آن سه يا چهار نفر كيانند


پس از آگاهي بر بعضي از تحريف هاي بني اميه، جاي آن است كه اكنون عبارت مبهمي را كه كتاب هاي صحاح و سنن درباره خبر اسراء آورده اند، بررسي كنيم. مفاد اين روايات اين است كه چون جبرئيل براي اسراء فرود آمد. سه نفر را ديد كه پهلوي هم خوابيده اند؟ اسرافيل از جبرئيل پرسيد، او كدام يك از آنها است؟ پاسخ داد: نفر وسطي شان.

كسي كه در وسط خوابيده بود، پيامبر گرامي اسلام، حضرت محمد بود، اكنون سؤال اين است كه آن دو نفر ديگر چه كساني بودند؟ چرا نامشان مبهم است؟

مسلم در صحيح خود، و ابوعوانه در مسندش و ترمذي در سنن خود، و ابن خزيمه در صحيحش، از قتاده از انس بن مالك - شايد گفت از مالك بن صعصعه (مردي از قومش) - روايت مي كند كه پيامبر فرمود: كنار خانه كعبه بين خواب و بيداري بودم كه شنيدم كسي مي گفت: يكي از [اين] سه تا بين دو نفر... [1] .

احمد در مسند و نسائي در «المجتبي» و [بيهقي در] «السنن الكبري»، از قتاده، از



[ صفحه 142]



انس بن مالك، از مالك بن صعصعه نقل مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: هنگامي كه كنار كعبه بين خواب و بيداري بودم، شنيدم گوينده اي مي گفت: يكي از اين سه تا... پس طشتي از طلا آوردند... آن گاه حيواني برايم آورده شد كه كوچك تر از قاطر و بزرگ تر از الاغ بود، سپس با جبرئيل به راه افتادم.... [2] .

بخاري و ديگران، اين روايت را به پيش از بعثت پيامبر صلي الله عليه و آله بازگردانده اند. در صحيح بخاري و صحيح مسلم، از شريك بن عبدالله بن أبي نمر روايت شده كه گفت: از انس بن مالك - درباره شبي كه پيامبر از كعبه سير داده شد - شنيدم كه براي ما [چنين] حديث مي كرد:

پيش از آنكه به پيامبر وحي شود، در حالي كه وي در مسجدالحرام خواب بود، سه نفر آمدند، اولي آنها گفت: او كدام يك از آنها است؟ پس گفت: وسطي شان، و او بهترين آنهاست؛ ديگري شان گفت: بهترينشان را بگيريد، آن يكي است. پس آنان را نديدند تا اينكه شب ديگر [پيامبر] با چشم قلب آنها را ديد كه آمدند - چه پيامبر چشمش به خواب مي رود و قلبش بيدار است -.... پس جبرئيل او را در بر گرفت و به آسمان بالا برد. [3] .

در اين تيرگي و ابهام مي بينيم كتاب هاي اهل سنت كه به شرح اين حديث



[ صفحه 143]



پرداخته اند، جز اندكي از اين چند نفر را روشن نمي سازد، سندي - در حاشيه اش بر نسائي - ضمن تفسير اين حديث مي گويد: «گفتند: آن دو نفر حمزه و جعفرند...» [4] .

و در شرح مسلم، باب الاسراء مي خوانيم: روايت شده كه - در اين هنگام - پيامبر خواب بود به همراه عمويش حمزة بن عبدالمطلب و پسر عمويش جعفر بن ابي طالب [5] .

در فتح الباري مي خوانيم: اينكه در روايت آمده است: «اولي شان گفت: او كدام يك از آنهاست»، مي رساند كه آن حضرت بين گروهي خواب بوده كه دست كم دو نفر بودند؛ و نقل شده كه در اين هنگام حمزة بن عبدالمطلب و پسر عمويش جعفر بن ابي طالب با او بود. [6] .

بناء - در فتح الرباني - از حافظ نقل مي كند كه گفت: مراد از دو مرد، حمزه و جعفرند، پيامبر - آن زمان - بين آن دو خواب بود. [7] .

باري، كتاب هاي اهل سنت اسم دو مرد را اين چنين آورده اند بي آنكه سند يا روايتي در اين زمينه ذكر كنند، ليكن كتاب هاي شيعه اماميه و اسماعيليه و زيديه، با سند، نام كساني را كه با پيامبر خواب بودند آورده اند، و آنان: علي و حمزه و جعفرند كه در راست و چپ و پايين پاي پيامبر قرار داشتند.

