اثبات صفات بي تشبيه، براي خدا


بيانش اين است كه:

آفريدگار أشياء، حدي ندارد و جزء و برهان، برايش نيست. زيرا؛ حدود و أجزاء و براهين، از ذاتيات و صفات كلي هر چيز، اتخاذ مي گردد. و هر اسم و صفت محدودي، تحت جنسي از أجناس عالي، واقع است. و صفات اضافي، تحت مقوله ي [مضاف] قرار دارد، و صفات حقيقي - مانند: علم و قدرت (و شنوائي) - مفهومشان تحت مقوله ي [كيف]. و هر چه داراي [جنس] باشد، داراي [فصل] است، و هر چه داراي جنس و فصل (منطقي) باشد، داراي حد. خدا، بسي منزه و برتر از اين گونه اوصاف! و انگاره! و پندارهاي ناروا است!.

از اين رو؛ اطلاق أسماء و صفات، بر ذات أقدس الهي و اتصافش به آنچه خود، وصف خويشتن كرده، بر أساس [مقارنه] و [زياده بر ذات] نيست، و همچنين؛ به اعتبار ترتب غايات بي حصول مبادي نيست - چنانكه گفته شده - زيرا؛ غايات، از مباديش انفكاك نپذيرد، و هر جا مبدأ (پيدايش) نباشد، أثري بر آن، مترتب نيست. بلكه؛ حقيقت، جز اين نمي تواند باشد كه؛ مبادي و غايات - تماما - به وجود واحدي، در ذات خدا موجودند [با داشتن بساطت و شرافت و برتري بيشتري، كه؛ مناسب مقام قدس او است]. چون؛ صفات جسم، مانند خود آن، جسماني است، و صفات نفس (هم) نفساني است، و صفات عقل، عقلاني، و صفات روح، روحاني، و صفات خدا (نيز) الهي است!.

پس؛ با كثرت مفاهيمي كه در صفات، متصور است، جز وجود واحد و معني واحدي - كه منزه از شماره و كثرت است - چيز ديگر نيست. با ذات، يكي است، چنانكه در حديث نبوي صلي الله عليه و آله و سلم، شنيدي [1] فرمود:

«خدا، واحد است و [أحدي المعني]. و انسان، واحدي است [ثنوي المعني]، در معني، دوگانه است - مانند: جسم و عرض (يا) روح و بدن - فقط تشبيه، در معاني و مفاهيم است، نه چيز ديگر».

گفتار امام صادق عليه السلام، روشنگر اين وحدت الهي - با كثرت مفاهيم صفاتي - است، فرمود:

«البته؛ خداي تبارك و تعالي! توانائيش، اندازه گيري نشود! و بندگان، بر صفت (و وصف) او، قادر نيستند! و به كنه علمش نرسند! و به نهايت عظمتش پي نبرند. و غير او، چيزي نيست!. و او، نوري است! كه در آن، ظلمتي نباشد! و صدقي كه در آن، دروغي ني!. عدلي است كه در آن ستمي نباشد! و حقي كه در آن، باطلي نيست!. همواره؛ چنين بوده و هست و خواهد بود - او، أزلي و أبدي است! -...» [2] .

و در حديث ديگر، (چنين) فرمود:

«او، نوري است كه در آن، ظلمتي نباشد! و حياتي كه در او، مرگي نيست. و علمي كه در او، جهلي



[ صفحه 78]



نيست! و حقي كه در او، باطلي نيست» [3] .

بيان ديگر:

شكي نيست! كه مفهوم هر صفتي از صفات (گوناگون)، غير از مفهوم صفت ديگر است. چنانكه؛ مفهوم ذات، با مفاهيم صفات، مغاير است. و حقيقت، جز اين نيست كه؛ اتصاف أشياء، به آن صفات، [بر سبيل حلول و عروض و ورود و اقتران]، موجب تعدد و تكثر و تركيب و تأليف گردد، و لازمه اش، تحول و تجدد و انقلاب - از حالي به حال ديگر - است. و اين، تمامش در چيزي است كه؛ تجدد و حدوث بپذيرد.

