تاريخ سياسي و عقايدي «حي علي خير العمل»


در بحث از جزئيت «حي علي خير العمل» چه بسا به نظر كساني چنين آيد كه، اينجا بيشترين اسناد به منابع اهل سنت لازم است و نبايد به آنچه از شيعه آورديم بسنده كرد؛ بلكه آوردن آنچه را شيعه ي امامي و زيدي و اسماعيلي و بعضي علماي اهل سنت از اهل بيت و صحابه نقل كرده اند جايز نيست، چه اين شيوه ديگران را قانع نمي سازد و براي آنها الزامي در پي ندارد.

اين سخن زماني به جا به نظر مي آيد كه ما از واقعيت هاي تاريخي روي برتابيم، زيرا عوامل تاريخي و حديثي در برابر اين موضع گيري است. حاكمان با نصوص و موازين در افتادند و از انتشار آنچه اصيل ولي ناپسندشان بود جلوگيري كردند، نقش امويان در تحريف احاديث و تاريك ساختن فضا براي دور ماندن مردم از حقايق بر كسي پوشيده نيست، و همه ي اينها راز تهي ماندن مدرسه ي خلفا را از اين احاديث مي نماياند.

تصريح امام باقر و امام زيد و ديگران به اينكه، وراي رفع «حي علي خير العمل» عمر بن خطاب بود، از ظروف زماني دشوار و سختي خبر مي دهد [كه محدثان در آن مي زيستند] و اين شرايط، دليل خالي ماندن كتاب هاي اهل سنت را از اين گونه احاديث بيان مي كند، با آنكه در عهد پيامبر صلي الله عليه و آله ثبوت آنها قطعي است.

بدين جهت رجوع به تاريخ گريز ناپذير به نظر مي رسد، تا بتوان از اين طريق به رخدادهاي تاريخي پي برد، و اصالت و درستي آنچه را شيعه قائل است دريافت، و نيز صحت روايات يتيمه را - كه در كتاب هاي فقه و حديث اهل سنت آمده است -مورد توجه قرار داد؛ و در اين ميان مي توان به جواب قول گذشته و مانند آن پي برد.



[ صفحه 352]



ثبوت «حي علي خير العمل» [در اذان] به علويون - چه حسني باشند و چه حسيني -محدود نمي شود؛ بلكه در ميان بعضي از اهل سنت نيز، رگه هايي از اين اذان اصيل، مطرح است كه در بحث هاي پيشين گذشت.

پيداست كه مسلمانان، پس از وفات پيامبر، به دو گروه تقسيم شدند: گروه صحابه و گروه اهل بيت؛ و اين دو گروه به مخالفت با هم در بسياري از مسائل معروف اند به گونه اي كه [درگيري فكري شان] از حد بحث درباره ي امامت و خلافت فراتر مي رود و همه ي قلمرو شريعت و احكام آن را در بر مي گيرد.

به سخن ديگر، اختلاف بين اين دو گروه از زمينه ي سياسي فراتر مي رود، و زمينه هاي فكري و عقايدي و اجتماعي را شامل مي شود. در حالي كه مصدر تشريع احكام در فقه از امور مهم و حساس است، جاي شگفتي نيست كه ميان رهبران دو گروه احكام فقهي متضاد وجود دارد كه گاه به حد تناقض در يك مسئله مي رسد، از اين روست كه گاه سخن عمر [درست] برخلاف آن چيزي است كه امام علي عليه السلام قائل مي باشد. با آنكه علي عليه السلام در جواز متعه به روش پيامبر پاي بند است، مي بينيم در برابر آن عمر به اجتهاد برمي خيزد و مي گويد: «من متعه ي حج و متعه ي زنان را تحريم مي كنم، و هر كه را مرتكب آن شود كيفر مي دهم».

اهل سنت بسياري از احكام فقهي شان را از مجتهدان صحابه و به ويژه خلفا گرفتند، و سيره ي شيخين [ابوبكر و عمر] را پيمودند. به همين جهت، بسياري از موارد منع، در فقه اهل سنت، به سنت عمر بن خطاب و ديگر مجتهدان صحابه برمي گردد. علماي اينان با چاره انديشي و فريب كاري همه ي روايات و احكامي را كه نمي پسندند و با اجتهادات پيشينيان مغايرت و ناسازگاري دارد بر نسخ حمل مي كنند و آنها را ساختگي مي دانند؛ و براي آنكه اين كار را مشروع جلوه دهند رواياتي را به پيامبر نسبت مي دهند تا شيوه ي آنها را تأييد كند.

