مذهب درست يكتا پرستي


براي مردم، در يكتاپرستي، سه مذهب است:

[نفي، تشبيه، و اثبات بي تشبيه]

مذهب نفي، (أساسا) جايز نيست. و روش و مذهب تشبيه (نيز) همين طور، چون به راستي؛ خداي تبارك و



[ صفحه 71]



تعالي! (آن چنان خدائي است) كه؛ چيزي به او مانند و شبيه نيست! و راه (درست) در مذهب سوم است، يعني: اثبات بي تشبيه!» [1] .

و اما؛ أحاديث ديگر اين باب كه ظاهر مختلفي دارند - يعني: براي ذات الهي، برخي، صفت اثبات مي كنند! و برخي نفي! - اين روايتها نيز، پوچي آن دو روش را مي فهماند. و ما را به [راه و مذهب حق] كه در كنار آن دو جهت است، رهنمون مي گردد.

پس؛ رواياتي كه؛ در مقام اثبات اند، ناظر به [نفي تعطيل] اند. و دسته ي ديگر - كه نبود صفت را مؤيدند - در [بطلان تشبيه] اند. از آن جمله:

1- در خطبه ي أميرالمؤمنين عليه السلام كه: [شريف رضي] در نهج البلاغه، آورده است. چنين است:

«سرآغاز دين، معرفت او است! و كمال معرفتش، تصديق او است! و كمال تصديقش، توحيد او است! و كمال توحيدش، اخلاص به او است! و كمال اخلاص به او، نفي صفات از او است! به گواهي هر صفتي كه خود، غير موصوف است! و گواهي هر موصوفي كه خود، غير صفت است!.

پس؛ آنكه، خدا را توصيف كند! خدائي كه؛ پاك و منزه از اين ستايش است! - حقا! او را به چيزي مقرون ساخته!. و آنكه، او را به چيزي مقرون ساخت، تحقيقا؛ دوگانه اش شناخت. و هر كه، او را به دوگانگي شناخت، قطعا؛ تجزيه اش كرده!. و هر كه؛ او را تجزيه كند، تحقيقا؛ به او جاهل است!. و هر كه؛ به او جاهل شد، تحقيقا؛ به او اشاره نمود!. و هر كه، به او اشاره كند، تحقيقا؛ محدودش ساخته! و هر كه؛ محدودش ساخت، حقيقة! او را به شماره در آورده است!...» [2] .

دليل و برهاني كه در اين خطبه ي شريف، آورده شده، چنين است كه؛ آن جناب، در مقام رد [تشبيه كنندگان] است. و منظور از آن، صفتي است كه در وجودي، غير از وجود ذات، موجود است. مانند؛ [سفيدي] در سفيد - نه مانند [ناطق] براي انسان -

و چون؛ بيشتر، نام از صفتي برده مي شود كه؛ أمر عارضي است و (هيچگاه) به معاني ذاتي شيئي گفته نمي شود كه [صفات آن شي ء است] - چنانكه در أذهان، چنين سابقه دارد - از اين رو؛ امام عليه السلام، صفت را از ذات أقدس الهي، دور دانسته است. آيا نمي بيني كه فرمود:

«پس؛ آنكه؛ خدا را توصيف كند! - خدائي كه؛ پاك و منزه از اين توصيف است! - حقا؛ او را به چيزي مقرون ساخته! و هر كه؛ او را به چيزي مقرون ساخت، تحقيقا؛ دوگانه اش شناخته! و هر كه؛ او را به دوگانگي شناخت، قطعا! تجزيه اش كرده است» [3] .

اين گفتار، آشكارا مي نمايد كه؛ مقصود آن بزرگوار، [صفت قرين ذات] است - كه تجزيه! و تعدد! و دوگانگي! و تركيب را به ذهن مي آورد. چنانكه؛ فرمايش آن جناب، در ذيل حديثي كه؛ به توصيف (أنواع) فرشتگان مي پردازد، روشنگر اين حقيقت است.

فرمود:



[ صفحه 72]



«پروردگارشان را، در وهم (و خيال)، به تصوير نياورند. و صفات و منش آفريدگان را، بر او، جاري نسازند. و به أماكن، محدودش نكنند!. و با نظائر و أمثال، به او اشاره ندارند.» [4] .

