حذف حيعله ي سوم و خودداري بلال از گفتن اذان


پيش از بيان بحث هاي اين فصل، شناخت معناي روايت زير لازم است؛ ابوبصير از امام باقر يا صادق عليه السلام روايت مي كند كه: بلال بنده اي صالح بود، گفت: براي احدي پس از پيامبر صلي الله عليه و آله اذان نمي دهم، در اين زمان بود كه «حي علي خير العمل» ترك شد. [1] .

بر فرض ثبوت اين خبر و صحت حديث، زمان سقوط «حي علي خير العمل» از اذان، پس از وفات پيامبر و در عهد ابوبكر مي باشد؛ و اين خلاف قول مشهور ميان طالبيين و اجماعي نزد شيعه اماميه و زيديه و اسماعيليه است كه، همه آنها متفق اند كه انداختن آن از اذان در عهد عمر بن خطاب روي داد؛ با توجه به اين مطلب معناي روايت ابوبصير چيست؟

اين حديث درصدد بيان ويژگي هاي بلال - مؤذن پيامبر - مي باشد، و اينكه او در اصول عقيده استوار بود و بنده اي صالح [براي خدا]، و بدين معناست كه اگر بلال پس از پيامبر مؤذن بود، «حي علي خير العمل» رها نمي شد؛ چه ايمان و تقوا و عقيده اي نفوذناپذير داشت؛ ليكن چون بلال اذان را ترك كرد - بلكه ناچار به ترك آن شد - فرصت براي ديگران براي افزودن يا كاستن در آن فراهم آمد. [2] .

اكنون اين سؤال پيش مي آيد كه چرا بلال اذان را پس از پيامبر ترك كرد؟ آيا سخناني كه در اين باره گفته اند درست است؟ از بلال نقل شده كه او از ابي بكر خواست به شام رود تا در سر حدات سرزمين مسلمانان مرزباني كند، يا گفت: طاقت ندارم بعد از پيامبر اذان بگويم؛ يا غير آن.



[ صفحه 288]



دقت در شناخت سير رخدادها [پس از پيامبر] ايجاب مي كند كه بگوييم: اينكه بلال اذان را ترك كرد تنها يك حالت نفساني و رواني و واكنشي در برابر وفات پيامبر صلي الله عليه و آله نبود، زيرا بلال با تقواتر و پارساتر از آن بود كه منصبي را كه پيامبر در طول حياتش به او واگذارده رها كند، چه پيامبر صلي الله عليه و آله او را به عنوان مؤذن شخصي اش نگمارد، بلكه نقش مؤذن اسلام را به او داد. از اين رو چگونه ممكن است كه او اين نقش بزرگ را به مجرد رحلت پيامبر ترك كند، با آنكه او عالم ترين مردمان بود به آنچه پيامبر در فضل اذان و مؤذنان فرمود؟!

بلكه چگونه مي توان تراشيدن اين عذر را براي او پذيرفت كه وي جهاد در شام را بر اذان براي مسلمانان ترجيح داد، با آنكه پيامبر مسلمانان را امر كرد زير پرچم اسامه گرد آيند، و در ميان آنان ابوبكر و عمر و ديگران از صحابه بودند، و در عين حال جاي ترديد نيست كه بلال از اين امر جهادي مستثنا شد؛ زيرا مورخان همه بر اين باورند كه او نزد پيامبر ماند و تا آخرين لحظات حيات پيامبر برايش اذان گفت؛ پس چگونه ممكن است او اذان را رها كند و جهاد را برگزيند؟!

اين چيزها درباره بلال باور كردني نيست، به ويژه آنكه از او موضع گيري پريشان و آشفته اي، هنگام درگذشت پيامبر، نرسيده، بلكه اين حادثه را - مانند ديگر مسلمانان - با رنج و اندوه پذيرفت و اين سخن خدا را پيش روي داشت كه: «محمد پيامبري است مانند ديگر پيامبراني كه پيش از او آمدند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود شما به عقب [و به دوران جاهليت] بر مي گرديد» [3] ، و نيز اين آيه كه «اي پيامبر، تو خواهي مرد و اينان نيز مي ميرند» [4] .

بر خلاف عمر كه اين مصيبت را بر نتافت و سخنان پريشان مي گفت. [5] .



[ صفحه 289]



پس اين سخن كه بلال تنها به خاطر وفات پيامبر اذان را ترك كرد، در هيچ حالي، قابل اعتماد نيست، به ويژه آنكه اگر بلال همچنان اذان مي داد، دل مسلمانان قوت مي يافت و جانشان آرام مي گرفت؛ زيرا با اذان بلال، پيامبر و خاطره هاي آسماني عطرآميزش زنده مي شد؛ بلكه اين كار مسلمانان را بيشتر به جهاد بر مي انگيخت، چه روزهايي را به يادشان مي آورد كه بلال در محضر پيامبر آنان را به نماز جماعت [همگاني] فرا مي خواند تا براي جهاد و ستيز با دشمنان گرد هم آيند.

افزون بر اين پيداست كه آنان، به جاي بلال، سعد قرظ را گماشتند كسي كه در عهد پيامبر اذان نداد مگر سه بار در [مسجد] قبا - اگر اين نقل درست باشد - و نيز اذان را به ابومحذوره واگذاردند، همان شخصي كه پيامبر و اذان را [پيش از گرايش به اسلام] مسخره مي كرد [6] ؛ اگر جهاد از اذان فضيلت بيشتر داشت، چرا سعد قرظ سوي آن نشتافت؟!