و اما؛ ذات الهي! كه برترين مبدأ است:

صفات، اگر چه در مفهوم، زيادند، و برخي از آن، مغاير ديگري است و با مفهوم ذات، تباين دارد، اما؛ به حسب وجود، أمري، وراي ذات أقدس خدا! نيست، و ذات، عين صفات ذاتي او است. به اين معني كه؛ ذات الهي، به ذات خودش [وجود و علم و قدرت و حيات و شنوائي و بينائي] است. و نيز: [موجود و عالم و قادر وحي و شنوا و بينا] است. بر او، آثار همه ي كمالات هستي، مترتب است. و او، از حيث ذاتش مبدأ كمالات و آثار آنها است، بي آنكه (او) به معاني ديگري به نام صفات - كه قيامشان به او است - محتاج گردد! و اين صفات، منشأ آثار باشند! چون؛ در آن صورت، با يگانگي و غناي ذاتي منافات دارد. از اين رو؛ ذاتش صفات او است و صفاتش ذات او. و در وجود و هستي، بين صفاتش مغايرتي نيست. و مستلزم هيأت فاعل و ماده ي آن نيست! - مانند گفتار ما كه مي گوئيم: عالم و قادر - كه ذاتي، قائم به علم و قدرت (و توانائي) باشد! و نتيجة؛ مغايرتي بين ذات و صفت، حاصل گردد!. بلكه؛ [عالم]، به اين معني است كه؛ علم و دانائي، بر او ثابت است - چه ثبوت عينش باشد! و چه، ثبوت غيرش! - آيا نمي بيني كه؛ اگر [سفيدي] را قائم به خود او، فرض كنيم، مي گوئيم: [سفيد] است، و مستلزم ثبوت غيري نيست. صفات ديگر (نيز) همين طور است.

پس؛ وحدانيت صرف خالص، (از حيث ذات و صفات، و اينكه؛ صفات، عين ذات است) با اين منافي نيست، كه صفات، در مفهوم، مغاير يكديگر باشند، و ذات، با صفات، مغاير نباشد.

پس: خداي تعالي! به وحدانيت و سروري و بي نيازيش، به اعتباري [علم] است و به اعتباري [عالم]. و صفات ديگر نيز، چنين است. و اين اعتبارات عقلي، به هيچ وجه من الوجوه، در ذات او، موجب تكثري نيست. و أصلا به يكتائي محض او، خللي وارد نمي سازد. بلكه؛ وحدت او را تشديد مي كند. چون؛ فرضا اگر: چيزي از آنها در ذاتش نباشد، او [واحد حقيقي] نخواهد بود، مانند فرضي كه: [علم است و توانائي نيست] يا [علم است و عالم نيست]. در اين صورت، جهتي - غير از جهت وجوب و وجود - در او است! و آن [جهت امكان] است [4] .

تصور نشود كه؛ ذات مولي سبحانه! كنهش براي ما مجهول باشد، و مفاهيم صفات (او) معلوم!. در اين صورت؛ چگونه صفات، عين ذات باشد! و حال آنكه؛ هر چه از مفاهيم، به دست مي آيد، همان كلي مشترك



[ صفحه 79]



است، كه؛ با شدت و ضعف! و كم و زياد! به أفرادش صادق است - أفرادي كه؛ وجود مختلف دارند - مانند: خود مفهوم ذات [نه أفراد مخصوصش].

پس؛ همچنانكه؛ ذات او، كنهش براي ما مجهول است! صفات او نيز - كه أفراد خاصي از مفاهيم روشن و معلوم اند - براي ما مجهول است! و از عقل ما پوشيده!. چنانكه؛ از شدت نور و ظهور بي اندازه اش از ديد و بينش ما، پنهان است!

