تفسير «اياك نعبد و اياك نستعين»


در حديث، وارد است كه؛

«خداي تعالي! فرمود:

اي آفريدگان! - كه؛ در نعمت سرشار، غوطه وريد! - بگوئيد:

[تنها، تو را مي پرستيم!] اي خدائي كه؛ نعمت فراوان و رحمت گوناگون، به ما ارزاني داشته اي! با ذلت و كرنش و فروتني! بدون ريا و شهرت و جاه! - خالصانه! - تو را فرمانبرداريم!. [و تنها از تو، ياري مي طلبيم!] بر طاعت و بندگي ات - آن چنان كه فرمودي - از تو كمك مي خواهيم. و از دنياي خود، آنچه از او نهيش كردي، حذر كنيم! و تقوي، پيشه ي خود سازيم. و از شيطان [كه از درگاه مقدست دور است!] و از جن و انس گمراه كننده ي سركش! و از ستمگران آزار پيشه! به دامن عصمت و پاكي ات چنگ زنيم!.» [1] .

و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، روايت است كه؛

«خداي عزوجل! فرمود:

بگوئيد: اياك نستعين.

(يعني:) بر طاعت و بندگي ات (تنها از تو كمك مي خواهيم!) و در كنار زدن حيله و شر دشمنانت، (اي خدا! از تو كمك مي جوئيم!) و آنچه بفرمائي! أمر، أمر تو است!.» [2] .

بعد از آنكه؛ مولي سبحانه! در آيات اول (اين سوره)، دقايق و نكات مهم شناسائي مبدأ و معاد (بنيادي) را بيان نمود! و به (فرمانبران و) بندگان خويش، آگهي داد كه:

[او است، پروردگار جهان و جهانيان! و به سوي او است، بازگشت هر چيزي! و براي او است، ملك و نعمت و رحمت دو جهان! و از اين رو؛ هر ستايش و ثنائي را شايسته!.

و بعد از آنكه؛ نمايان ساخت كه؛ بر عالميان، فرض است كه بر آستانش خاضع و فروتن آيند! و به طاعت و بندگي اش، طوق ذلت و خواري! به گردن نهند! و خواست؛ روش حق و حقيقت را در أفعال و كردار بندگان - از حيث «جبر و تفويض،» - به پا كند؛] فرمود:

«اياك نعبد و اياك نستعين»

اشاره بر اينكه، أفعال بندگان، براي آنها آفريده شده! آنها، به ياري پروردگار - به گناه و عصيان -، دامن خويش، نيالايند! و به نيروي او، توفيق طاعت و بندگي حاصل كنند!.

و اشاره بر اينكه؛ بندگي مطلوب خدا، آن عبادت خالصي است، كه؛ از بندگان، با اراده و اختيارشان، صادر شود! - در حالي كه؛ از خدا، بر استكمال طاعت و سنت و اداي وظيفه اش ياري بجويند! -

اين است معني: «الأمر بين الأمرين»، كه با «اياك نعبد»، جبر از بين مي رود، و با «اياك نستعين»، تفويض!.

و امام صادق عليه السلام، بر آن [قدري] [3] به همين آيه، استشهاد كرد و دليل آورد. چنانكه؛ در تفسير



[ صفحه 38]



عياشي، با سندش از برخي از أصحاب ما وارد است كه:

«عبدالملك مروان، به عامل مدينه، (پيامي) فرستاد كه:

[محمد بن علي بن الحسين [4] را نزد من بفرست، ولي؛ ترس و نگراني و اضطراب! در او، ايجاد مكن، و



[ صفحه 39]



حوائجش را برآور!.]

چون؛ مردي از [قدريه] بر عبدالملك، وارد شده بود، كه؛ تمامي أهل شام، از مجادله اش عاجز بودند. بدين جهت؛ عبدالملك گفت:

[مرد اين ميدان، - فقط - محمد بن علي است (و اين لباس، تنها، به قامت او، برازنده است!)]

پس؛ به نماينده ي مدينه، (پيامي فرستاد، و) نوشت كه؛

[وسائل آمدن محمد بن علي را، پيش من - فراهم كن!]

او هم، نامه را به حضورش آورد. امام باقر عليه السلام، فرمود:

[من، پير سالخورده ام! براي بيرون آمدن، تاب و توانائي ندارم! اين پسرم - جعفر - را به جاي من، نزد او بفرست.]

زماني كه؛ امام صادق عليه السلام، پيش عبدالملك أموي آمد، عبدالملك، آن جناب را به خاطر جثه ي كوچك! و صغر سنش! تقبيح نمود! و از اينكه؛ مرد [قدري] و او را گرد آورد، اكراه داشت! - مبادا كه؛ [قدري]، پيروز گردد!.

مقدم گرامي امام صادق عليه السلام، - براي مجادله ي [قدري] - بين مردم شام، دهن به دهن، منتشر گشت.

فرداي آن روز، سر رسيد! و مردم، براي (تماشاي) مجادله ي آنها، گرد آمدند. عبدالملك أموي! به امام صادق عليه السلام، گفت:

مطلب، اين است كه؛ حركات اين مرد [قدري،] ما را عاجز كرده! به پدرت نوشتم كه؛ [تو] و [او] را گردهم آورم [5] نزد ما، أحدي باقي نمانده كه؛ از مجادله اش سالم در آيد! (آنچنان، زبردست و ماهر است، كه بر همگان، فائق و پيروز! گشته است!).

امام صادق عليه السلام، فرمود:

يقين بدان! خدا، ما را بس! كه بر او، پيروز شويم.».

راوي گويد:

«چون، به گرد هم آمدند، [قدري]، به امام صادق عليه السلام، گفت:

از هر چه خواهي، بپرس.

امام، به او فرمود:

سوره ي حمد را بخوان!