اگر بلال براي ترجيح جهاد بر اذان آن را رها كرد، پس چرا در ستيز با مرتدين هيچ نوع مشاركتي نداشت؟! و چرا نام بلال در جنگ هاي رده نيامده است؛ با آنكه اين جنگ ها - پس از وفات پيامبر و پيش از فتح شام - نزديك به يك سال [7] يا كمتر طول كشيد؛ و چرا در اين مدت بلال براي ابوبكر اذان نمي داد؛ چه مي توانست اذان بگويد تا زماني كه حركت مسلمانان به شام آغاز شود، [آن گاه] اذان را ترك كند و به جهاد مشغول گردد؟

اينكه بلال در مدت كوتاهي كه در مدينه باقي ماند، براي ابوبكر اذان نمي داد، چه معنايي مي دهد، و چگونه تفسير مي شود؟ تا اينكه سپاه اسلام براي جنگ سوي شام روانه شد، بلال - به اطاعت يا به اجبار - به شام رفت و در آنجا باقي ماند.



[ صفحه 290]



بنابراين، توجيه مطرح شده نسبت به ترك اذان توسط بلال به خاطر جهاد، صحيح نيست، بلكه به نظر مي رسد اين عذر و توجيه را براي استوار كردن نظريه حذف حيعله ي سوم، از باب ترجيح جهاد بر آن، ساخته اند - كه بر اساس روايات زياد انديشه ي عمر بن خطاب بود - با اين ادعا كه جهاد «خيرالعمل» است نه نماز؛ و معناي سخنشان اين است كه بلال اذان را به دليل ترجيح جهاد بر آن ترك كرد!!

پس از نادرستي اين توجيه، مي توانيم بگوييم كه، انگيزه اين موضع گيري بلال چيز ديگري است، و در ماوراي اين رفتار بلال رازي نهفته است؛ زيرا به محض آنكه ابوبكر خلافت را در دست گرفت، بلال اذان را ترك كرد؛ و چنين به دست مي آيد كه او مدت كوتاهي در مدينه باقي ماند كه بيشتر از زمان وفات فاطمه عليهاالسلام نمي باشد يا روزهاي اندكي پس از آن.

و اين سخن نادرست است كه بلال در مدت خلافت ابوبكر اذان گفت، سپس در زمان عمر جهاد را بر اذان ترجيح داد؛ زيرا بلال در فتح هاي شام مشاركت داشت، و اين بدان معناست كه او به همراه سپاه اسلام بود. ابن كثير اين نكته را دريافته است، زيرا مي گويد:

«چون پيامبر درگذشت، بلال اذان را رها كرد؛ و گفته اند او براي صديق - در زمان خلافتش - اذان گفت؛ ولي اين سخن صحيح نمي باشد» [8] .

نووي در «المجموع» بر سخن ابن قسيط - كه مي گويد بلال اذان براي ابوبكر و عمر را پذيرفت - اين گونه حاشيه مي زند: اين نقل بعيد يا غلط مي باشد؛ زيرا مشهور - نزد اهل علم به اين فن - اين است كه بلال براي ابوبكر و عمر اذان نداد؛ و گفته شده كه، براي ابوبكر اذان داد؛ و اين روايت ابن قسيط منقطع است؛ زيرا وي ابوبكر و عمر و بلال را درك نكرده است. [9] .



[ صفحه 291]



گويا خودداري بلال از اذان براي ابوبكر - پس از پيامبر - بر مذاق سران حكومت خوش نيامد؛ زيرا اين كار نشانه ستيز او را با خلافت جديد مي نماياند. از اين رو براي توجيه اذان نگفتن بلال، چيزهاي مختلفي را وضع كردند. آنچه به واقع نزديك تر به نظر مي رسد اين است كه او به ترك مدينه و رفتن به شام ناچار شد؛ زيرا شام جاي تبعيد معارضان به شمار مي آمد، و پوشش جهاد براي دور ساختن معارضان بهترين وسيله بود، چه سعد بن عباده ي انصاري كه با اجبار به شام رفت، در آنجا مرموزانه كشته شد؛ و در زمان عثمان، ابوذر و مالك اشتر و ديگر معارضان به شام و زندان هاي معاويه تبعيد شدند. [10] و به نظر بعيد نمي رسد كه بلال - بر اثر فشارهاي ابوبكر و عمر بر او - دريافت رفتن به شام برايش سالم تر است و از چشم حكومت دورتر مي ماند.

اينكه گفتيم پشت پرده ي اذان نگفتن بلال براي ابوبكر، امري مخفي و پوشيده است، از آنجا تأكيد و اثبات مي شود كه وي از اذان گفتن براي اهل بيت امتناعي نداشت، چه براي فاطمه عليهاالسلام - پس از پيامبر - يك مرتبه اذان داد؛ و پس از وفات فاطمه عليهاالسلام، بار ديگر، براي دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام اذان گفت؛ و اين سخني است كه مورخان و سيره نويسان در آن اختلاف ندارند.

شيخ صدوق چنين روايت مي كند: چون پيامبر درگذشت، بلال از اذان خودداري كرد و گفت: پس از پيامبر براي هيچ كس اذان نمي دهم. فاطمه عليهاالسلام روزي گفت: ميل دارم صداي مؤذن پدرم را به اذان بشنوم؛ اين سخن به بلال رسيد، براي اذان آماده شد، چون گفت: «الله اكبر، الله اكبر» فاطمه عليهاالسلام به ياد پدرش و روزگار او افتاد و نتوانست از گريه خودداري كند؛ پس چون بلال رسيد به «أشهد أن محمدا رسول الله»، فاطمه عليهاالسلام فريادي كشيد و به رو افتاد و بي هوش شد - مردم گمان كردند كه او



[ صفحه 292]



درگذشت - به بلال گفتند: اي بلال، دست نگه دار؛ دختر پيامبر از دنيا رفت. بلال اذانش را قطع كرد و به اتمام نرسانيد، چون فاطمه به هوش آمد از بلال خواست كه اذانش را تمام كند، بلال اين كار را نكرد و به فاطمه گفت: اي بزرگ زنان، مي ترسم هنگامي كه صداي اذانم را بشنوي جانت را از دست بدهي، پس فاطمه عليهاالسلام او را از ادامه ي اذان معاف داشت. [11] .

