راز سجاده رنگ گلي


- ميلاد فرماني

غروب كه مي شد دل من هم غروب مي كرد و مي گرفت. انگاري شب هاي زمستان تمامي نداشت. از همه سخت تر وقتي بود كه فاطمه خواهر كوچكم بهانه مادر را مي گرفت و من مي بايست او را ساكت كنم و برايش قصه بگويم.

گاه قصه ها را از خودم مي ساختم و تازه بعضي جاهايش را كه نمي دانستم چه بگويم، فاطمه ادامه مي داد و من خوشحال مي شدم.

يك شب تصميم عجيبي گرفتم. سجاده رنگ گلي مادرم را جاي هميشگي پهن كردم و چادر نماز سفيدي را كه مادرم هميشه مي گفت اين چادر را بابايم برايم از مشهد سوغاتي گرفته، كنار سجاده گذاشتم.

فاطمه وارد اتاق شد. وقتي چشمش به چادر نماز مادر افتاد بي اختيار كنار سجاده نشست. انگاري مادر دارد نماز مي خواند و فاطمه هم طبق عادت گذشته اش كنارش نشسته و گوش مي كند. آن شب فاطمه بهانه نگرفت و آرام خوابيد. من كه خوشحال شده بودم، از آن شب كارم همين شده بود.



- ميلاد فرماني ـ 15 ساله ـ از دامغان با سه اثر در مسابقه شركت كرده است.

او اولين اثرش را «اگر در نماز امام حسين بودم…» به حماسه عاشورا اختصاص داده و به فرازهايي از آن اشاره كرده است.

اثر بعدي او «راز سجاده رنگ گلي»، به خاطره اي از يك رزمنده شهيد پرداخته است.

فرماني نثر ساده و نسبتاً رواني دارد. از اين تلاش او مي توان دريافت كه قصد دارد اين گام هاي نخست را تا رسيدن به جايگاهي بهتر و ارائه آثاري ارزنده تر ادامه دهد.


بازگشت