علي بن ابراهيم روايت مي كند كه از پدرش، از عبدالله بن مغيره، از هشام بن حكم، از امام صادق عليه السلام كه درباره آيه ي (سبحان الذي أسري بعبده ليلا) [8] گفت: از پيامبر روايت شده كه فرمود: هنگامي كه در كعبه خواب بودم و علي در طرف راست و



[ صفحه 144]



جعفر در طرف چپ و حمزه در پيشاپيش من قرار داشت، ناگهان صداي بال فرشتگان را [حس كردم] و گوينده اي كه مي گفت: اي جبرئيل، به سوي كدام يك مبعوث شدي؟ جبرئيل پاسخ داد: به سوي اين و اشاره به من كرد، پس گفت: او بزرگ فرزندان آدم و حوا است؛ و اين وزير و وصي و داماد و جانشين او در ميان امتش مي باشد؛ و اين عمويش - سيد الشهداء - حمزه است؛ و اين پسر عمويش جعفر مي باشد كه داراي دو بال سبز است و با آن با فرشتگان در بهشت پرواز مي كند، واگذارش، دو ديده اش خواب و دو گوشش شنوا و قلبش بيدار است... [9] .

قاضي نعمان در شرح الاخبار، از طبري در حديثي مرفوع از حذيفه يماني نقل مي كند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله روزي به سوي ما آمد در حالي كه حسن و حسين عليهماالسلام را بر دوش داشت، پس فرمود: اين دو بهترين پدر و مادر را - در ميان مردم - دارند؛ پدرشان علي است... تا اينكه فرمود: خداوند روزي كه مرا به رسالت برانگيخت ما را - من و علي و حمزه و جعفر - برگزيد. آن روز من در كعبه خواب بودم، علي در طرف راست و حمزه در طرف چپ و جعفر در طرف پايم خواب بود، صداي بال فرشتگان بيدارم ساخت؛ ناگهان چهار فرشته ديدم كه يكي شان به همراهش مي گفت: اي جبرئيل، به كدام يك از اين چهار تا مبعوث شدي؟ جبرئيل به پايم زد و گفت: به سوي اين. پرسيد: اين كيست؟ گفت: محمد، بزرگ پيامبران. پرسيد: در طرف راستش كيست؟ گفت: علي بزرگ اوصياء، پرسيد: و در طرف چپ او؟ گفت: حمزه سيد الشهداء پرسيد: و آن كه در نزد پايش است؟ گفت: جعفر پروازگر در بهشت. [10] .

شيخ طوسي به اسنادش از ابراهيم بن صالح بن زيد بن حسن، از پدرش، از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: در كعبه به پهلو خواب بودم و علي



[ صفحه 145]



در طرف راست، و جعفر در طرف چپ، و حمزه در كنار پايم قرار داشتند. پس جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل فرود آمدند، از صداي بالشان ترسيدم، سرم را بالا كردم، ناگهان شنيدم كه اسرافيل از جبرئيل مي پرسد كه سوي كدام يك از اين چهار تا مبعوث شدي و ما با تو برانگيخته شديم؟ جبرئيل با پايش [به من]زد و گفت: به سوي اين... [11] .

المرشد بالله، يحيي بن حسين شجري - از عالمان زيديه - به اسنادش از ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر در آيه ي (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا) [12] فرمود: ما خانداني هستيم كه از گناهان پاك اند؛ بدانيم كه خدا مرا از ميان سه تن از اهل بيت من، برگزيد، بر همه ي امتم، و من بزرگ آن سه نفرم، و سرور و بزرگ فرزندان آدم تا روز قيامت، و به اين فخر نمي كنم.