اين حديث دلالت دارد كه بلال پيش از وفات فاطمه عليهاالسلام در مدينه بود، و بعد از درگذشت پيامبر [بي درنگ] سوي شام نرفت، و اين اثبات مي كند كه ابوبكر پيش از آنكه براي جنگ با مرتدين آماده شود، دست كم 40 روز در مدينه باقي ماند [12] و به تدبير امورش مي پرداخت؛ و جنگ او با مرتدين كمتر از 6 ماه نشد و از يك سال فراتر نرفت، و اين كار پيش از آن بود كه لشكريان را براي فتح شام حركت دهد و نيز بعد از بازگشت لشكر اسامه از مقابل شاميان - بدون جنگ - صورت گرفت.

پيداست كه بلال در قتال مرتدان شركت نكرد، در مدينه ماند تا اينكه لشكر به سوي شام روانه شد؛ و اين سخن را آنان [عالمان اهل سنت] آشكارا گفته اند. [13] .

بنابراين بلال در مدينه بود و براي ابوبكر اذان نداد، اينكه چرا چنين كرد سؤالي است كه خود را مي نماياند و پاسخ مي طلبد.

ابراهيم بن محمد بن سليمان بن بلال بن ابي درداء روايت كرده كه، برايم حديث كرد پدرم - محمد بن سليمان - از پدرش، سليمان بن بلال، از ام درداء، از ابي درداء كه گفت: بلال پيامبر را در خواب ديد كه به او مي گويد: اي بلال، اين دوري و بيگانگي ات براي چيست؟ آيا آن زمان نرسيده كه مرا زيارت كني؟



[ صفحه 293]



[با اين سخن] او اندوهگين و هراسان از خواب بيدار شد، مركبش را سوار شد (و از شام) عازم مدينه گشت. نزد قبر پيامبر صلي الله عليه و آله آمد، مي گريست و صورتش را به خاك مي ماليد. حسن و حسين پيش او آمدند، بلال آن دو را در بغل مي گرفت و مي بوسيد؛ آنان گفتند: اي بلال، دوست داريم اذاني را كه در سحر براي پيامبر مي دادي بشنويم. بلال [خواهش آنها را پذيرفت] به بام مسجد برآمد و در آن جايي ايستاد كه در زمان پيامبر [براي اذان] مي ايستاد. چون ندا داد: «الله اكبر، الله اكبر»، مدينه لرزيد [و صداي شيون مردم فضا را پر كرد]، و آن گاه كه گفت: «أشهد أن لا اله الا الله»، داد و فرياد [اهل] مدينه افزون شد، پس زماني كه بانگ برآورد: «أشهد أن محمدا رسول الله»، دوشيزه ها از سراپرده ها سر درآوردند و گفتند: آيا رسول خدا مبعوث شده است؟ [زنان و مردان مدينه در آن روز به شدت گريستند] و بعد از پيامبر مدينه مثل آن روز گريان ديده نشد. [14] .

پس ثابت شد كه بلال، پس از وفات پيامبر و پيش از رفتن به شام، براي فاطمه عليهاالسلام اذان داد، و بعد از وفات فاطمه - هنگام بازگشت از شام براي زيارت قبر پيامبر - براي امام حسن و حسين عليهاالسلام گفت؛ بلكه روايت شده كه او هر سال يك بار به مدينه مي آمد و مسلمانان را به اذان ندا مي داد تا اينكه درگذشت [15] حال سؤال اين است كه چرا بلال براي خليفه اول و دوم اذان نداد؟!

حقيقت اين است كه خودداري بلال از اذان فراتر از مسئله ي مسافرت او به شام براي



[ صفحه 294]



شركت در جهاد مي باشد؛ او اصل خلافت ابوبكر و عمر را برنمي تافت و با آن مخالفت مي كرد و اعتراض داشت، و نيز او نمي خواست مؤذن اذاني براي آن دو باشد كه تبديل و تغيير يافته است، براي چنين اذاني آنان سعد قرظ را گماشتند، كسي كه هيچ نقشي در مدينه در زمان پيامبر نداشت، و حتي مؤذن حجاج ثقفي شد.

نووي در «تهذيب الأسماء» مي گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله سعد قرظ را مؤذن به قبا قرار داد، چون ابوبكر خلافت را به دست گرفت و بلال اذان را ترك كرد، ابوبكر او را به مسجد پيامبر انتقال داد تا در آن اذان دهد، وي پيوسته در آن اذان مي داد تا اينكه در زمان حجاج بن يوسف ثقفي درگذشت، و پسرانش اذان را از او به ارث بردند؛ و گفته اند: كسي كه او را به مسجد پيامبر انتقال داد عمر بن خطاب بود. [16] .

با وجود اين، بلال از اذان براي اهل بيت و مسلمانان مخلص خودداري نورزيد [17] ؛



[ صفحه 295]



بلكه او تنها از اذان براي رجال حكومت و سردمداران خلافت امتناع داشت.

شيخ مفيد به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه فرمود: بلال مؤذن رسول خدا بود، چون پيامبر صلي الله عليه و آله درگذشت، در خانه ماند و براي احدي از خلفا اذان نداد. [18] .

مزي مي گويد: گفته اند بلال پس از پيامبر صلي الله عليه و آله اذان نداد مگر يك مرتبه؛ و آن زماني بود كه براي زيارت قبر پيامبر صلي الله عليه و آله آمد، صحابه از او تقاضاي اذان كردند، او شروع به اذان كرد و آن را به پايان نرسانيد [19] .

در كتاب اصفياء اميرالمؤمنين، از ابن ابي بختري روايت شده كه گفت: براي ما حديث كرد عبدالله بن حسن كه، بلال از بيعت با ابوبكر خودداري كرد، عمر آمد گريبانش را گرفت و به او گفت: اي بلال، آيا پاداش ابوبكر اين بود، او تو را آزاد كرد، ولي تو براي بيعتش نمي آيي؟! بلال پاسخ داد: اگر ابوبكر مرا براي خدا آزاد كرده است، پس به او واگذارد؛ و اگر جز اين نظر ديگري داشته من همان برده ام. [20] .