ابتدا، با اين گفتار: «خدائي كه؛ براي صفتش حد معين و محدودي نيست» [5] براي خدا، صفت نامتناهي، اثبات فرموده! و از اين رو؛ [نفي تعطيل] صورت گرفته است. آنگاه؛ صفاتي را كه ناشي از خرد آفريدگان است - مانند: حلول و اقتران - از او، دور مي سازد.

پس؛ در آن، نفي دو مرام [تعطيل و تشبيه] و اثبات مذهب سومي است.

و اگر؛ به شگفت آئي! گفتار [ابن أبي الحديد]، در كتابش - شرح نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 24 - شگفت انگيز است! مي گويد:

«آن، به توحيد مذهب [معتزله]، صراحت دارد. و عقايد [أشعري] و ديگران را - كه؛ معاني قديم، اثبات مي كنند - به دور مي ريزد»!

اي كاش! مي دانستم؛ آن صراحتي كه؛ در اثبات مذهب معتزله - از نفي و تعطيل - در حديث، ادعا شده، كجا است؟ گذشته از اين، آيا؛ [نفي تشبيه]، با اثبات يكي از دو طرف نقيضش، ملازم است؟. و هر گاه؛ اين عقيده را به يكسو نهيم! آيا؛ عقايد، منحصر به تعطيل است!؟ آيا؛ اثبات صفت نامحدود و نامتناهي! براي خدا، با اين [صراحت مخفي!] متناقض نيست؟!. آيا؛ [جاري نكردن فرشتگان، صفات خلايق را بر خداوندگار] از وراي نفي و تعطيل، چيزي آشكار نمي سازد!؟

2- در حديث طولاني - كه سندش به امام رضا عليه السلام مي رسد و مربوط به زنديقي است كه؛ به دست آن جناب، مسلمان شد - زنديق، از مسائلي پرسيد. از سؤالاتش اين بود:

«مرا از گفتارتان كه؛ [خدا، لطيف و بينا و دانا و حكيم و شنوا است] آگاه كن!.

آيا؛ غير از اين است كه؛ شنوا، با گوش (خود) شنوا است؟ و بينا با چشم (خود) بينا است؟ و لطيف، با كار دو دست (خويش) لطيف است؟ و حكيم، با صنعتي (كه از او سر زند) حكيم است؟

امام عليه السلام فرمود:

البته! [لطيف]، از ما (مخلوقات،) در حد (كار و) صنعت است، مگر نديدي كه؛ فردي چيزي برگيرد و در اتخاذش ظرافت و باريك بيني به كار برد و گفته مي شود كه؛ فلاني، چه اندازه، ريزه كاري و لطافت! به كار برده!. پس؛ (با اين حال) چگونه؛ به خالق جليل و بزرگوار!، [لطيف] گفته نشود؟ هنگامي كه؛ آفريدگاني لطيف و جليل! آفريد؟!. و در حيوان، روان و أرواحي تركيب نمود، و هر جنسي را - صورة - متباين از جنسش بيافريد، كه برخي شبيه برخي نيست. و براي هر كدام - در (مزج و) تركيب صورتش - از جانب خالق لطيف ذره پرور آگاه! لطف و عنايتي است!.

آنگاه؛ درختان و ثمرات پاكيزه ي خوراكي و غيرخوراكي آنها را در نظر آورديم و گفتيم كه؛ خالق ما، لطيف و ذره پرور است!، نه مانند ريزه كاري و دقت مخلوقات او - در كار و صنعتشان! -

و گفتيم كه؛ او، شنوا است! چون كه؛ أصوات آفريدگان او، از عرش تا زمين! - در خشكي و دريا، ريز و درشت - بر او، پنهان نيست! و زبانشان بر او، مشتبه نگردد!. در اينجا گفتيم كه؛ او، شنوا است! [نه با گوش!].



[ صفحه 73]



و گفتيم كه: او، بينا است! نه با چشم! زيرا؛ أثر ذره ي سياه را در شب تاريك، بر سنگ سياه، مي نگرد! و حركت مورچه را در شب ظلماني، مي بيند! و مضار و منافع و أثر جفتگيري و أولاد و نسلش را مي نگرد!. در اينجا گفتيم كه: او، بينا است، نه مانند بينش آفريدگان خويش!.»

شيخ بزرگوار ما - صدوق - آن را در [عيون و توحيد]، آورده است [6] .

3- از معصوم عليه السلام، روايتي - با سندش - رسيده كه؛ (در آن) برخي از صفات الهي، سؤال شده و آن جناب فرموده:

«از آنچه در قرآن است، تجاوز مكن!» [7] .