اهل سده گفتند: اي پيامبر خدا، نام آن سه نفر را بگو تا آنها را بشناسيم؟ پيامبر دست پاك و مباركش را گشود، سپس بلند كرد و گفت: خدا، من و علي و حمزه و جعفر را برگزيد، ما در كعبه خواب بوديم، پوششي جز جامه هامان نبود؛علي در سمت راست و جعفر در طرف چپ و حمزه در پايين پاي من قرار داشت، صداي بال فرشتگان و سردي دست علي - كه گونه ام بر آن بود - مرا از خواب بيدار ساخت، جبرئيل را با سه فرشته ديدم كه بعضي از آن سه سؤال مي كرد: اي جبرئيل، به سوي كدام يك از اين سه نفر فرستاده شده اي؟ جبرئيل با پايش مرا تكان داد و گفت: به سوي اين، و او بزرگ فرزندان آدم است. يكي از آنها پرسيد: او كيست، نام ببر؟ جبرئيل پاسخ داد: اين محمد، بزرگ پيامبران است، و اين علي بهترين اوصياست؛ و اين حمزه، سيدالشهداء مي باشد؛ و اين جعفر است كه دو بال سبز دارد و با آن در



[ صفحه 146]



بهشت هر جا كه خواهد پرواز مي كند. [13] .

در بررسي سندي اين احاديث مي توان گفت: روايت علي بن ابراهيم، و مرحوم شرف الدين حسيني [14] كه از كتاب «تأويل الآيات» روايت را با سند نقل مي كند [از احاديث معتبر مي باشد] رجال اين دو حديث، همه ثقه اند و خدشه اي بر آنها وارد نشده است، و مؤيد آن روايتي است كه قاضي نعمان مصري در شرح الأخبار، و طوسي و المرشد بالله، در كتاب امالي شان آورده اند. اگر ما اين دو حديث را با آنچه درباره ي امام علي آمده است كه او يكي از بزرگان هفت گانه اهل بهشت مي باشد - به نص پيامبر [15] - جمع كنيم، اين حقيقت را در مي يابيم كه بني اميه مي خواستند اين احاديث از نظرها مخفي بماند، و از نشر و شيوع آنها ميان مردم بيم داشتند، بلكه مي كوشيدند آنها را نابود كنند و به جايشان اخباري را درباره ي صحابه بسازند و نشر دهند.

براي آگاهي بيشتر در اين زمينه، مي توان دسته اي از احاديث پيامبر و مجموعه اي از آيات را ملاحظه كرد كه پيامبر آنها را تفسير كرده است؛ با مطالعه آنها در مي يابيم كه علي و حمزه و جعفر در يك طيف جداناپذير از هم قرار دارند، و كرامتي بي مانند در اين راستا به آنان اختصاص يافته است.

حاكم و ابن ماجه به سندشان از انس بن مالك روايت كرده اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: ما فرزندان عبدالمطلب بزرگان اهل بهشت هستيم؛ من و علي و جعفر و حمزه و حسن و حسين و مهدي.

حاكم پس از نقل اين حديث مي گويد: اين حديث - بنا بر شرط مسلم - حديث



[ صفحه 147]



صحيح است، و بخاري و مسلم آن را نياورده اند. [16] .

ابن عساكر به سندش از حبشي بن جناده روايت مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: خدا عرب را از ميان همه مردم برگزيد، و قريش را از عرب، و بني هاشم را از قريش، و خدا مرا برگزيد و اختيار كرد از ميان چند نفر از خاندانم: علي و حمزه و جعفر و حسن و حسين. [17] .

عطيه از ابي سعيد خدري روايت كرده كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: بهترين مردمان حمزه و جعفر و علي اند. [18] .

حاكم حسكاني به سندش از عبدالله بن عباس روايت مي كند كه درباره آيه (أفمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه) [19] گفت: اين آيه درباره حمزه و جعفر و علي نازل شد؛ زيرا خداي متعال بر زبان پيامبرش، در دنيا بهشت را به آنها وعده داد، پس اينان به آنچه خدا در آخرت وعده داده مي رسند... [20] .

نيز حاكم حسكاني به سندش از عبدالله بن عباس نقل مي كند كه آيه زير [21] را چنين معنا كرد: «از مؤمنان مرداني اند كه در عهدي كه با خدا بستند، صادق اند»، يعني علي و حمزه، «بعضي از آنها پيمانشان را گذاردند»؛ يعني حمزه و جعفر «و برخي منتظرند»، يعني علي كه انتظار اجلش را مي كشد و وفا به عهدي كه با خدا بسته و شهادت در راه



[ صفحه 148]



او را؛ به خدا سوگند، شهادت روزي او مي شود. [22] .

و همچنين به سندش از زيد نقل مي كند كه گفت: از ابوجعفر، محمد به علي [امام باقر عليه السلام] درباره اين آيه «(الذين أخرجوا من ديارهم بغير حق) [23] ؛ آنان كه از سرزمينشان به ناحق اخراج شدند» پرسيدم؛ فرمود: درباره علي و حمزه و جعفر نازل شد... [24] .