من با كسي كه رسول خدا او را جانشين خود نساخت بيعت نمي كنم، بيعت پسر عموي پيامبر - روز غدير - تا روز قيامت بر گردن ما است، كدام يك از ما مي تواند روي بيعت مولايش [با ديگري] بيعت كند، عمر به او گفت: بي مادر شوي، نزد ما



[ صفحه 296]



نمان، پس بلال به شام رفت... [21] .

در كتاب كامل بهائي - اثر عمادالدين طبري [22] - آمده است كه، بلال از بيعت ابوبكر و اذان براي او خودداري كرد. [23] .

بنابراين بلال خلافت ابوبكر را برنتافت، با آنكه در مدينه بود از اذان براي او خودداري كرد؛ زيرا ايمان به شرعيت خلافت او نداشت، و نيز به اين جهت كه ابوبكر و عمر از او اذاني را مي خواستند كه [او آن را نادرست مي دانست و] از گفتن آن ابا داشت. بلال با ناخشنودي به شام رفت نه آنكه براي ترجيح جهاد بر اذان - كه منصبي از سوي پيامبر به او بود - به شام رود؛ و نيز به سبب درمان حالت رواني كه پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله در او پديد آمد، اين كار را نكرد.

باري، بلال با ابوبكر و عمر بيعت نكرد، و در صف معارضان غصب خلافت - كه علي عليه السلام و اصحاب اصيل پيامبر در آن قرار داشتند - باقي ماند، و در اين مدت براي فاطمه اذان داد و با اهل بيت در ارتباط بود. غاصبان خلافت بعد از وفات فاطمه عليهاالسلام و اجبار علي بر بيعت، و تبعيد سعد بن عباده به شام و شكستن شمشير زبير و... زير چتر جهاد در جبهه هاي شام، بلال را ناگزير به ترك مدينه كردند، و او براي زيارت قبر پيامبر صلي الله عليه و آله به مدينه بازگشت، و براي امام حسن و حسين اذان داد.

و با اين سخن روشن مي شود ياوه هايي كه بيان گر اذان بلال براي عمر در جابيه شام است [24] براي آن وضع و ساخته شده كه نزاع بلال با عمر را در چگونگي توزيع اراضي



[ صفحه 297]



مفتوحه و مانند آن بپوشاند، چه بلال در برابر عمر ايستاد و گفت: يا اين زمين ها را [ميان مسلمانان] تقسيم مي كني يا ما براي آنها شمشير مي زنيم [و با تو مي جنگيم] [25] ! و چون عمر از اين كار خودداري كردو بلال و كساني را كه با او بودند به هلاك و مرگ تهديد كرد [26] ، بلال از او خواست كه در شام باقي بماند و از ديگر فتوحات كناره گيرد،



[ صفحه 298]



عمر درخواست او را پذيرفت [27] ، پس بلال در دمشق باقي ماند تا درگذشت.

ابوبكر در زمان پيامبر بلال را به خشم آورد، پيامبر به او امر كرد كه او را از خود خشنود و راضي سازد، گفتند:

ابوسفيان، به بلال و سلمان و صهيب گذشت آنان گفتند: شمشيرهاي خدا از گردن اين [ابوسفيان] برداشته نشده است... ابوبكر صديق گفت: آيا اين سخن را درباره شيخ و بزرگ قريش مي گوييد؟!

پس ابوبكر نزد پيامبر رفت و اين ماجرا را به او خبر داد، پيامبر صلي الله عليه و آله به او فرمود: اي ابابكر، گويا تو آنان را به خشم آوردي! در اين صورت خدا را [از خود] خشمناك كرده اي. ابوبكر [سوي آنان] بازگشت و گفت: اي برادران، گويا شما خشمگين شديد! گفتند: اي ابابكر، خدا تو را بيامرزد. [28] .

باري، بين بلال و عمر در وقت اذان اختلاف شد، پس از اين ماجرا، كار بدان انجاميد كه صحت اذان ابن ام مكتوم نابينا را در فجر دروغي بسازند، و اذان بلال را در تشخيص فجر صادق - به جهت ضعف بينايي اش - خطا شمرند!! [29] .

اوزاعي روايت مي كند كه بلال بر عمر بن خطاب وارد آمد و گفت: «الصلاة، الصلاة» و اين ندا را بر او تكرار مي كرد، عمر گفت: ما به وقت نماز از تو داناتريم، بلال گفت: من به وقت نماز از تو آگاه ترم، زيرا تو از خر خانواده ات گمراه تري! [30] .

در تنگاتنگ اين تضاد و درگيري سياسي و فقهي ميان بلال و ابوبكر و عمر و پيروانشان، آشكار مي شود كه آنان از بلال مي خواستند «حي علي خير العمل» را [از اذان] حذف كند، و «الصلاة خير من النوم» را جاي آن بگذارد، [ليكن] بلال اين



[ صفحه 299]



درخواست را نپذيرفت، و به همين سبب آنان بلال را [از خود] راندند و بلال نيز آنها را ترك كرد؛ و آنان ضعف بينايي و لكنت زبان و ديگر عيب ها را به بلال نسبت دادند و جاي او سعد قرظ و ابومحذوره را آوردند، و احاديثي را ساختند و به بلال نسبت دادند، و چنان نماياندند كه گويا بلال به «الصلاة خير من النوم» در زمان پيامبر اذان مي داد؛ با آنكه در واقع عكس اين نسبت به بلال صحيح است، چه او به «حي علي خير العمل» اذان مي داد، نه «الصلاة خير من النوم».