گفتيم كه: قرآن، براي او، [صفت] اثبات مي كند و تعطيل را از آستانش دور مي داند! چنانكه؛ تشبيه را.

4- برقي، در [محاسن]، روايتي - با سندش از فضل بن يحيي، آورده كه:

«پدرم از امام موسي كاظم عليه السلام، چيزي از صفت (خدا) پرسيد. در اين باره فرمود:

از آنچه در قرآن است، تجاوز مكن!» [8] .

شناختي كه؛ قرآن، [تعطيل و تشبيه] را ناروا مي داند.

5- در رجال كشي در نامه اي از امام موسي بن جعفر عليهماالسلام، از سؤال كسي جواب داده شده، كه پرسيده بود: چگونه ممكن است، ديندار و معتقد صفات خدا بود.

جواب اين است:

«رحمت خدا بر تو! بدان! به راستي؛ خدا، أجل و برتر و بزرگتر از اين است كه؛ بكنه صفتش برسند!. پس؛ به آنچه خودش خود را توصيف كرده، وصفش كنيد! و از ما سواي آن، دست برداريد!» [9] .

6- از [ميمون البان]، روايت است كه؛ شنيدم: امام صادق عليه السلام درباره ي أول و آخر - كه از او پرسيدند - فرمود:

«أول است، نه آنكه؛ قبلش أولي باشد! و از او، آغازي، سبقت گرفته باشد!. و آخر است، و آخر بودنش، از جهت پايان نيست! - آن چنانكه؛ از صفت آفريدگان، فهميده شود [10] .

اما؛ أزلا و أبدا قديم و أول و آخر است! بدون آغاز و فرجام. پديد آمدن، بر او واقع نشود. از حالي به حالي برنگردد. آفريدگار هر چيز است.» [11] .

7- در حديثي از امام صادق عليه السلام، وارد است كه آن بزرگوار - بعد از نفي تشبيه! و نهي از بيان وصف او به صفت آفريدگان - فرمود:



[ صفحه 74]



«و خدا، خالق هر چيز است. با قياس، مقايسه نشود! و به مردم، شباهتي ندارد!. از او مكاني خالي نيست! و او را جائي فرانگرفته است!. در دوريش نزديك است! و در نزديكي اش دور!. آن، [خدا]، پروردگار ما است!. هيچ معبودي جز او نيست.

پس؛ هر كه اراده ي خدا كند و بدين صفت، او را دوست بدارد! او، از موحدين است. و هر كه؛ به غير اين صفت، او را دوست بدارد! خداوند از او بيزار است! و ما (هم) از او بيزاريم!» [12] .

8- امام موسي بن جعفر عليهماالسلام - در حالي كه؛ با راهبي نصراني، سخن مي گفت - فرمود:

«راستي؛ خداي تبارك و تعالي! بزرگتر و أجل از اين است كه؛ به [دست و پا و حركت و آرامش!]، محدود گردد. يا به كوتاه و بلندي، توصيف شود. يا دست أوهام به مقام بلندش برسد! يا به صفتش خردها محيط گردد!..» [13] .

9- از امام زين العابدين عليه السلام، وارد است كه:

«خدا - به مقتضاي وحي محكمش - توصيف نمي گردد. پروردگار ما، بزرگتر (و برتر) از توصيف است. و آنكه محدود نشود، چگونه توصيف گردد. و او، [بينش و أوهام] را دريابد، در حالي كه؛ او را [بينش و أوهام] در نيابند. و او، دقيق و ذره پرور و آگاه است!» [14] .



[ صفحه 75]



از اينكه فرمود: «خدا - به مقتضاي وحي محكمش - توصيف نمي گردد» يعني: قرآن كريم، [تشبيه] را از او دور مي سازد.

10- مردي از امام رضا عليه السلام پرسيد: «يابن رسول الله! پروردگارت را براي من، توصيف كن!» فرمود:

«حقيقت اينكه؛ هر كس پروردگار خود را با قياس، (معرفي و) توصيف كند، تا پايان روزگار! اشتباه، دامنگير او است!. از راه روشن، به دور افتاده! (و) سير او، در پيچ و خمها است! گمراه است!، گويا و گوينده ي زشت و ناروا است!