باري اين سه نفر مانند احاطه ي مژه ها به چشم، پيامبر را در برداشتند، و در آغاز دعوت اسلام، استوارترين كسان در دفاع از پيامبر بودند و تكيه گاه و اميد ديگران شمرده مي شدند. آنان در برابر همدستي و بسيج قريش براي ريختن خون پيامبر، با جرأت و شهامت، اسلامشان را آشكار ساختند.

با نگاه به قرآن و احاديث مي توان دريافت كه آنها به مرواريدهايي مي مانند كه در يك رشته قرار دارند و نظامشان يكي است؛ حال اين سؤال مطرح است كه چرا از ميان اين قافله نام علي حذف شد؟ پاسخ روشن است دشمنان امام علي عليه السلام و امويان و كساني كه شيوه آنان را داشتند، اين كار را كردند.

و همين دليل انكارناپذير بس است كه: طرح اذان رؤيايي كوشيد حقيقت محمدي و علوي را تاريك و تيره سازد، و شيوه ي اذان آسماني را از ميان بردارد و پايمال كند؛ و با وجود اين ناكام ماند.

و فضايل اين سه نفر - علي و حمزه و جعفر - به هم پيوسته و مرتب اند، تا آنجا كه كانون توجه شاعران شده و به زبان شعر درآمده اند.

كميت در قصيده بائيه اي دل انگيز مي گويد:



أولاك نبي الله منهم و جعفر

و حمزة ليث الفيلقين المجرب



هم ما هم وترا و شفعا لقومهم

لفقدانهم ما يعذر المتحوب





[ صفحه 149]



قتيل التجوبي الذي استوأرت به

يساق به سوقا عنيفا و يجنب [25] .

شارح اين قصيده مي گويد: كشته تجوبي همان علي بن ابي طالب است، و تجوب نام قبيله اي است [26] [ابن ملجم از آن قبيله مي باشد].

و آن گاه كه يكي از شاعران - از فرزندان كريز بن حبيب بن عبد شمس - محمد بن عيساي مخزومي، به نكوهش و دشنام مي پردازد، شاعر ديگر در پاسخ، عيب هاي بني هاشم را بر مي شمارد، و اينكه در جاهليت امر لواء و ندوه، و سقايه، و رفاده برايشان نبود؛ و كينه توزي آنان را بر پيامبر و آل او يادآور مي شود و مي گويد:



لا لواء يعد يابن كريز

لا ولا رفد بيته ذي السناء



لا حجاب و ليس فيكم سوي الكبر

و بغض النبي والشهداء



بين حاك و مخلج و طريد

و قتيل يلعنه أهل السماء



و لهم زمزم كذاك و جبريل

و مجد السقاية الغراء [27] .



ابن ابي الحديد مي گويد: شيخ ما ابوعثمان گفت: مقصود از «شهداء» در اين شعر، علي و حمزه و جعفرند، و «حاكي و مخلج»، حكم بن ابي العاص است... و «طريد» دو نفرند: حكم بن ابي العاص و معاوية بن مغيرة بن ابي العاص، كه هر دو جد پدري و مادري عبدالملك بن مروان اند. [28] .



[ صفحه 150]



در هر حال، نويسنده شك ندارد كه تشريع اذان آسماني است نه رؤيايي، و علي و حمزه و جعفر پيرامون پيامبر بودند [و دور او حلقه مي زدند و از آن حضرت پاسداري مي كردند] ليكن حكومت ها و سياست ها به قصد دور ساختن اين ويژگي ممتاز از امام علي عليه السلام، نام او را حذف كردند، و پيداست كه اين شرافت به آن حضرت از رگ گردن نزديك تر است، و اين تحريف، نخستين كار آنان در اين زمينه نيست، بلكه تحريف هاي آنان بي شمار است و كارنامه زندگي شان آكنده از اين گونه كارهاي ناپسند مي باشد.

اينكه در حديث اسراء و معراج مثال بلال و صحابه ديگر را آورده اند و مثال علي را ذكر نكرده اند، شاهد ديگري است بر تحريف اذان آسماني توسط آنان، اذاني را كه علي و فرزندان و اصحابش پذيرفتند.