افزون بر اين، بلال از نزديك ترين كساني بود كه برخورد آنان را با پيامبر پيش از وفاتش ديد، و اينكه چگونه آنان از حضور در لشكر اسامه سرباز زدند، و ابوبكر را براي نماز پيش انداختند. بلال از آنچه در اطرافش مي گذشت آگاه بود، و به همين جهت از آنها كناره گرفت و دين و اذانش را نجات داد، اذاني كه اهل بيت آن را از جبرئيل از خدا براي ما روايت كردند، و در آن جمله ي «الصلاة خير من النوم» وجود ندارد.

ليكن عمر بن خطاب چون كارش سامان يافت [و اوضاع را بر وفق مرادش ديد] در تطبيق آنچه را اميد داشت كوشيد، پس حيعله ي سوم را [اذان] حذف كرد، و «الصلاة خير من النوم» را به جاي آن نهاد؛ و اين واقعيتي است كه بزرگان اسلام آن را بازگفته اند.

سعد تفتازاني در حاشيه اش بر شرح العضد، و قوشجي در شرح بحث امامت، و ديگران گفته اند: عمر بن خطاب براي مردم خطبه خواند و گفت: اي مردم، سه چيز در عهد پيامبر بود و من از آنها [شما را] باز مي دارم و حرامشان مي سازم و بر آنها مجازات مي كنم: صيغه ي زنان و متعه ي حج و حي علي خير العمل. [31] .

حافظ علوي مي گويد: به ما خبر داد محمد بن طلحه نعالي [ثعالبي] بغدادي،



[ صفحه 300]



براي ما حديث كرد محمد بن عمر جعابي حافظ، براي ما حديث كرد اسحاق بن محمد (بن مروان)، [گفت:] براي ما حديث كرد پدرم، براي ما حديث كرد مغيره بن عبدالله، از مقاتل بن سليمان، از عطاء [گفت:] براي ما حديث كرد پدرم (سائب بن مالك) از عمر كه او به «حي علي خير العمل» اذان مي داد، سپس آن را رها كرد و گفت: مي ترسم مردم به آن تكيه كنند. [32] .

در كتاب الاحكام - كه از كتاب هاي زيديه است - به نقل از يحيي بن حسين صلوات الله عليه، آمده است كه گفت: به طريق صحيح بر ما روايت شده كه در عهد پيامبر صلي الله عليه و آله، «حي علي خير العمل» در اذان گفته مي شد، و از اذان نيفتاد مگر در زمان عمر بن خطاب، او دستور داد آن را از اذان حذف كنند و گفت: مي ترسم مردم به آن تكيه و بسنده كنند، و امر كرد به جاي آن «الصلاة خير من النوم» بگذارند.

يحيي بن حسين رضي الله عنه مي گويد: اصل اذان را پيامبر در شب اسراء آموخت، خدا فرشته اي را فرستاد، او اذان را به پيامبر ياد داد، و اما آنچه را كه جاهلان بر زبان مي آورند كه آن رؤيايي بوده است كه... [33] .

از نافع از ابن عمر نقل شده كه در اذان مي گفت: «حي علي خير العمل» و مي گفت: اين جمله در اذان بود، عمر ترسيد مردم از جهاد سرباز زنند [از اين رو آن را برداشت].

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه، علي بن حسين عليه السلام هنگامي كه اذان مي داد مي فرمود:«حي علي الفلاح، حي علي خير العمل»، امام باقر عليه السلام فرمود: اين عبارت از اذان بود، چون عمر ترسيد مردم از جهاد باز ايستند و به آن دل گرم باشند، دستور داد كه آن را در اذان نگويند. [34] .



[ صفحه 301]



از امام زيد بن علي نقل شده كه گفت: از چيزهايي كه مسلمانان با عمر دشمني دارند اين است كه او از اذان «حي علي خير العمل» را زدود، در حالي كه عالمان آگاه ساخته اند كه پيامبر تا زماني كه خدا جانش را ستاند به آن اذان مي داد، و براي ابوبكر تا زماني كه درگذشت به آن اذان گفته مي شد، و در بخشي از ولايت عمر اذان به آن جريان داشت تا اينكه وي از آن نهي كرد. [35] .

از جعفر بن محمد روايت شده كه فرمود: در اذان «حي علي خير العمل» بود، عمر آن را از اذان كاست. [36] .

از ابي جعفر باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: در عهد پيامبر اذان به «حي علي خير العمل» بود، و در زمان ابوبكر و آغاز روزگار عمر جريان داشت، سپس عمر دستور داد آن را از اذان و اقامه جدا و حذف كنند، در اين حكم به او اعتراض شد، گفت: هنگامي كه مردم بشنوند نماز بهترين عمل است، در جهاد سستي مي كنند و از آن روي برمي تابند.

نظير اين روايت از جعفر بن محمد وارد شده، و اهل سنت مانند آن را روايت كرده اند. [37] .



[ صفحه 302]



قاضي زيد كلاري در شرح تحرير از امام قاسم بن ابراهيم روايت كرده كه گفت: «حي علي خير العمل» جزو اذان بود، روزي عمر آن را شنيد، دستور داد از گفتن آن در اذان خودداري شود و گفت: هنگامي كه مردم آن را بشنوند - براي جايگاهي كه دارد - جهاد را ضايع مي سازند و به آن تكيه مي كنند. [38] .

در المنتخب آمده است: و اما «حي علي خير العمل» پيوسته در عهد پيامبر صلي الله عليه و آله بود تا اينكه خدا جانش را ستاند، و در زمان ابوبكر تا درگذشت، و تنها عمر آن را ترك كرد و دستور داد در اذان نگويند، به او گفته شد: چرا آن را رها كردي؟ پاسخ داد: براي آنكه مردم به آن بسنده نكنند و جهاد را واگذارند. [39] .

و از حسن بن يحيي بن حسين بن زيد بن علي روايت شده كه گفت: همواره پيامبر صلي الله عليه و آله به «حي علي خير العمل» اذان مي داد تا اينكه خدا جانش را ستاند، و در زمان ابوبكر به آن اذان داده مي شد. چون عمر ولايت يافت، گفت: «حي علي خير العمل» را رها كنيد، مردم از جهاد باز نمي ايستند. پس او نخستين كسي بود كه آن را ترك كرد. [40] .

