:)

اگر؛ به آئين و ملت شما برگرديم - بعد از آنكه؛ خدا، ما را از آن، نجات بخشيده - حتما! بر خدا،



[ صفحه 88]



به دروغ، افترا زده ايم!. هرگز! براي ما ممكن نيست، كه به آن برگرديم، مگر اينكه؛ مشيت خدا [كه پروردگار ما است] تعلق گيرد. پروردگار ما - علما - به هر چيز، احاطه دارد. بر خدا توكل كرديم.» [9] .

و گفتار خداي تعالي! كه بعد از ذكر مشيتش فرمود: «پروردگار ما - علما - به هر چيز، احاطه دارد» همان [مشيت] را واضح و تفسير مي كند. و روشنگر اين واقعيت است كه؛ أشياء و تمام أفعال - همگي - در مشيت خداي تعالي! محاطاند. و بايستي؛ يكتاپرستان، بر او توكل كنند، چنانكه؛ [شعيب]، بر او توكل نمود [كه در ايمان، ثابت قدمش بدارد! و به حول و قوه ي خويش، او را از شر بدانديشان و بدكاران، آزاد كند.]

و اين مشيت - در رتبه - از علم أزلي، متأخر است و به دنبال آن! [اگر چه در يك مناطاند]. در زبان حديث، [ذكر أول، و مشيت علم، و اراده ي عزم، و آغاز فعل] نام دارد.


پاورقي

[1] يعني: تنها، مشيت، تابع علم است.

[2] كافي، جلد 148:1.

[3] أعراف، آيه 30.

[4] كافي، جلد 153:1 و توحيد صدوق: 354.

[5] صحيفه ي سجاديه، دعاي أول.

[6] توحيد: 141.

[7] «ينزل الملائكة بالروح من أمره علي من يشاء من عباده» نحل، آيه ي 2.

[8] يلقي الروح من أمره علي من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق» غافر (مؤمن)، آيه 15.

[9] «قد افترينا علي الله كذبا ان عدنا في ملتكم بعد اذ نجينا الله منها و ما يكون لنا أن نعود فيها الا أن يشاء الله ربنا وسع ربنا كل شي ء علما علي الله توكلنا» أعراف، آيه ي 89.


بازگشت