محراب شوق


- صالح كارگرراضي

نور سفيد مهتاب از ميان يخ نازك حوض راه باز مي كرد، چهل باريكه مي شد و مي پاشيد روي كاشي هاي كوچك فيروزه اي كه حالا ديگر به تيرگي مي زد. كف حوض، فيروزه چين بود و لبه ها يك رديف كاشي سفيد داشت. مشتي كوبيده شد روي يخ. آب بالا جست و حباب بزرگ زير يخ ناپديد شد. آب از شكستگي يخ بالا زد و روي آن پخش شد. مشت پر از آب به طرف صورت رفت. صورت را خيساند و باقيمانده آب خطي شد بين چانه و يخ. لحظه اي زمزمه صلوات بود و دوباره مشت فروخورده در آب.



-صالح كارگر ـ 17 ساله - از مشهد با دو قطعه ادبي و يك داستان كوتاه در مسابقه شركت كرده و آثار او به خاطر نثر زيبا و روان، درخور تقدير است؛ ولي نمي توان او را درعرصه قلم يك مبتدي محسوب كرد. بنابراين مي توان اميدوار بود كه در آينده نه چندان دور، شاهد آثار تأثيرگذاري از اين نويسنده باشيم.

عنوان آثار وي چنين است:

سجاده سرخ؛

محراب شوق؛

حضور.


بازگشت