از آنجا كه ما بررسي اين گونه تصرفات ناروا را در شريعت ضروري مي دانيم و



[ صفحه 353]



معتقديم كه بايد از آنها پرده برداشت، اين فصل را آورديم تا بر اين نكته تأكيد كنيم كه برخورد ميان طالبيون و حاكمان ستم گر - به نسبت جزئيت «حي علي خير العمل»- ريشه هاي فقهي و اعتقادي و تاريخي دارد، و به اختلاف و درگيري سياسي محض محدود نمي شود؛ و اين نبرد، عمق اختلاف ميان اين دو گروه را مي نماياند؛ زيرا استمرار آن در مدت زمان طولاني از وجود يك اصل شرعي خبر مي دهد كه ميان آنان محل اختلاف است.

گروه حاكم به پيروي از خليفه دوم و امويان - در طول قرن ها - به «الصلاة خير من النوم» فراخواندند، و در مقابل طالبيون شرعيت اين ندا را بر نتافتند و به جزئيت آن ايمان نياوردند، از اين رو به نظر مي رسد كه نياوردن حافظان و محدثان رواياتي را كه بر شرعيت «حي علي خير العمل»دلالت دارد، در كتاب هاي صحاح و سنن، به جهت مصالح سياسي باشد.

طالبيون شجاعانه در مقابل اين هجوم شوم ايستادند و در راستاي حفظ سنت پيامبر و ايستادگي در برابر تغيير آن، همه ي توانشان را به كار بردند و خواست حاكمان را نپذيرفتند؛ و در اين راه با مشكلات فراواني رو به رو شدند و دشواري هاي بزرگ را به جان خريدند تا سنت پيامبر و از جمله ي آن «حي علي خير العمل» در اذانشان پايدار بماند. برخوردهاي كلامي ميان دو طرف روي داد، هر كدام از آنها ديگري را به انحراف و بدعت متهم مي كرد، و هر يك پاسدار شعاريت خود بود و شعاريت طرف ديگر را، به شدت نابه جا مي دانست.

با بررسي تاريخ مي توان شواهد زنده اي يافت كه ميزان توان طالبيون را در تمسك به «حي علي خير العمل» مي نماياند تا آنجا كه در بعضي از زمان ها همين جمله، شعار انقلابي آنهاست، و در مراحل مختلف تاريخي انقلاب هاي طالبيون از آن برمي خيزد.

باري، طالبيون به «حي علي خير العمل» چنگ زدند و براي بقاي سنت پيامبر قرباني هاي نفيسي را تقديم كردند تا اينكه اين جمله، شعار شيعه و گرايش



[ صفحه 354]



اعتقادي شان در همه سرزمين ها گشت، و به آن از ديگران تميز داده مي شدند. آنان از موضع گيري هاي امام علي عليه السلام نيرو مي گرفتند و در اعتقادشان استوارتر مي شدند، چه آن حضرت هنگامي كه اذان ابن نباح را شنيد كه ندا مي داد: «حي علي خير العمل»، فرمود: و مرحبا و خوشامدا به نماز. [1] .

رويكرد شيعه در موضع حسين بن علي - صاحب فخ - و ديگر طالبيون [2] آشكارا نمايان است، اينان برآوردن آشكار «حي علي خير العمل» در اذان اصرار مي ورزيدند؛ بر اين اساس سخن بعضي كه احاديث حيعله ي سوم را نادرست يا نسخ شده مي پندارند صحيح نمي باشد، بلكه مسئله بسي ريشه اي تر از اين حرف هاست، و حوادث تاريخي اين مطلب را تأكيد مي كند.



[ صفحه 355]



تكاپوي سير تاريخي اذان و آنچه در «حي علي خير العمل» رخ داد، امور بسياري را براي ما روشن مي سازد كه جوانب پيوسته و متمادي دارند و ريشه هاي آنها به عهد پيامبر برمي گردد؛ و در ضمن بررسي تاريخ و سيره و حديث، مي توان اين را به روشني لمس كرد؛ و اين مسئله اهميتي شايان توجه دارد، زيرا هر مسئله اي از آن كه بررسي شود مسائل ديگري رخ مي نمايد كه در ارتباط عميق با آن است و به آساني نمي توان از آنها دست برداشت و گذشت؛ پس مسئله بسي بزرگ تر از اين است كه گفته شود: «حي علي خير العمل» شعار شيعه است و «الصلاة خير من النوم» شعار اهل سنت.