(او هم) خواند. و عبدالملك أموي - در حالي كه؛ من با او بودم - مي گفت:

(واقعا!) چه مطالبي، بر ضد ما، در سوره ي حمد است!

انا لله و انا اليه راجعون!»

راوي، اضافه نمود كه:

«قدري، شروع كرد، به خواندن سوره ي حمد، تا رسيد به [اياك نعبد و اياك نستعين]، بلادرنگ! امام به او فرمود:



[ صفحه 40]



[تأمل كن! كمك، از چه كسي مي طلبي؟!.

اگر؛ حق به جانب تو است، چه احتياجي به كمك داري؟!]

طرف، بيچاره شد! - فبهت الذي كفر! -

و خدا، گروه ستم پيشه را هدايت نمي كند!» [6] .

و اما؛


پاورقي

[1] تفسير امام حسن عسكري عليه السلام. به فصل سوم (پاورقي 5) مراجعه شود.

[2] تفسير امام حسن عسكري عليه السلام. به فصل سوم، (پاورقي 5) مراجعه شود.

[3] [قدري] در اينجا، فردي است كه؛ به [تفويض]، معتقد است.

امام صادق عليه السلام، فرمود:

«همانا! مردم، درباره ي [قدر]، سه گروه اند:

1- فردي به اين گمان است كه؛ مردم را خداي عزوجل!، بر گناهان، مجبور نموده است! چنين شخصي، در حكمش تحقيقا! به خدا ظلم و ستم روا داشته! از اين جهت او، كافر است.

2- و فردي، به اين گمان است كه؛ أمور (تماما) به خلايق واگذار شده! چنين شخصي، قطعا! خدا را در سلطنتش سست و نابود، انگاشته! از اين جهت؛ او (هم) كافر است.

3- و فردي، گمان دارد كه؛ خدا، بندگان را به اندازه ي طاقتشان، مكلف ساخته و آنچه كه در وسعشان نيست، تكليف نكرده است. و هر گاه؛ از او [حسنه اي] سر زد، حمد و سپاس خدا، به جاي آورد، و هر گاه؛ از او [سيئه اي] رخ داد، از خدا استغفار كند. اين آدم، مسلماني است كه حق را دريافته.» توحيد صدوق، صفحه 360 و خصال، صفحه 195.

سده هاي پيشين، در امت اسلام، فرقه هاي گوناگون، پيدا شد كه غير از شاخه ي أصيل اسلام، مهمترين شان، دو فرقه ي باطل [مفوضه] و [مجبره] است. فرقه اي به [تفويض]، گرايش پيدا كرد! و فرقه اي به [جبر]!. - عقيده هاي كاملا متضاد! - در أحاديث و روايات اسلامي، هر دو گروه - به مناسبتي - [قدريه] نام دارد. (چنانكه بزرگان، به اين مطلب، پي برده اند.) مثلا؛ أميرالمؤمنين عليه السلام، درباره ي [مجبره] فرمود:

«(معتقدين جبر،) قدريه و مجوس اين امت اند.» أصول كافي، جلد 1 صفحه 155.

زيرا؛ اين گروه، همه ي أفعال بشر را - تنها - به قضا و قدر، نسبت مي دهند.

دسته ي ديگر - از روايات، - [مفوضه] را [قدريه] مي دانند.

مثلا؛ از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام، پرسيده شد: «بين جبر و قدر، آيا منزل سومي است؟»

فرمودند: «آري! وسيعتر از آنچه؛ بين آسمان و زمين است.»

أصول كافي، جلد 1، صفحه 159 و توحيد صدوق، صفحه 360

و از امام صادق عليه السلام، درباره ي جبر و قدر، سؤال شد. فرمود:

«نه [جبر] است، و نه [قدر]. وليكن؛ منزلي است بين آن دو. و در آن، حقي است كه؛ بين آن دو واقع است. آن را كسي نداند جز عالم! يا آنكه؛ عالم، آن را به وي ياد داده باشد» أصول كافي، جلد 1، صفحه 159

و همچنين، روايت متن كتاب، [مفوضه] را [قدريه] مي داند. و پيامبر أكرم صلي الله عليه و آله و سلم، - نيز - فرمود: «ان القدرية مجوس هذه الامة»

آري! قدريه، مجوس أمت اسلام اند! زيرا چنانكه محققين گفته اند؛ در مذهب مجوس و آئين قديم پارس، خدا را [اهورامزدا] مي گفتند و فرشته را [ايزد]. از اين رو، [ايزدان] يعني؛ فرشتگان، كه بعدا [الف] ايزدان، افتاد و [يزدان] شد. به عقيده ي آنها، [يزدان]، فاعل خيرات است و [اهريمن]، فاعل شرور.

(اين دگرگوني و تغيير در ايزد و ايزدان و يزدان از تحقيقات دكتر رضانژاد، اقتباس شد).

يزدان و اهريمن، نظير همان [عقل و جهل] مباحث اسلامي است كه هر كدام به سپاهياني مجهزاند. و معارف شيعه، به تفصيل، از آن، بحث و گفتگو دارد.

با توجه به نكات بالا، عقيده ي منحرف مجوسيها اين بود كه؛ اهورامزدا، خيرات و نيكي را به [يزدان] و شرور و بدي را به [اهريمن] واگذار نموده و خود، به كنار رفته است!. و اين، مرام باطل [تفويض] است.

(اين پاورقي، از كتاب «زمينه ي تفسير قرآن» آورده شد) «شاهمرادي».

[4] يعني: امام باقر عليه السلام.

[5] در نسخه ي ديگر، چنين است: «به تو نوشتم...».

[6] بحار، جلد 239:92 و 240، و تفسير عياشي، جلد اول،:23.


بازگشت