مضمون اين سخن را جابر بن عبدالله انصاري، و ابو امامه باهلي، و بريده، و انس بن مالك، و ابوهريره، سهل بن سعد ساعدي، از پيامبر صلي الله عليه و آله - با الفاظي نزديك به هم - نقل كرده اند.

در روايت جابر - كه بخاري [29] و مسلم [30] و ابو داود طيالسي [31] و احمد [32] و ابن حبان [33] آن را در كتاب هاشان آورده اند - آمده است:

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: بر من نمايان شد كه وارد بهشت شدم، ناگهان رميضاء - زن أبي طلحه - را ديدم، و صداي پايي را شنيدم، پرسيدم: اين چه كسي است؟ (جبرئيل)



[ صفحه 151]



گفت: اين بلال است. قصري را ديدم كه در آستانه آن كنيزي بود، پرسيدم: اين قصر از چه كسي است؟ گفت: براي عمر است. خواستم وارد آن شوم، به آن نگريستم، غيرتت يادم آمد. عمر گفت: پدر و مادرم فدايت، اي پيامبر خدا، آيا من بر تو غيرت مي ورزم؟!

در روايت ابي امامه - كه احمد [34] و طبراني [35] و هيثمي [36] آن را در كتاب هاشان نقل كرده اند. مي خوانيم:

پيامبر فرمود: وارد بهشت شدم، جلو خود صداي پايي را شنيدم، پرسيدم: اين صدا چيست؟ [جبرئيل] گفت: بلال است. از آنجا گذشتم؛ پس در اين هنگام دريافتم كه بيشتر بهشتيان فقراي مهاجرين [37] و ذريه ي مسلمانان اند، و از ثروتمندان و زنان كمتر كسي را ديدم... سپس به سوي يكي از درهاي هشت گانه بهشت روانه شدم، چون به در آن رسيدم [ترازويي بود] من در يك كفه آن و امتم را در كفه ديگر گذاشتند من سنگين تر بودم. آن گاه ابوبكر را آوردند و در كفه اي گذاشتند و همه ي امت در كفه ي ديگر ترازو نهاده شد، كفه او برتر بود؛ عمر آورده شد، او را در كفه اي و همه ي امت من را در كفه ديگر نهادند، عمر رجحان داشت، يكايك افراد امتم را به من نماياندند. [38] .

[آنها از جلوي من] مي گذشتند، پس عبدالرحمان بن عوف را ديدم كه درنگ و كندي كرد، سپس بعد از نااميدي آمد...

روايت عبدالله بن بريده، به نقل از پدرش - كه طبراني [39] ، و ابن ابي شيبه [40] ، و ابن



[ صفحه 152]



حبان [41] و احمد [42] ، و ترمذي [43] و ابن خزيمه [44] ، و حاكم [45] در كتاب هاشان آورده اند - چنين است:

بامداد، پيامبر بلال را فراخواند؛ پس به او فرمود: اي بلال، به چه چيز سوي بهشت بر من سبقت گرفتي؟ بلال گفت: هرگز داخل بهشت نشدم جز اينكه صداي حركت تو را پيش روي خود شنيدم.

روايت انس بن مالك - كه در مسند عبد بن حميد آمده [46] - چنين است:

پيامبر فرمود: به بهشت درآمدم، صداي پايي شنيدم، پرسيدم: اين صدا چيست؟گفتند: اين بلال است؛ پس از آن [ماجرا] وارد بهشت شدم، صداي پايي شنيدم پرسيدم: اين صدا چيست؟ گفتند: اين غميضاء دختر ملحان است و او ام سليم، مادر انس بن مالك مي باشد.

و اما روايت ابوهريره - كه بخاري [47] و مسلم [48] و ابن حبان [49] در صحاحشان و ابن عساكر در تاريخ دمشق [50] روايت كرده است - چنين مي باشد: پيامبر هنگام نماز فجر [صبح] به بلال فرمود: اي بلال، اميدوارترين عملي را كه در اسلام انجام دادي، برايم بازگو، چه من صداي نعلين تو را در بهشت پيشاپيش خود شنيدم. بلال گفت: عمل



[ صفحه 153]



اميد بخشي نكردم از اينكه در هر ساعتي از شب و روز وضو نگرفتم مگر اينكه با آن، نماز آن وقت را خواندم.