آري، انقلاب هايي را كه در دوران هاي مختلف، شيعه رهبري كرد روشن مي سازد كه آنان مسئله «حي علي خير العمل» را در اذان به عنوان عنصر مبارزه به ميدان آوردند و شعار نهضتشان ساختند - مانند دولت فاطمي در مصر، دولت زيديه در طبرستان، بويه در بغداد و حمداني در حلب - اما اين از حد ظاهر مسئله نمي گذرد؛ زيرا منابع حديثي و تاريخ و سيره روشن مي سازد كه «حي علي خير العمل» بنيان هاي اصيل شرعي دارد و فراتر از آن است كه به يك شعار فرقه اي يا طائفه اي يا مذهبي محدود گردد.

بلي، بلال در عهد پيامبر به «حي علي خير العمل» اذان داد، يك يا دوبار براي حضرت زهرا عليهاالسلام و امام حسن و امام حسين عليهاالسلام در زمان ابوبكر اذان گفت و آن را به پايان نرسانيد، و از ادله اي كه گذشت آشكار مي شود كه او به «حي علي خير العمل» اذان مي داد، به همين جهت او در زمان ابوبكر و پس از آن در زمان عمر از اذان خودداري ورزيد؛ زيرا در كتاب الخطط مقريزي (م 845 ه) و ديگر كتاب ها آمده كه «عمر از بلال خواست كه برايش اذان دهد، ليكن او نپذيرفت» [3] ، به راستي چرا بلال از اذان براي عمر روي گرداند؟!



[ صفحه 356]



اگر آنچه را مقريزي آورده - در باب ذكر اذان مصر و اختلاف در آن - به ديده عبرت بنگريم، و آن را با سير تاريخي مسئله اذان ربط دهيم - بحث شعاريت اذان و اقداماتي كه به قصد تغيير شكل ظاهر آن صورت گرفت تا حقيقت آن در قلب مسلمانان رسوخ نكند - و بر آن، روايات خودمان و روايات آنها را بيفزائيم، به ثمره ي ارزنده و كاملي دست مي يابيم كه حقيقت را به جوينده مي نماياند و نتيجه اي آشكار در اختيارش مي گذارد؛ و در اين هنگام روشن مي شود كه اذان در اصل، شعار اصيل الهي و اسلامي است، و شيوه ي فكري اسلام را در خود نهفته دارد، و رمز تبعيت از الگوي حسنه اي است كه قرآن مسلمان را به پيروي آن فرا مي خواند، و به دور مي افكند آنچه را وابسته اجتهاد به رأي و استحسان باشد و در مقابل شيوه ي تعبدي محض قرار گيرد.

اين سخن از آنجاست كه «حي علي خير العمل» سنت پيامبر مي باشد، ليكن «الصلاة خير من النوم» بدعتي است در اذان كه بيان گر بينش اسلام نيست.

آن گاه كه نصوص تاريخي و رخدادها را مرور مي كنيم، از ميان درگيري هاي علويان با امويان، علويان با عباسيان، سلجوقيان با آل بويه، ايوبيان با فاطمي ها، و چگونگي شكل گيري انقلابات شيعي در شهرها و سرزمين ها، ملابسات مسئله [اذان] را روشن مي سازيم؛ زيرا در آنها نبرد ميان رفض [نپذيرفتن] و قبول، يا ستيز اصول گرايان اسلامي بر ضد حاكمان اموي يا عباسي عينيت پيدا مي كند.

زيرا پيروان حكومت - اموي و عباسي و غير آنها - به شيوه ي خاص مردم را به پيروي سيره ي شيخين [ابوبكر و عمر] فرا مي خواندند، ليكن انقلابيون و معارضان طالبي، خلافت امام علي عليه السلام و فرزندان معصوم او را مشروع مي دانستند، و مردم را به پيروي امام علي عليه السلام و فرزندانش دعوت مي كردند.

اختلاف ميان اين دو گروه نخست در موضوع خلافت پديد آمد و اينكه چه كسي به آن سزاوارتر است؟ آيا نصب خليفه از سوي خداست يا به مشورت مردم يا اصحاب حل و عقد [نخبگان] امت مي باشد؟ سپس اين اختلاف به شريعت سرايت



[ صفحه 357]



كرد، و براي استوارسازي خط مشي هاي خليفه يا شناسائي بزرگان طالبيون - يا دلايل ديگر - احكامي تغيير يافت و احكامي نيز پديد آمد.