خلاصه: كثرت معاني صفات - از حيث مفهوم - و اختلاف ما بين آنها، منحصرا؛ از تعدد مناطي [5] كه براي صفات است، صورت مي گيرد. يعني: مناط هر صفتي غير از مناط صفت ديگر است. مثلا؛ مناط شنوائي از مناط بينائي، جدا است! و مناط علم و دانش، غير از هر دوي آنها است! و مناط هر كدام، غير از مناط يارائي و توانائي است! و بالعكس. صفات ديگر نيز، همين طور، و اين، مستلزم اختلاف و تأليف و تركيب و تعدد است. كما اينكه؛ در مخلوقات، چنين است.

اما اگر؛ جز اين نباشد كه: [وحدت معاني، براي وحدت مناط صفات] است، و به راستي بدانيم كه؛ مناط علم و دانش، همان مناط شنوائي است! و مناط شنوائي، همان مناط بينائي! و مناط بينائي، همان مناط يارائي و توانائي است! و بالعكس. و جز اين نباشد كه؛ مناط هر يك از صفات، [كل او] و [ذات او] است! در اين صورت، اختلاف و مغايرتي بين ذات و صفات نيست! و تعدد و تكثر و تركيب و تأليفي وجود ندارد. (تنها) اختلاف تعبير است، كه در بيان صفات، نمايان است! آن هم - منحصرا - در يادگيري و فهماندن. چون كه؛ غير از اين راهي ندارد. مانند اين گفتار كه: [به ذاتش مي داند] يا [به كل (وجودش) مي داند]. و همچنين در صفات ديگر، مستلزم ضرورت تعبير است.

دو حديثي كه؛ (مرحوم) كليني در كافي آورده است، ما را به اين اجمال، هدايت مي كند:

1- حديثي، با سندش، از محمد بن مسلم، مي آورد كه؛ امام باقر عليه السلام، درباره ي صفت خداي قديم، فرمود:

«همانا! او، يگانه و سرور و بي نياز و [أحدي المعني] است [6] معاني كثير مختلف نيست.»

راوي گفت: «اظهار نمودم؛ گروهي از أهل عراق، گمان دارند كه؛ او مي شنود. به غير آنچه مي بيند! و مي بيند به غير آنچه مي شنود.

فرمود: دروغ گفتند! و منحرف شدند! و تشبيه كردند!. خدا، برتر از آن است!. همانا او، شنوا و بينا است!. مي شنود به آنچه مي بيند و مي بيند به آنچه مي شنود!.»

راوي گفت: «اظهار نمودم؛ معتقدند كه او، بينا است، بر آنچه عقلشان برسد.

فرمود: خدا برتر است! فقط؛ آنچه در رديف صفت آفريدگان است، تعقل مي شود، و خدا چنين نيست.» [7] .

2- و حديثي، با سندش، از هشام بن حكم، روايت است كه:

«امام صادق عليه السلام، در جواب زنديق - كه پرسيد: [آيا معتقدي كه؛ او شنوا و بينا است؟ - فرمود:



[ صفحه 80]



او، شنوا و بينا است. شنوا است بدون عضو. و بينا است بدون ابزار. بلكه؛ به خود مي شنود! و به خود، مي بيند!. و اينكه مي گويم: [به خود، شنوا است] معنايش اين نيست كه؛ او چيزي است، و [خود]، چيز ديگر. وليكن؛ عبارتي از خودم پرداختم. چون، تو از من سؤال كردي! من بايستي پاسخ گويم و بفهمانم!. پس؛ مي گويم: با كلش مي شنود؛ [نه به آن معني كه؛ براي كلش پاره اي باشد! چون، كل ما، پاره دارد.] بلكه خواستم به تو بفهمانم. و تعبير از خود من است. و بازگشت سخنم - در تمام آنها - جز اين نيست كه؛ او، شنوا و بينا و عالم و آگاه است - بدون اختلاف ذات، و بدون اختلاف معني -» [8] .

