امراض روحي و جسمي، و درمان آن


و مهمترين نواحي جامعيت فاتحه - بر أساس جامعيت قرآن كريم - شباهتي است كه؛ در وجوه (گوناگون) شفا، بين هر دو، موجود است. همچنانكه؛ به راستي در نواحي گوناگون قرآن، شفاي علل و أمراض فراوان جسم و روح است، همچنين؛ در اين سوره به تنهائي، أنواع شفا - كه در قرآن، موجود است - گرد آمده! و بدين جهت؛ اين سوره، [شفا] نام دارد [1] .

و آنچه در اين مقام، براي ما جالب است؛ بيان علت پذيري قلب! و چگونگي درمان با [فاتحة الكتاب] است! به قرار زير:

همچنانكه؛ براي بدن ها سلامتي و ناخوشي! و خوراك و دارو است! براي دلها (نيز) چنين است [2] زيرا: سلامتي، صفتي است كه؛ باعث مي شود؛ أفعال و كردار، از محل و وضعشان، مستقيم و سالم، بر أساس خود، ناشي گردد. و ناخوشي؛ تاريك و ظلماني شدن طبيعت است! - بعد از اعتدال و صفايش - و بيرون شدن از اعتدالي كه؛ ويژه ي انسان است!. در اين صورت؛ خواه ناخواه! موجب صدور أفعال درهم و نابجا مي گردد.

اين دو، صفتهاي متقابلي اند كه؛ بر كالبد و دل (انسان) يكسان وارد مي شوند. اصابتشان بر أبدان و قلوب - از باب ترتيب أثر و عدمش - به يك منوال است.

همچنانكه؛ با أمراض جسمي، عناصر و أعضاء بدن، ضعيف مي شود! و از اقدام به وظائف و تصرف كامل و تمام! در شئون مختلف آن، و رسيدن به خواسته و نيازشان مانع است؛ همچنين ناخوشي و أمراض رواني، دل را مكدر! و سينه را تنگ مي دارد! و از درك فضائل و كسب كمالات معنوي و ترقي درجات سعادت و رسيدن



[ صفحه 49]



به عالم نور و سير عوالم حقيقت، باز مي دارد. تا آنجا كه؛ بين شخص و مبدأ علي أعلي! پرده اي مي افتد، و از مولي سبحانه! - و از هر گونه بركت و نعمتي - منقطع و محروم مي گردد.

به همان گونه كه؛ برخي از أمراض جسمي، مانع مي شود كه بدن - كاملا - از روح بخاري استفاده كند و از زندگي مادي، بهره بگيرد! و (حتي) برخي از آن، مرگ انسان را پيش مي آورد! كه درمان برايش نيست! بلكه؛ - قطعا - بدن از روح، جدا مي گردد. همچنين؛ برخي از خلقيات پست! و أمراض رواني و قلبي، مانع مي شود كه؛ قلب انسان (كه مركز درك و محبت است) كمالات زندگي أبدي را تحصيل كند! و به عالم آخرت - كه زندگي جاويد است - گرايش پيدا كند! و به طرز خاصي، در انقطاع و گسستن از [روح الايمان]، تأثير دارد!. چنانكه؛ در بيان معصوم عليهم السلام وارد است:

«زناكننده، در حالي كه؛ مؤمن است، زنا نمي كند! و دزد، در حالي كه؛ مؤمن است، دزدي نمي كند!.» [3] .

و خلق و خوي ديگر - نيز - همينطور!.

اين، در گناهان صغيره و صفات زشتي است كه؛ علاج و درمان دارد!.

و از آنان، برخي چنان سم كشنده اي است كه درمان پذير نيست!. و اگر غالب آيد و در آن استوار شود، موجب انقطاع كامل دل از [روح الايمان]، و جدا شدن حيات ملكوتي از آن است! مانند: جهل مركب! و نفاق! و انكار عالمانه! و شك! و عناد! و سرسختي و لجاج! و خلق و خوي نابود كننده ي ديگر!.

اين صفات هلاك كننده! به هر كه روي آورد، مرگش حتمي! و مرده اي بين زنده ها است! (مرده ي متحرك!). چون؛ زندگي دل، به نور ايمان است - ايمان به خدا و جهان ديگر - و به أفعال ويژه ي ذكر و طاعت و بندگي!.

همچنانكه؛ حيات بدن، به نيروي حركت و حس! و رفتار و كردار ويژه ي آن است! مانند: خوردن و آشاميدن و راه رفتن، و همچنانكه؛ أمراض بدني، باعث گرايش مريض به غذاها و چيزهاي مضر است كه در آن حال، خورد و خوراكش صلاح نيست! و از آنچه منعش كنند، به حرص و آز گرايد!، همينطور؛ أمراض روحي، موجب تمايل نفس (مريض)، به چيزهائي است كه؛ دل (و درون) را فاسد! و كور و كر و گنگ مي سازد! و او را به آفريده هاي پست، انعطاف مي دهد! و به زندگي زشت و ننگين - كه دل (انسان) را مي ميراند - گرايش مي دهد، همچون: گفتگو با أفراد نادان! دشمني با علما! همنشيني با ثروتمندان! شب نشيني با زنان، خوشگذراني با پست طينتان! هماهنگي با فساق! و قهقهه با دوستان!.