اين اختلاف پس از كشته شدن عثمان جان گرفت، مسلمانان از نظر فكري و سياسي به دو گروه بزرگ تقسيم شدند: اهل بصره و شام هوادار عثمان گرديدند و اهل كوفه و انصار مدينه و شمار زيادي از اهل حجاز، علوي شدند. پس از شهادت امام علي عليه السلام و صلح امام حسن عليه السلام، معاويه بر همه اركان حكومت تسلط پيدا كرد، از اين رو عثماني ها بر امور جامعه چيره شدند و طالبيون دست خالي ماندند و زندگي تقيه اي را آغاز كردند.

اين سخن را بدان جهت آورديم كه روشن سازيم كار ما در اين فصل بر دو محور است و نمي توان آن دو را از هم جدا ساخت؛ زيرا دو روي يك سكه اند:

1- محور سياسي.

2- محور تشريعي.

گاه مي پنداريم حاكم اموي از شعاريت «حي علي خير العمل» چشم مي پوشد، ليكن اين به معناي رضا و سكوت او در همه ي حالات نيست؛ زيرا حيعله ي سوم دو جنبه دارد: تشريعي - صلاتي، و عقائدي - سياسي؛ اگر در حد يك مسئله شرعي آورده مي شد حاكمان با ناگواري آن را تحمل مي كردند، و اگر رنگ عقائدي - سياسي به خود مي گرفت حاكمان بر مي آشفتند، زيرا معناي عقائدي - سياسي، فرع معناي تشريعي - صلاتي آن است. در بعد تشريعي «حي علي خير العمل» بدين معناست كه محمد و آل او بهترين خلق اند، و ولايت و نيكي به فاطمه عليهاالسلام و فرزندانش از آن استفاده مي شود؛ و در بعد سياسي - كه در پي بعد تشريعي مي آيد - يعني آل محمد به خلافت و حكومت از ديگران شايسته ترند.

از اين روست كه مي بينيم هنگامي كه امام باقر يا صادق عليهماالسلام در عصر امويان جزئيت «حي علي خير العمل» را مطرح مي كنند يا امام سجاد عليه السلام آن را در اذان



[ صفحه 358]



مي آورد، نظام حاكم ناخشنودانه ساكت مي ماند؛ ليكن اين به معناي سكوت آنها در برابر طالبيون انقلابي كه به آن اذان دهند نمي باشد؛ زيرا امويان اگر مي خواستند با امام باقر و امام صادق عليهماالسلام - و پيش از آن دو با امام سجاد عليه السلام - در افتند جبهه جديد در برابرشان گشوده مي شد كه در اين مرحله تاريخي بي نياز از آن بودند [و برايشان خطرساز بود]، و پيش از آنكه زمانش برسد مسئله وارد فضاي سياسي اش مي شد؛ چه امت اسلامي اوضاع پس از شهادت امام حسين عليه السلام (در سال 61 ه) را به خاطر داشت، و به تدريج ظلم و مكر اموي و سعي آنها در نابودي اسلام برايشان آشكار مي گشت. رفتار يزيد بن معاويه با خاندان پيامبر و حلال شمردن اهل مدينه براي لشكريانش به مدت سه روز و حمله به مكه و ديگر كارهاي او، هر كدام به تنهايي براي تحول فكري توده ي مردم كافي به نظر مي رسيد.

آري، عواطف شيعه و غير آنها در كشتن امام حسين عليه السلام به هيجان آمد، خود را سرزنش كردند و از ياري نرساندن به امام پشيمان شدند. حاصل اين آشوب همگاني [و بيداري فكري - عاطفي ميان مردم] قيام هاي شيعه بود؛ حركت توابين در سال 61-64 ه رخ داد. [4] ، پس از آن مختار بن ابي عبيد ثقفي (در سال 64-67 ه) ظهور كرد، سپس قيام زيد بن علي (سال 122 ه) در عراق روي داد، پسر زيد، يحيي، در سال 125 ه در خراسان قيام كرد، و عبدالله [5] بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب (در سال 128 ه) در اصفهان به پاخاست و به رهبري حركتش در آنجا پرداخت.

پس امويان و عباسيان، در قلمرو مسئله تشريعي، نمي توانستند در برابر اذان امام



[ صفحه 359]



سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام به «حي علي خير العمل» بايستند، زيرا كساني چون عبدالله بن عمر و ابوامامة بن سهل بن حنيف و غير آن دو - كه به آن اذان دادند - وجود داشتند.