فضل بن شاذان (م 290 ه) در خطاب به اهل سنت مي گويد: از ابويوسف قاضي روايت كرديد - محمد بن حسن آن را از اصحابش روايت كرده است - و از ابوحنيفه كه گفتند: در عهد پيامبر و ابوبكر و آغاز خلافت عمر در اذان به «حي علي خير العمل» ندا مي شد، عمر گفت: هنگامي كه گفته مي شود «حي علي خير العمل»، بيم آن دارم كه مردم به نماز بسنده كنند و جهاد را رها سازند، پس دستور داد كه اين جمله از اذان حذف شود. [41] .



[ صفحه 303]



همه اين احاديث دلالت دارند كه اسقاط «حي علي خير العمل» از اذان، در عهد عمر بن خطاب بوده است؛ و صحابه - در عهد پيامبر و ابوبكر و در آغاز خلافت عمر - به آن اذان مي دادند، و روزي عمر آن را شنيد و امر كرد كه، از آوردن آن در اذان خودداري شود و گفت: هنگامي كه مردم آن را بشنوند جهاد را ضايع مي سازند.

باري، عمر، با بلندپروازي قصد حذف «حي علي خير العمل» را از اذان مسلمانان داشت، و اين كار را در زمان به دست گرفتن زمام امور به اجرا درآورد، و از دشمني هاي مسلمانان با عمر حذف اين جمله از اذان است.

و پيداست كه عمر بي درنگ پس از وفات پيامبر قصد اين كار را كرد، ولي شرايط براي او آماده نبود، و جهاد همچنان استوار بود، ليكن پس از قبضه ي خلافت و سكوت معارضان، به جهت خشونت و شدتي كه از عمر در ذهن ها بود، به اين كار دست يافت. و از اينجا مي توان به مقصود بلال پي برد كه مي گويد: «پس از پيامبر براي هيچ كس اذان نمي دهم»؛ يعني براي احدي از كساني اذان نمي گويم كه پس از پيامبر ظالمانه خلافت را غصب كردند، و در حذف آنچه بر امامت و ولايت دلالت دارد كوشيدند و آن را از اذان انداختند. [42] .

بر اين اساس، روايت ابوبصير با آنچه فرقه هاي سه گانه شيعه معتقد است ناسازگار نيست؛ و اين به جهت نقشي است كه عمر بن خطاب در زمان خليفه اول بازي كرد و برنامه هاي عمومي حكومتي را كه هر دو مي پسنديدند ترسيم نمود؛ زيرا پس از نفوذ گستره ي خلافتش اين نگرش ها را استوار ساخت، و اينها از چيزهايي است كه بلال را برانگيخت تا اذان را رها كند و بگويد: «براي احدي پس از پيامبر اذان نمي دهم».

فشرده سخن - در اين فصل - اين است كه «حي علي خير العمل» در زمان پيامبر و



[ صفحه 304]



ابوبكر و آغاز خلافت عمر جزو اذان بود، عمر در زمان حكومتش آن را حذف كرد، و از زمان جنگ با مخالفان ابوبكر قصد اين كار را داشت، پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله خواست به اين كار دست يازد، ليكن به مخالفت و ايستادگي بلال - مؤذن پيامبر كه آوازه اش مشهور بود - برخورد كه حاضر نشد براي خلافت غاصبان اذان دهد؛ و از اين رو او را از مركز حكومت و از منصب مؤذني دور ساختند و به جايش سعد قرظ را گماشتند، پس از آن، براي آنها شرايط مناسب براي اجراي خواسته هايشان فراهم آمد.

همه احاديث و نقل هاي تاريخي دلالت دارند كه حذف حيعله ي سوم در حكومت عمر رخ داد، و روايت ابوبصير - كه در آغاز اين فصل آمد - دلالت مي كند كه عمر از قبل قصد اين كار را داشت، و آن گاه در زمان خلافتش آن را به اجرا درآورد.

شايان توجه است كه افزودن «الصلاة خير من النوم» در اذان نيز از ابتكارات عمر بن خطاب است، وي حيعله ي سوم را از اذان برداشت و به جاي آن «الصلاة خير من النوم» را گذاشت. امويان و مجتهدان پس از او همين شيوه را در پيش گرفتند و به آنچه عمر بنيان نهاد حكم كردند، بدين ترتيب در عصرهاي بعد در نزد متعبدان ميان اثبات حيعله ي سوم و ترك تثويب ملازمه پديد آمد؛ و به عكس در نزد مجتهدان و حاكمان ميان حذف حيعله ي سوم و اثبات تثويب ملازمه حاصل شد، و اين امر رشد تكاملي يافت تا اينكه به صورت شعار سياسي هر يك از دو گروه در آمد.

در اين راستاست كه امام كاظم عليه السلام - به روايت زيد نرسي در كتاب اصل او - مي فرمايد: «الصلاة خير من النوم» بدعت بني اميه است و از اصل اذان نمي باشد. [43] .

در اين حديث، امام كاظم عليه السلام به خطرناك بودن اين تثويب و شيوع و انتشار آن در زمان بني اميه نظر دارد، كساني كه در اين زمينه در خط عمر بن خطاب حركت كردند



[ صفحه 305]



و شيوه اجتهاد و رأي را - در برابر روش تعبد محض - تأييد نمودند.

با توجه به اين نكته، ميان احاديثي كه «الصلاة خير من النوم» را در اذان، بدعتي مي داند كه در زمان عمر بنيان نهاده شده و احاديثي كه آن را بدعت امويان مي داند، مخالفت و ناسازگاري وجود ندارد؛ زيرا امويان آنچه را در عهد ابوبكر و عمر تشريع شده بود استوار ساختند و به آن حكم كردند.