و در روايت سهل بن سعد آمده است:

پيامبر فرمود: وارد بهشت شدم، ناگهان سيمايي را ديدم كه پيش مي آيد، چون نگاه كردم بلال بود... [51] .

ظاهر همه ي اين احاديث اين است كه پيامبر صلي الله عليه و آله اين ماجراها را در هنگام معراج به آسمان ديد، دو روايت ديگر اين امر را روشن مي سازد:

طبراني به اسنادش از وحشي بن حرب، از پدرش، از جدش روايت مي كند كه گفت: چون پيامبر به بهشت سير داده شد، صداي حركت آهسته اي را شنيد، پرسيد:

اي جبرئيل، اين صدا چيست؟ جبرئيل پاسخ داد: اين بلال است.

ابوبكر گفت: كاش پدر و مادر بلال مرا را زاده بود، و مثل بلال بودم. [52] .

راويان اين حديث - كه طبراني آن را روايت كرده - ثقه اند.

و در مسند احمد [53] ، و مجمع الزوائد [54] ، و الأحاديث المختارة [55] ، و تفسير ابن كثير [56] ، از ابن عباس نقل شده كه گفت: شبي كه پيامبر صلي الله عليه و آله به آسمان بالا برده شد و به بهشت درآمد، از كنار خود صداي نرمي شنيد، پرسيد: اي جبرئيل، اين صدا چيست؟ گفت: اين بلال مؤذن است.

اين احاديث به وجود مثال بلال در بهشت اشاره مي كند، هر چند بعضي از بزرگان



[ صفحه 154]



در تضعيف آن كوشيده اند [57] ، و آن را حمل به ديدن در خواب كرده اند نه بيداري؛ ليكن با اين گونه سخنان نمي توان از حجيت اين روايت كاست، زيرا همه مسلمانان خواب پيامبران را حجت مي دانند، و چه بسا آنچه را پيامبر ديده معناي ديگري براي تجسم اعمال باشد كه گروهي از مسلمانان به آن قائل اند.

پس از اينها، به نظر مي رسد مانعي نباشد از اينكه بعضي از رواياتي را بياوريم كه دلالت دارند بر وجود اسم علي در عرش و كرسي؛ و بعيد نيست كه حكومت امويان، احاديث پيشين را براي مقابله با اين احاديث وضع كرده باشند تا فضائل علي را نابود سازند و از اهميت آنها بكاهند؛ و اين براساس روشي بود كه در پيش گرفتند و براي آن برنامه ريزي كردند؛ زيرا حديث رجحان كفه ي ابي بكر و [يا] عمر بر كفه ي همه مردم، تحريف حديث ثابت از پيامبر است كه فرمود: ضربت علي در روز خندق برابري مي كند با عبادت جن و انس. [58] .

اكنون بعضي از رواياتي را كه اشاره دارد به وجود اسم امام علي عليه السلام بر ساق عرش مي آوريم:

صدوق در «من لا يحضره الفقيه» از علي عليه السلام روايت كرده است كه پيامبر در وصيتي به آن حضرت فرمود: اي علي، من نام تو را قرين نام خود در سه جا ديدم و با نظر به آن آرامش يافتم؛ در هنگام معراج به آسمان چون به بيت المقدس رسيدم، ديدم بر صخره اش نوشته شده: «خدايي جز خداي يكتا نيست، محمد پيامبر اوست، او را به وزيرش نيرومند ساختم و ياري اش كردم»، از جبرئيل پرسيدم: چه كسي وزير من است؟ گفت: علي بن ابي طالب.

و آن گاه كه به سدرة المنتهي رسيدم، ديدم بر آن نوشته شده: «منم خداي يگانه كه جز من خدايي نيست، محمد برگزيده ي من است از ميان آفريده هايم، او را به وزيرش



[ صفحه 155]



تأييد و ياري كردم»، از جبرئيل پرسيدم: وزير من كيست؟ گفت: علي بن ابي طالب.

و زماني كه از سدرة المنتهي گذشتم به عرش پروردگار جهانيان رسيدم، ديدم بر پايه هاي آن نوشته شده: «همانا، منم الله جز من يگانه خدايي نيست محمد حبيب من است، او را به وزيرش تأييد و ياري رساندم. به جبرئيل گفتم: وزيرم كيست؟ گفت: علي بن ابي طالب.

پس چون سرم را بالا كردم، به كانون عرش نظر افكندم، ديدم نوشته شده: «به درستي كه من «الله» ام، خدايي جز من نيست، محمد بنده و فرستاده ي من است، او را به وزيرش تأييد و ياري كردم» [59] .