افزون بر اين، درباره ي سكوت امويان مي توان گفت كه آنان از اين كار هدف سياسي داشتند و مي خواستند طالبيون و تجمعات آنها را شناسايي كنند - ما در كتاب «وضوء النبي» روشن ساختيم كه طالبيون، معارضان حقيقي حكومت امويان و عباسيان بودند - آنان، در راستاي استقرار هدفشان، مي كوشيدند كه امت اسلام را به سوي فقهي سوق دهند كه بر خلاف فقه امام علي عليه السلام باشد. در فقه امام علي عليه السلام بسم الله در نماز به جهر (آشكارا) گفته مي شد، جمع ميان دو نماز جايز بود، بايد بر پاها مسح مي شد نه بر پا افزار، در نماز ميت پنج تكبير مي گفتند و... اينها امور شرعي بودند كه بعد شعاري نيز داشتند، و نظام حاكم آنها را براي شناسايي اجتماعات طالبيون به كار مي گرفت.

در اين ظروف و در اين زمان، طبيعي بود كه حيعله ي سوم از مسائل شرعي - سياسي باشد كه حاكمان وراي حذف و ستيز با آن، هدف، بلكه اهدافي را مد نظر قرار دهند.

در برابر اين جريان و سيل ويران گر، امام باقر و امام صادق عليهم السلام به حيعله ي سوم فرا مي خواندند و بر شرعيت آن تأكيد مي ورزيدند بي آنكه از سلطه گران بترسند و به نظام حاكم اعتنايي كنند؛ ليكن همين امر براي انقلابيون در ظروف بسيج گروهي آماده نبود، بلكه بيم داشتند و از آگاهي نظام حاكم بر پايگاه هاي نظامي و اجتماعات انقلابي شان مي ترسيدند؛ و به «حي علي خير العمل» اذان نمي دادند مگر در بيابان و آنجا كه احساس ايمني مي كردند.

پيداست كه دولت عباسيان با شعار «الرضا من آل محمد؛ به دست آوردن



[ صفحه 360]



خشنودي خاندان پيامبر» [6] بنيان نهاده شد، آنان وانمود مي كردند كه خون خواهان فرزندان فاطمه عليهاالسلام - حسين بن علي، زيد بن علي بن حسين، يحيي بن زيد و... - اند [و با اين ترفند به قدرت رسيدند] ليكن به سرعت پشت اين سپر [اهداف اصلي و نيت هاي دروني شان] براي علويون آشكار شد، به تعهداتشان وفا نكردند و بر شعار «الرضا من آل محمد» پايدار نماندند، بلكه پيش از پيروزي كامل، بيعتي را كه با محمد بن عبدالله بن حسن - نفس زكيه - بسته بودند، شكستند.

عباسيان پس از خيانت به شعار «الرضا من آل محمد» [كه با آن قدرت را به دست آوردند] مدعي شدند كه آنان از علويون به خلافت سزاوارترند، زيرا عباس [جد آنها] عموي پيامبر بود و او به [جانشيني] پيامبر از علي و فاطمه و فرزندانش اولي است! از اين رو، به طور طبيعي، نداي حيعله ي سوم آنان را به خشم مي آورد؛ زيرا اولويت علي و فرزندانش را به خلافت نسبت به بني عباس اشاره مي كرد.

از آنجا كه حكومت امويان و عباسيان، ابوبكر و عمر را بر امام علي مقدم مي داشتند و سيره ي آن دو را مي پيمودند، منطقي مي نمود كه علويان در برابر ستم آنها بر اهل بيت و محو «خيرالعمل» از يادها ساكت نمانند؛ از اين روست كه آنان در مقابل اجتهادات نوپيداي خلفا - مانند حذف «حي علي خير العمل»، تشريع نماز تراويح، چهار تكبير بر ميت، آهسته خواندن بسم الله در نماز - مي ايستادند؛ بلكه چه بسا آواره و تبعيد مي شدند و به قتل مي رسيدند؛ و با وجود اين، آشكارا مي گفتند كه، نخستين [و اساسي ترين] عاملي كه سبب شد حقشان در خلافت پايمال شود و به تباهي احكام دين بينجامد، اقدام و عملكرد ابوبكر و عمر پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشد.