به هر حال مي پرسيم: آيا علت «ترس از ترك جهاد» براي حذف «حي علي خير العمل» از اذان دليل درستي است يا اينكه در وراي اين امر، انگيزه هاي ديگري وجود دارد؟ پاسخ اين پرسش در فصل آينده روشن مي شود.



[ صفحه 309]




پاورقي

[1] من لا يحضره الفقيه 1: 184، باب الأذان و الاقامة، حديث 872.

[2] مانند زيادي «الصلاة خير من النوم» در اذان يا كاستن «حي علي خير العمل» از آن.

[3] (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل أنقلبتم علي أعقابكم) (آل عمران: 144).

[4] (انك ميت و انهم ميتون) (زمر: 30).

[5] تاريخ الطبري 3:202-203 (وقايع سال 11 ه)؛ أسدالغابه 3: 221.

[6] در باب دوم - الصلاة خير من النوم - اين مطلب روشن خواهد شد.

[7] جنگ هاي رده، 40 يا 60 يا 70 روز پس از درگذشت پيامبر شروع شد و با كشته شدن مسيلمه (در ربيع الأول سال 12 ه) پايان يافت.

[8] البداية والنهاية 4:7 / 104 (وقايع سال بيستم هجري).

[9] المجموع (نووي) 3: 125.

[10] تاريخ اليعقوبي 2: 172، تبعيد ابوذر به شام در اين مأخذ آمده است؛ و تاريخ الطبري 4:326-317 (وقايع سال 33 هجرت) در اين منبع آمده است: عثمان گروهي از اهل كوفه را روانه شام كرد، يكي از آنها مالك اشتر بود.

[11] من لا يحضره الفقيه 1: 298، حديث 907؛ نيز نگاه كنيد به، الدرجات الرفيعه، 366-365.

[12] 60 روز و 70 روز نيز گفته اند؛ نگاه كنيد به، تاريخ الطبري 3: 241؛ و تاريخ يعقوبي 2: 127.

[13] نگاه كنيد به، كنز العمال 13: 305، حديث 36873؛ مختصر تاريخ دمشق 5: 265. ابن حاتم مي گويد: بلال در خلافت عمر سوي شام رفت؛ نگاه كنيد به، المراسيل: 108؛ تهذيب الكمال 17: 373 (به نقل از المراسيل).

[14] تاريخ دمشق 7: 136، ترجمه رقم 493، مي گويد: به ما خبر داد ابو محمد بن اكفاني به ما خبر داد عبدالعزيز بن احمد، به ما خبر داد تمام بن محمد، به ما خبر داد محمد بن سليمان، به ما خبر داد محمد بن فيض، به ما خبر داد ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن سليمان بن بلال بن ابي درداء؛ آن گاه باقي اسناد را ذكر مي كند (متن روايت از اين كتاب است)؛ مختصر تاريخ دمشق 4: 118، و ج 5: 265؛ اسدالغابه 1: 208؛ و نيز نگاه كنيد به، تهذيب الكمال 4: 289، در اين كتاب به جاي نام «الحسن والحسين»، «بعض الصحابه» بدل آورده شده است.

[15] نگاه كنيد به، الدرجات الرفيعه: 367 (به نقل از كتاب المنتقي).

[16] تهذيب الأسماء 1: 207.

[17] از اين روست كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: خدا بلال را رحمت كند، او ما خاندان را دوست مي داشت (الاختصاص: 73).

بر اختصاص بلال به علي و اهل بيت و ايمان نداشتن او به شرعيت خلافت ابي بكر، روايت زير دلالت مي كند؛ در تفسير امام حسن عسكري عليه السلام آمده است: بلال اميرالمؤمنين [امام علي] را تعظيم مي كرد، و چند برابر ابوبكر به او احترام مي گذاشت. در اين باره به بلال گفتند كه ابوبكر همان مولايي است كه تو را خريد و از عذاب و شكنجه آزادت كرد! بلال [به اين اعتراض] پاسخي نيكو [و كوبنده] داد و گفت: حق علي بر من بسي بزرگ تر از حق ابوبكر است؛ زيرا ابوبكر مرا از بند عذابي رهانيد كه اگر ادامه مي يافت و بر آن بردبار مي ماندم به جنات عدن [جايگاهي ويژه در بهشت] رهسپار مي شدم؛ و علي مرا از بند عذاب ابدي رهانيد، و به دوست داشتن او و برتر دانستن او [بر ديگران]، نعمت هاي جاودان بر من واجب شد. (تفسير العسكري: 621، حديث 365). آري، بلال تا واپسين لحظات عمر گران مايه اش دوستدار محمد و آل محمد باقي ماند، و پيش از آنكه جانش به ملكوت اعلا پرواز كند، اشعاري را بر زبان آورد كه پس از او عمار در صفين خواند.



غدا سنلقي الأحبه

محمدا و حزبه



فردا روانه ديار دوستانم

به ديدار محمد و حزبش شتابانم



(مختصر تاريخ دمشق 5: 267).

[18] الاختصاص: 73.

[19] تهذيب الكمال (مزي) 4: 289، مانند اين سخن را حصني شامي (م 829 ه) در كتاب خود «دفع الشبهة عن الرسول: 182» از حافظ عبدالغني مقدسي - در كتابش «الكمال» - در ترجمه بلال، حكايت كرده است. مي توان گفت: مقصود مزي و مقدسي از جمله «طلب اليه الصحابة؛ صحابه از او خواست» حسن و حسين مي باشد، زيرا كسي نگفته كه بلال - به نحو عموم - براي صحابه اذان داد، و نيز اين سخن كه بلال پس از پيامبر جز يك بار اذان نداد، درست نيست؛ زيرا اذان بلال براي فاطمه عليهاالسلام پيش از رفتن او به شام ثابت است.

[20] پوشيده نماند كه پيامبر صلي الله عليه و آله بلال را خريد و آزاد كرد، ليكن به واسطه ي ابوبكر؛ زيرا وي روابط خوبي با كافران داشت و با آنان دشمن نبود.