و نيز صدوق به اسنادش به وهب بن منبه، به طور مرفوع از ابن عباس نقل مي كند كه گفت: پيامبر عليه السلام به علي فرمود: چون خداي بزرگ عروجم داد، ندايي مرا آمد كه، اي محمد! گفتم: بلي پروردگار بزرگم، بلي. پس خداوند وحي سويم فرستاد: اي محمد، در چه چيزي «ملأ الأعلي» دشمني ورزيد؟ گفتم: الهي، نمي دانم.

پس خدا فرمود: اي محمد، آيا نمي خواهي از آدميان، براي پس از خود، وزير و برادر و وصي [جانشين] برگيري، گفتم: الهي، چه كسي را برگيرم؛ تو [برايم] اختيار [و انتخاب] كن. خدا وحي به من فرستاد: اي محمد، از آدميان، علي بن ابي طالب را برايت برگزيدم، گفتم: الهي، پسر عمويم؟

خدا وحي فرستاد: اي محمد، همانا علي پس از تو، وارثت و وارث علم توست؛ و صاحب لوائت - لواء الحمد - در روز قيامت، و صاحب حوضت كه مؤمنان از امتت را كه بر او وارد آيند، سيراب مي سازد.

سپس خدا وحي فرستاد: يا محمد، من به خود قسم ياد كرده ام كه، از اين حوض



[ صفحه 156]



دشمن تو و دشمن خاندان و نسل پاك تو، نياشامد، به حق مي گويم، اي محمد، همه امتت را وارد بهشت مي كنم جز آن كه ابا ورزد. گفتم: الهي، آيا كسي هست كه از ورود به بهشت خودداري كند؟ خدا وحي فرستاد: بلي. گفتم: چگونه ابا مي ورزد؟

خدا وحي سويم فرستاد: اي محمد، تو را از ميان خلقم برگزيدم، و برايت - پس از تو - وصي [و جانشين] برگزيدم، و او را نسبت به تو به منزله ي هارون نسبت به موسي قرار دادم، جز اينكه بعد از تو پيامبري نيست؛ و محبت او را در قلبت انداختم، و او را پدر فرزندانت قرار دادم؛ پس حق او - بعد از تو - بر امتت مانند حق توست بر آنان در زمان حياتت، از اين رو هر كه حق او را انكار كند، حق تو را بر نتافته است؛ و هر كه از ولات و دوست داشتن او روي گرداند، از ولايت و دوستي تو روي مي گرداند. و هر كه چنين باشد از ورود در بهشت ابا ورزيده است.

پس به خاك افتادم و سجده ي شكر به جا آوردم براي آنچه خدا به من بخشيد... [60] .

علي بن ابراهيم به اسنادش از ابي برده أسلمي نقل مي كند كه گفت: شنيدم پيامبر به علي مي فرمود: اي علي، خدا تو را در هفت جا با من حاضر كرد: نخست آنها شبي بود كه به آسمان برده شدم، جبرئيل به من گفت: برادرت كجاست؟ گفتم: او را در زمين گذاشتم. [61] گفت: از خدا بخواه، او را نزدت مي آورد! پس خدا را خواندم و بي درنگ مثال تو را با خود ديدم و فرشتگان را كه به صف ايستاده بودند. پرسيدم: اي جبرئيل، اينها كيانند؟ گفت: اينها كساني اند كه خدا روز قيامت به تو بر آنان مباهات مي كند، پس نزديك شدم و به آنچه هست و تا روز قيامت رخ مي دهد سخن گفتم.

دوم زماني بود كه براي بار دوم سير [به آسمان] داده شدم، جبرئيل از من پرسيد: برادرت كجاست؟ گفتم: او را در زمين گذاردم، گفت: از خدا بخواه، او را نزد تو مي آورد! خدا را خواندم، ناگهان مثال تو با من بود، پس هفت آسمان برايم نمايان



[ صفحه 157]



شد، ساكنان و عامران و جايگاه هر فرشته اي را در آنها ديدم...

و اما ششم، زماني بود كه به آسمان سير داده شدم، خدا همه ي پيامبران را برايم گرد آورد، با آنان نماز گزاردم، و مثال تو پشت سر من بود. [62] .