[علاقه و ارتباط] بين روح و بدن، دائر مدار صلاح و سلامتي و اعتدال و استقامت آن، و اقدام به شئون واجب آن است. در جانش با اختلاف صلاح و سلامتي، مختلف مي گردد! و با كم و زياد شدن آنها، كم و زياد



[ صفحه 50]



مي شود! به نحوي كه؛ هر چه اعتدال عضوي از بدن، زياد گرديد! و سلامتي و صلاح در آن ظاهر شد، توجه روح به آن زياد مي گردد! و بينشان [حب و علاقه] شدت مي يابد و به آخرين درجه مي رسد!. و با كمال سلامتي و صلاح، حب و علاقه - نيز - كامل مي شود. آنگاه كه ناخوشي، رو به افزايش است، پائين رفتن و تنزلش مانند همان است، تا اينكه؛ به جدائي و انفصال، بينجامد! و روح، از آن عضو تباه! روي بگرداند! و راضي به جدائي و انفصال گردد!.

همچنانكه بين روح و بدن، چنين رابطه اي برقرار است، بدين گونه؛ حب و علاقه، بين قلوب و أرواح، و بين خالقشان [و آنكه برايش آفريده گشته اند] موجود است.

محبت و علاقه - منحصرا - به درجات صلاح و سلامت قلوب، اختلاف دارد. و دائر مدار نورانيت و اعتدال! و حيات قلوب است! - بر أساس آنچه برايش آفريده گشته اند! و به آن مكلفند!. -

سلامت قلب (و روان)، جز به علم و توحيد و معرفت و ذكر و موعظه و ترك شهوات، تمام نشود و تكميل نگردد.

از أميرالمؤمنين عليه السلام، وارد است كه:

«توحيد، حيات نفس است. و علم، احيا كننده ي نفس. و عرفان و معرفت (خدا)، نور قلب است. و ياد خدا، نور عقول! و حيات نفوس! و درخشندگي سينه ها است. و اندرز و موعظه ها، صيقل نفوس و جلاي دلها است!. هوي و هوس، سموم كشنده است!. و انقياد (و اطاعت) شهوات، بدترين دردها است!. و شهوات، رايجترين مسبب قتل است! و بالاترين درمانش، ملازمت صبر و تحمل است!.» [4] .

و همه ي اينها را؛ علم و شكيبائي به [طاعت و ترك معصيت]، در بر دارد. و تجمعش در [تقوي] است!.


پاورقي

[1] عياشي، از اسماعيل بن أبان - مرفوعا - مي آورد كه؛ پيامبر أكرم صلي الله عليه و آله، به جابر بن عبدالله فرمود: «اي جابر! آيا بهترين و بالاترين سوره اي را كه؛ خداوند در كتابش نازل فرموده، به تو ياد ندهم؟

جابر گفت: آري، پدر و مادرم فداي تو! اي رسول خدا! به من آن را ياد بده!»

راوي گفت: «الحمدلله را - كه أم الكتاب است - به او ياد داد. آنگاه فرمود:

اي جابر! آيا از ويژگي اش تو را آگاه نكنم؟

(جابر) گفت: آري، پدر و مادرم فداي تو! آگاهم كن.

فرمود: آن، دواي هر دردي است! به جز مرگ!»

تفسير عياشي، جلد 20:1 و تفسير برهان، جلد 42:1، و بحار، جلد 237:92.

فخر رازي در تفسيرش (جلد أول، صفحه 176) از أبوسعيد خدري، روايت دارد كه؛ رسول أكرم صلي الله عليه و آله فرمود:

«[فاتحة الكتاب، دواي هر سمي است!.]

و يكي از صحابه، گذرش به مردي افتاد كه غش كرده بود! اين سوره را به گوشش خواند، به هوش آمد!. اين واقعه را بر رسول خدا صلي الله عليه و سلم! گفتند، فرمود:

[اين سوره، - أم القرآن - است! و آن، شفاي هر دردي است!].

[2] مرحوم صدوق، در خصال - جلد 31:1 - روايت كرده كه:

«خليل بن أحمد، از محمد بن ابراهيم ديبلي، از أبوعبدالله (مروزي)، از سفيان، از مجاهد، از شعبي، از نعمان بن بشير آورده كه؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله، فرمود:

در انسان، پاره گوشتي است! كه هر گاه؛ آن، صحيح و سالم باشد، ساير جسد (انسان)، سالم است! و هر گاه؛ سقيم و ناخوش بود، ساير جسد (انسان)، سقيم و فاسد است!. و آن پاره گوشت، [قلب] است!»

و در اين معني، روايات زيادي است. بخشي از آنها را در فصل سوم - پاورقي 8 - آورده ايم.

[3] در كافي - جلد 2، صفحه 284 - از علي بن ابراهيم، روايت است كه؛ او از پدرش، از ابن أبي عمير، از محمد بن حكيم آورده كه گفت:

«به أبوالحسن عليه السلام گفتم: گناهان كبيره، از ايمان، خارج مي كند؟

فرمود: [آري! و پائين تر از گناهان كبيره (هم، خارج مي سازد)!

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

زنا كننده، در حالي كه؛ مؤمن است، زنا نمي كند! و دزد، در حالي كه؛ مؤمن است، دزدي نمي كند!.]»

براي واضح شدن منظور اين حديث، به فصل سوم - پاورقي 9 - مراجعه شود.

[4] غرر و درر «آمدي».


بازگشت