[21] الدرجات الرفيعه: 367 (به نقل از كتاب اصفياء اميرالمؤمنين)؛ نزديك به اين مضمون را وحيد بهبهاني در پاورقي آورده است، نگاه كنيد به معجم رجال الحديث 4: 272.

[22] وي اين كتاب را در سال 675 ه به پايان رساند.

[23] الأربعين، للماحوزي، 257 (به نقل از كتاب كامل البهائي).

[24] رواياتي وضع شده كه مفادشان اذان بلال براي عمر در جابيه است، اين روايات به چهار طريق آمده است:

اول: طبري در تاريخ خود (ج 4، ص 65، وقايع سال 17 ه) روايت كرده كه، سري به من نامه نوشت به نقل از شعيب، از سيف (بن عمر التميمي)، از مجالد، از شعبي. در اين سند، سيف بن عمر آمده است كه از واضعان حديث [حديث سازان] به شمار مي رود و به بي ديني متهم است.

دوم: بيهقي در سنن خود (ج 1، ص 419) و ابن عساكر در تاريخش (ج 10، ص 471)، و ذهبي در سيره اش (ج 1، ص 375) روايت كرده كه همه منتهي مي شود به «ابوالوليد احمد بن عبدالرحمان قرشي. گفت: براي ما حديث كرد وليد بن مسلم كه از مالك بن انس پرسيدم...» در اين اسناد احمد بن عبدالرحمان قرشي است كه هرگز از وليد بن مسلم حديث نشنيد، و به قصه گو مي ماند، و درباره اش گفته اند: شهادت او بر دو دانه خرما پذيرفته نمي شود. درباره وليد بن مسلم نيز همين بس است كه وي رفاع حديث است [احاديث مرفوع مي سازد] و خطاهاي زيادي دارد،از مالك ده حديث روايت كرده كه اصل [و بنيادي] براي آنها نيست، وي شخصي پست و فريبكار مي باشد.

سوم: بخاري در «تاريخ الصغير» و ذهبي در سيره اش (ج 1، ص 357) آورده كه روايت بخاري چنين است: «براي ما حديث كرد يحيي بن بشر، براي ما حديث كرد قراد، به ما خبر داد هشام بن سعد، از زيد بن اسلم از پدرش».

در اين اسناد هشام بن سعد است كه احمد بن حنبل و ابن سعد و يحيي بن معين و نسائي او را شخصي ضعيف مي شمارند، ابوحاتم رازي مي گويد: به [احاديث] او نمي توان استدلال كرد. ابن حبان مي گويد: او از كساني است كه نابخردانه اسناد را دگرگون مي سازد، و احاديث موقوف را مسند مي كند، احتجاج به او باطل است.

چهارم: طريق چهارم، روايت ابن اثير در «اسدالغابه» به نقل از اولاد سعد قرظ است، و پيداست كه آنها ناشناخته اند.

شايان ذكر است كه فرزندان سعد قرظ خواستند بر درگيري بلال با خلفا - كه به ترك اذان بلال انجاميد - سرپوش گذارند؛ سرانجام اين نزاع اين شد كه آنها سعد قرظ را آوردند و او را به جاي بلال گماشتند، و اذان رسمي در نسل وي استمرار يافت.

[25] السنن الكبري، للبيهقي 6: 318.

[26] الروض الانف 6: 581؛ المبسوط للسرخسي 10: 16.

[27] اسدالغابه 2: 79؛ تاريخ دمشق 16: 21؛ الاصابه 4: 72.

[28] مختصر تاريخ دمشق 5: 261.

[29] در باب دوم - الصلاة خير من النوم - اين سخن روشن خواهد شد.

[30] مختصر تاريخ دمشق 5:266-267.

[31] شرح التجريد: 374؛ كنزالعرفان 2: 158؛ الغدير 6: 213؛ صراط المستقيم (بياضي) 3: 277 (به نقل از طبري در المسترشد: 516).

[32] الأذان بحي علي خير العمل، للحافظ العلوي، به تحقيق عزان: 99، نيز نگاه كنيد به ص 63.

[33] الأحكام 1: 84.

[34] نگاه كنيد به، الأذان بحي علي خير العمل: 79.

[35] الأذان بحي علي خير العمل: 30-29؛ و پانويس مسند الامام زيد: 83.

[36] روايات ابن عمر و امام باقر و زيد و جعفر بن محمد، در مأخذ زير آمده است: الأذان بحي علي خير العمل، للحافظ العلوي، به تحقيق عزان: 63.

[37] دعائم الاسلام 1: 142؛ بحارالأنوار 81: 156؛ در كتاب «الايضاح: 108» آمده است: ثابت شده كه به آن [حي علي خير العمل] در عهد پيامبر اذان داده مي شد تا اينكه خداوند متعال جانش را ستاند، و عمر آن را از اذان انداخت؛ و خداي متعال - به وسيله كتابش و بر زبان پيامبرش - بر فرائض دينش، آنچه را خواهد مي افزايد، شريكي براي او نيست، و من يادآور مي شوم روايتي را كه «حي علي خير العمل» را آورده است - و شروع به آوردن اين خبر مي كند -: در كتاب هاي ابي الحسين، علي بن نرستد [ورسند].. از احمد، از حسين، از لؤلؤ، از بشر، از ابي جعفر، محمد بن علي [نقل شده كه] فرمود: عمر از اذان «حي علي خير العمل» را انداخت، علي عليه السلام او را نهي كرد، ليكن عمر از اين كار دست نكشيد.

[38] الأذان بحي علي خير العمل به تحقيق عزان: 153.

[39] همان.

[40] همان، ص 63-64.

[41] الايضاح: 206؛ و نيز نگاه كنيد به، كتاب العلوم 1: 92؛ الاعتصام بحبل الله المتين 1: 296 و 299 و 304.

[42] در فصل آينده اين سخن بررسي مي شود.

[43] مستدرك الوسائل 4: 44.


بازگشت