به همين جهت علويون براي بازگشت سنت به جاي اصلي اش - آن گونه كه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله بود و امام علي عليه السلام مي خواست به آن عمل كند - مي كوشيدند؛ در



[ صفحه 361]



مآذن به «حي علي خير العمل» اذان مي دادند، بسم الله را در نماز آشكار مي كردند، بر ميت پنج بار تكبير مي گفتند، و ندا مي دادند: هر كه بميرد و تنها يك دختر يا برادر يا خواهر داشته باشد، همه ي مال و ارث براي اوست؛ و در ده ها مسئله اي كه به دست تحريف گران تغيير داده شده بود دين درست خدا را بيان مي كردند.

در جامع علي بن اسباط، از حسن بن جهم نقل شده كه گفت: اذاني را كه ما عقيده داريم و اذاني را كه بني عباس مي گويند نزد امام صادق عليه السلام يادآور شدم، و پرسيدم: چه زماني فرج مي رسد؟ امام عليه السلام فرمود: ندا به «حي علي خير العمل» بر مناره. [7] .

و چنين است كه در مي يابيم اختلاف نظر ميان حاكمان جور و علويان، ريشه اي و اصولي است، و آن گونه كه برخي پنداشته اند تنها اختلاف بر سر خلافت نمي باشد؛ بلكه در حكومت و احكام شريعت است.

ايستادگي طالبيون در برابر حاكمان ستم گر جز انعكاس يك موضع گيري اصيل در مقابل خلفا نيست، و جزئيت «حي علي خير العمل» نمونه ي كوچكي از اين برخورد و نبرد فكري - اعتقادي در شريعت مي باشد. ادامه ي بحث يادآوري بعضي از نصوص [و احاديث تاريخي] است كه اين واقعيت را مي نماياند.


پاورقي

[1] من لا يحضره الفقيه 1: 288، حديث 890؛ نگاه كنيد به كتاب «الأذان بحي علي خير العمل» للحافظ العلوي: 48 و 50.

[2] خلاصه قيام هاي شيعي در دوره عباسي اول (132-232) چنين است:

1- قيام محمد، نفس زكيه، در مدينه سال 145 ه در عهد منصور عباسي.

2- قيام ابراهيم - برادر نفس زكيه - در بصره سال 145 ه.

3- قيام حسين بن علي (صاحب فخ) در مدينه سال 169 ه، در عهد هادي (خليفه عباسي).

4- قيام يحيي بن عبدالله - برادر نفس زكيه - در بلاد ديلم، سال 175 ه، در عهد هارون الرشيد.

5- قيام ادريس بن عبدالله - برادر نفس زكيه - در سرزمين مغرب، سال 172 ه، در عهد هارون الرشيد.

6- قيام محمد بن ابراهيم و ابوالسرايا در كوفه سال 199 ه، در عهد مأمون.

7- قيام محمد بن جعفر صادق در مكه سال 200 ه، در عهد مأمون.

8- قيام ابوعبدالله (برادر ابوالسرايا) در كوفه سال 202 ه، در عهد مأمون.

9- قيام ابراهيم بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب، در يمن سال 200 ه، در عهد مأمون.

10- قيام عبدالرحمن بن احمد بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علي بن ابي طالب، در يمن سال 207 ه، در عهد مأمون.

11- قيام محمد بن قاسم بن عمر بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب، در خراسان سال 219 ه، در عهد معتصم.

[3] الخطط المقريزي 2: 270؛ نگاه كنيد به فصل دوم همين باب (حذف حيعله ي سوم و خودداري بلال از گفتن اذان).

[4] طبري در تاريخ خود (ج 5، 558) اين حركت را چنين توصيف مي كند: مردم پيوسته ابزارآلات جنگي فراهم مي كردند و براي جنگ آماده مي شدند و پنهاني، از شيعيان و ديگران مي خواستند كه در طلب خون حسين برآيند، گروه گروه و طائفه اي پس از ديگري دعوت آنها را مي پذيرفتند، و اين كار ادامه داشت تا اينكه يزيد بن معاويه در سال 64 ه مرد. برنامه انقلاب، نابودي يزيد و نظام حاكم در سال 65 ه بود، آنها با مرگ يزيد (در سال 64 ه) انقلابشان را پيش انداختند و ناكام ماندند.

[5] وي شوهر عليه - دختر امام سجاد و خواهر امام باقر عليهماالسلام - است.

[6] نگاه كنيد به، تاريخ طبري 7: 358، وقايع سال 129؛ و جلد 7: 390، وقايع سال 130 ه و....

[7] الايضاح (قاضي نعمان): 109.


بازگشت