خدا را به آنچه كه خود، خويشتن را - بدون رؤيت و ديدن - شناسانده، معرفي مي كنم. و به آنچه؛ خود او - بي صورت (و خيال) - وصف خويشتن كرده، وصفش كنم! با حواس (ظاهري و باطني)! درك نشود. و با مردم، مقايسه نگردد،...» [15] .

11- در نامه اي أبوالحسن عليه السلام، فرمود:

«پاك و منزه است آنكه؛ محدود نشود! و توصيف نگردد! و به او، چيزي شبيه نيست! و همانندش چيزي نيست! و او، شنوا و بينا است!» [16] .

12- خزاز، در [كفاية الأثر]، از ابن عباس آورده كه رسول أكرم صلي الله عليه و آله، فرمود: «يك يهودي، نزد من آمد و گفت:

اي محمد! پروردگارت را براي من توصيف كن.

گفتم: البته! آفريدگار، جز به آنچه خود، وصف خويشتن كرده، به توصيف نيايد!. آن خالقي كه؛ حواس (بشر) از دركش مانده! و (دست) أوهام، از نيلش ناتوان! و خاطرات و أذهان و بينش ها از احاطه و تحديدش عاجزند! چگونه به توصيف آيد!. او برتر از آن است كه؛ واصفين، به توصيفش پردازند!. در نزديكيش دور است! و در دوريش نزديك!. كيف و چگونگي را آفريد، پس؛ به او گفته نشود چگونه است!؟ و مكان را آفريد، پس؛ به او گفته نشود: او كجا است!؟ از چگونگي و ظرف مكان، منقطع است. او يكتا و سرور بي نياز است - چنانكه خود، وصف خويشتن كرده - و توصيف كنندگان، به كنه تجليات صفاتش نرسند. نزائيده و زائيده نشده است. و برايش كسي همتا نيست.

يهودي، اظهار نمود:



[ صفحه 76]



راست گفتي، اي محمد! اينكه گفتي: [خدا، واحد است و همانندي برايش نيست] يعني چه؟ مگر، نه اين است كه: خدا يكي است، و انسان (هم) يكي!؟ نتيجة؛ وحدانيتش شبيه وحدانيت انسان است!؟

گفتم:

خدا، واحد است و [أحدي المعني] [17] و انسان، واحدي است، [ثنوي المعني]، در معني، دوگانه است - مانند: جسم و عرض، يا روح و بدن - فقط؛ تشبيه، در معاني و مفاهيم است، نه چيز ديگر.

يهودي گفت: راست گفتي، اي محمد!.» [18] .

13- در حديثي، امام رضا عليه السلام، كساني را كه؛ به جسميت خدا، قائلند! رد كرده است. (در آن) مي فرمايد:

«پاك و منزهي! تو را نشناختند و به يكتائيت قائل نشدند! از اين رو؛ وصفت كردند!.

پاك و منزهي! اگر (آنها) تو را مي شناختند، آن چنان به وصفت مي پرداختند كه؛ خود، وصف خويشتن كردي!.

پاك و منزهي! چگونه به خود، اجازه دادند كه؛ به ديگري تشبيهت كنند!.

بار الها! جز به آنچه كه؛ وصف خويشتن كرده اي، وصفت نكنم. و تو را، همانند خلقت نسازم. تو، به هر خيري، شايسته و سزاواري!» [19] .



[ صفحه 77]




پاورقي

[1] توحيد: 107.

[2] به فصل سوم، - پاورقي شماره ي 13 - مراجعه شود.

[3] خطبه، در فصل سوم - پاورقي شماره ي 13 - آمده است.

[4] خطبه، در فصل سوم - پاورقي شماره 13 - آمده است.

[5] خطبه، در فصل سوم - پاورقي شماره 13 - آمده است.

[6] توحيد: 250 و شيخ كليني، در أصول كافي (جلد 78:1) به اختصار آورده. و صدوق در عيون الأخبار، (جلد 131:1) و طبرسي در احتجاج، (جلد 171:2 تا 173) و مجلسي در بحار، (جلد 36:3) روايت كرده اند.

تمام حديث، در فصل سوم - پاورقي شماره ي 14 - آمده است.

[7] تمام حديث، در فصل سوم - پاورقي شماره ي 15 - آمده است.

[8] محاسن، جلد 239:1 و بحار، جلد 265:3.

[9] كافي، جلد 102:1 و بحار، جلد 266:3.

[10] از صفات آفريدگان، مانند: پايان دوره ي آموزشي. (شاهمرادي).