بايستي فهميده شود كه؛ أشياء، قبل از تكون و تشخص به وجود خارجي، متعلق صفات ذاتي - مانند: علم و شنوائي و بينائي - واقع مي شوند، همچنانكه؛ بعد از تكون و وجود خارجي، به آن تعلق پيدا مي كنند. به علاوه؛ تعلق صفات ذاتي، [حضوري] است نه [حصولي]. و اين، بدان جهت است كه؛ علم، [مناط انكشاف] است يعني: هويدا شدن حضوري شي ء - بر عالم - همان وجود علمي شي ء، و حصول انكشافي آن است. بنابراين؛ أشياء، به وجود علميشان - تماما - بر او منكشف مي گردند. و در اين انكشاف، ذات شي ء، مناط است. و أشياء، قبل از وجود عيني و تكونشان در حيطه ي عالم قرار دارند و نسبت به او، محاطاند. چنانكه؛ همان أشياء، بعد از وجود عيني، در علم او منكشف اند! بدون اينكه در علم و انكشاف، دگرگوني و اختلاف باشد - چه قبل از آفرينش و چه بعد از آن -.

پس؛ با حضور وجود (عيني)، زيادتي و افزوني در انكشاف، رخ ندهد. و شيئي كه قبل از آن نبوده، حاصل نشود. تنها، اختلاف [معلوم]، داشتن وجود خارجي و نداشتن آن است. چنانكه؛ با اختلاف مراتب [قدر، و قضا، و امضاء] در علم حق تعالي! اختلافي صورت نمي گيرد.

و صور علمي كه از عالم، سر مي زند صدور أمور عيني نيست! تا بالنتيجه؛ از أفعال مولي سبحانه و تعالي! محسوب گردد و لازم آيد كه با او، وجود أزلي داشته باشد - چنانكه؛ گروهي، چنين پنداشته اند - زيرا؛ صور علمي، براي ذات عالم، توابع غير عيني است. و هنگام انكشاف بر عالم، از وجود و حصول عيني براي ذاتش - أبدا - بهره اي نيست. و عالم، جز به ذات خويش، نمي تواند از آن مسبوق باشد. و آن هم در رتبه ي ذاتش نيست.

پس؛ أشياء - قبل از وجود عينيشان - به وجود علمي خود، براي ذات خدا، منكشف اند. و هنگامي كه؛ وجود خارجي و تشخص پيدا كردند، علم بر [معلوم]، واقع شود - آن هم به وجود عيني - به همين گونه؛ شنوائي بر [مسموع]، و بينائي بر [ديده شده].

و حديثي كه؛ (مرحوم) كليني، در [كافي] با سندش از أبوبصير آورده، به اين واقعيت، اشاره دارد. گفت:

«شنيدم امام صادق عليه السلام، مي فرمايد:

خداي عزوجل! پيوسته؛ پروردگار ما است. و علم، ذات او است! و حال آنكه (در آن مقام،) معلومي نيست. و شنوائي، ذات او است! و حال آنكه (در آن مقام،) مسموعي نيست. و بينائي، ذات او است! و حال آنكه (در آن مرتبه،) ديده شده اي نيست. و توانائي، ذات او است، و حال آنكه (در آن مقام،) چيزي كه؛ توانائي به آن، تعلق بگيرد نيست. و همين كه؛ أشياء را پديد آورد و [معلوم] به ثبوت رسيد، علم - از او - بر معلوم، واقع شد.



[ صفحه 81]



به همين گونه؛ شنوائي بر [مسموع]:و بينائي بر [شي ء ديده شده]! و توانائي بر (چيزي كه؛ متعلق توانائي است)»

أبوبصير افزود كه:

«گفتم: پس؛ خدا، هميشه متحرك است؟

فرمود: (نه!) خدا، برتر از آن است! البته؛ حركت، صفت پديد آمده ي بالفعل است.»

راوي گفت كه:

«اظهار نمود: پس؛ خدا، هميشه متكلم است؟

فرمود: البته؛ كلام، صفت پديد آمده اي است، كه؛ أزلي نيست. خداي عزوجل! بود و متكلم نبود.» [9] .