[11] كافي، جلد 116:1.

[12] تمام حديث، در فصل سوم - پاورقي 16 - آمده است.

[13] توحيد: 75 و بحار، جلد 300:3.

[14] تفسير عياشي، جلد 373:1 و بحار، جلد 308:3.

أبصار، كه در متن حديث است به معني [بينش و أوهام] ترجمه شد، چون در كافي، جلد 98:1 از محمد بن يحيي، از أحمد بن محمد بن عيسي، از ابن أبي نجران، از عبدالله بن سنان روايت است كه؛ امام صادق عليه السلام در آيه ي [لا تدركه الأبصار] (أنعام، آيه 103) فرمود:

«احاطه ي وهم (منظور) است. آيا به آيه ي [قد جاءكم بصائر من ربكم] (أنعام، آيه 104) نمي نگري؟ كه بينائي چشمها منظور نيست؟! و در آيه ي [فمن أبصر فلنفسه] (أنعام، آيه 104) منظوراز [بصر] چشم او نيست. و در آيه ي [و من عمي فعليها] (أنعام آيه 104) كوري چشمها منظور نيست. همانا مقصود، احاطه ي وهم است، چنانكه گفته مي شود: فلاني به شعر (و أدبيات)، بصير است و فلاني به فقه (و كلام) بصير است و فلاني به درهم (و دينار) بصير است و فلاني به لباس، بصير است. خدا، بزرگتر از اين است كه با چشم، ديده شود!.»

دو حديث ديگر اين باب، در كافي، جلد 98:1 مؤيد اين حقيقت است.

و أحمد بن محمد برقي (در المحاسن، جلد 239:1) روايتي، به سندش از أبوهاشم جعفري مي آورد كه: «أشعث بن حاتم از حضرت رضا عليه السلام، چيزي از توحيد پرسيد، در پاسخش فرمود:

آيا قرآن نمي خواني؟

(اظهار نمود) گفتم: آري (مي خوانم)

فرمود: بخوان [لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار] (أنعام: 103)

خواندم.

فرمود: [أبصار] چيست؟

گفتم: بينائي چشم.

فرمود: نه، فقط [أوهام] منظور است. أوهام، كيفيتش را درك نمي كند و او هر فهمي را درك كند.»

و در مناجات معصومين عليهم السلام، كه ابن خالويه - درباره ي ماه شعبان - روايت مي كند، چنين است؛ «... الهي! هب لي كمال الانقطاع اليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتي تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة...» بحار، جلد 97:94 و مفاتيح الجنان: 158

و در صحيفه ي سجاديه، دعاي نهم [در اشتياق به طلب مغفرت از خدا] چنين است:

«... و أعم أبصار قلوبنا عما خالف محبتك...»

و در سوره ي نازعات (آيه هاي 8 و 9) كه مي فرمايد:

«قلوب يومئذ واجفة، أبصارها خاشعة»

[أبصار]، همان بينش دلها است، چون؛ ضمير [ها] به [قلوب] برمي گردد. «شاهمرادي».

[15] توحيد:47 و بحار، جلد 297:3.

[16] كافي، جلد 102:1 و توحيد: 101 و بحار، جلد 303:3.

[17] [أحدي المعني] يعني: قسمت پذير نيست - نه در وجود! و نه در عقل! و نه در وهم! - چنانكه؛ أميرالمؤمنين عليه السلام فرمود. توحيد صدوق: 83 و خصال، جلد 2:1 و معاني الأخبار: 5 (شاهمرادي).

[18] مجلسي در بحار، - جلد 303:3 - با سند روايت و اندك اختلافي در آغاز حديث، چنين روايت كرده است: «أبوالفضل شيباني، از أحمد بن مطوق بن سوار، از مغيرة بن محمد بن مهلب، از عبدالغفار بن كثير، از ابراهيم بن حميد، از أبوهاشم، از مجاهد آورده كه؛ ابن عباس گفت: يك يهودي - به نام نعثل - نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله، آمد و گفت: اي محمد! مي خواهم از تو، چيزهائي بپرسم كه مدتي است در سينه ام خلجان دارد! اگر؛ تو، به آن پرسشها جواب دادي، به دست تو اسلام، اختيار مي كنم. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي أبوعماره! سؤال كن.

گفت: اي محمد! پروردگارت را براي من توصيف كن،...».

[19] كافي، جلد 100:1 و توحيد: 113.


بازگشت