و از پيشوايان مذهب شيعه صلوات الله عليهم، فراوان در حديث، آمده است كه: خدا، ثابت أزلي و أبدي است! و چيزي با او نيست. و همواره، به آنچه هستي پذيرد، دانا است. و علم او، به آن، قبل از وجودش، همانند علم او به آن، بعد از وجود آن است.

بنابراين؛ مولي سبحانه! كليات و جزئيات أشياء و موجودات را - جميعا - با ادراك تام، دريافت كرد! و قبل از آفرينش موجودات، و بعد از آفرينش، به آنها [يكسان] احاطه داشت - احاطه ي كاملي! - [10] .

و پيوسته، عالم است به اينكه؛ چه پديده اي در كدام برهه ي زمان، به وجود آيد. و چه اندازه، بين آن و پديده ي بعدش - يا قبلش - فاصله است. چنانكه؛ مي داند كه؛ هر شخصي، در چه نقطه اي به وجود آيد. و چه نسبتي بين او و ديگران - كه در جهات ششگانه ي او، واقع اند - برقرار است. و أبعاد بين أشياء، چه اندازه است.

آنجا، درباره ي شيئي، چنين داوري نشود كه؛ موجود است يا معدوم! حاضر است يا غائب! چون؛ خدا، زماني و مكاني نيست! بلكه او - أزلا و أبدا - به هر چيز، محيط است. «آنچه در برابرشان، و پس پشت آنها است، مي داند! و به چيزي از علم او، احاطه ندارد! مگر؛ به آنچه خواست!» [11] .

پس؛ علم او، به اينكه؛ [شيئي موجود شد،] عين علم او است به اينكه؛ [در آينده، موجود شود.] و فرقي در بين نيست. تفاوت، تنها، در اشاره به موضوع است. و اين، در علم و دانائي به قضيه، تفاوتي به وجود نمي آورد. خود اين فرقي كه در [اشاره] است، به دگرگوني و تغير معلوم، بر مي گردد! نه به علم. و تعلق علم، بر أشياء - با قيد وجود عيني - ممكن نيست. و اين امكان، در آغاز حديث [حماد بن عيسي] منفي تلقي شده است.

مي گويد: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه؛ خدا پيوسته مي داند؟

فرمود: چگونه بداند (و عملش ايجاد شود)! در حالي كه؛ معلومي وجود ندارد»

افزود كه؛ «پرسيدم: پس، همواره مي شنود؟

فرمود: چگونه چنين باشد! و حال آنكه؛ مسموعي وجود ندارد.»

گفت كه؛ «پرسيدم: پس، هميشه مي بيند؟

فرمود: چنانكه ببيند (و بينائيش ايجاد شود)! و حال آنكه؛ ديده شده اي وجود ندارد.

آنگاه فرمود: پيوسته؛ خدا، دانا و شنوا و بينا است!. ذاتي بسيار دانا! شنوا! بينا! -» [12] .



[ صفحه 82]




پاورقي

[1] صفحه 75 و 76 همين كتاب.

[2] توحيد: 128.

[3] توحيد: 146.

[4] منظور مؤلف محترم، اين است كه؛ چون ذات امكان، نقص و عدم است، اگر به فرض محال، حق تعالي! متصف به صفاتي، همچون [توانائي] نباشد، در او، نقص و عدم - كه جهت امكان است - راه دارد! و اين، از ساحت قدس او، به دور است!. (شاهمرادي).

[5] مناط، يعني: ملاك و ميزان.

[6] بياني درباره ي [أحدي المعني] در صفحات گذشته، گذشت.

[7] كافي، جلد 108:1.

[8] كافي، جلد 108:1.

[9] كافي، جلد 107:1.

[10] آنچه در علم خدا، از معصومين عليهم السلام وارد شده، برخي در فصل سوم - پاورقي 17 - آمده است.

[11] «يعلم ما بين أيديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشي ء من علمه الا بما شاء» بقرة، آيه 255.

[12] توحيد صدوق 139.


بازگشت