و در عيون اخبار الرضا عليه السلام، به سندش از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: چون به آسمان بالا برده شدم، خداي بزرگ به من وحي كرد و گفت: اي محمد، من در زمين نگاهي افكندم، پس تو را برگزيدم و پيامبر قرار دادم، و برايت نامي از نام خودم را جدا كردم، من محمودم و تو محمد.

سپس نگاهي ديگر در زمين انداختم، از آن علي را انتخاب كردم، و او را وصي و جانشين و همسر دخترت و پدر ذريه ات قرار دادم، و اسمي از اسماء خودم را برايش جدا كردم، من علي الأعلي هستم و او علي.

و فاطمه و حسن و حسين را از نور شما قرار دادم، ولايت آنها را بر فرشتگان عرضه داشتم، هر كه آن را پذيرفت، از مقربان من شد... [63] .

و در كمال الدين و تمام النعمه، به اسنادش به عبدالسلام بن صالح هروي، از علي بن موسي الرضا عليه السلام، از پدرانش، از علي عليه السلام، از پيامبر صلي الله عليه و آله، در حديث طولاني آمده است:

... آن گاه كه در پيشگاه پروردگارم بودم، به ساق عرش نگاه كردم، دوازده نور ديدم، در هر نوري سطر سبزي بود كه نام هر يك از اوصياي من بر آن نوشته شده بود، اول آنها علي بن ابي طالب بود و آخرشان مهدي امتم.

گفتم: اي پروردگار من، آيا اينان اوصياي بعد از من اند؟ ندا داده شدم: اي محمد، اينان اولياء و احبا و برگزيدگان و حجت من اند، بعد از تو، بر خلقم، و اينان اوصيا و



[ صفحه 158]



خلفاي تواند، و بهترين خلقم بعد از تو.

به عزت و جلالم سوگند، به آنان دينم را آشكار سازم، و كلمه ام را برتري بخشم، و به آخرشان زمين را از دشمنانم پاك سازم، و شرق و غرب زمين را به ملكيت و فرمان روايي او درآورم، و بادها را به تسخيرش درآورم، و گردن فرازان را رام او سازم، و او را در [بهره مندي و به كارگيري] اسباب [علوم و فنون] پيشرفت دهم [و توانمند كنم]؛ و به لشكريانم ياري اش رسانم، و به فرشتگانم امدادش كنم تا دعوتم را آشكار سازد و مردم را بر آئين توحيدم گرد آورد. سپس پادشاهي او را ادامه دهم، و روزها [دوران ها و حكومت] را بين اوليائم تا قيامت به گردش در آورم. [64] .

و در اصول كافي، به اسنادش از امام علي عليه السلام، از پيامبر صلي الله عليه و آله آمده است كه فرمود:... چون به آسمان دنيا بالا برده شدم و جبرئيل نسب [و وصف] مرا براي اهل آسمان بيان كرد، خدا دوستي من و دوستي اهل بيتم و شيعيانشان را در قلب هاي فرشتگان به امانت گذارد، پس اين دوستي تا روز قيامت به امانت نزد آنهاست... [65] .

پيش از اين حديث سدير صيرفي و عمر بن اذينه - درباره اسراء و معراج - گذشت. و نيز سخن امام صادق عليه السلام كه به او گفت: اي عمر، اين ناصبي ها در اذان و ركوع، و سجودشان چه مي گويند؟!

ما اين احاديث را بدان جهت آورديم كه بر صحت سخن امام صادق عليه السلام درباره نواصب تأكيد كنيم و نقش آنان را در تحريف امور شريعت - به ويژه مسائلي كه در آن اسم امام علي و اهل بيت پيامبر آمده است - بيشتر بنمايانيم.

تحريفات آنان در تاريخ و شريعت، به يك مورد و دو مورد محدود نمي شود، بلكه همه مراحل تشريع را - از اسراء تا بي نهايت - در بر مي گيرد.

اگر انسان تاريخ و احاديث را مرور كند و به بررسي واقعي آن - بدون تعصب -



[ صفحه 159]



بپردازد، اين مطلب را در مي يابد، و به ده ها روايتي دست مي يابد كه بر جايگاه [بلند و شرافت بي مانند] امام علي عليه السلام دلالت دارد، و ما به خواست خداي متعال در شهادت سوم، به آنها خواهيم پرداخت.

ما قصد سخن پردازي در مثل اين موارد را نداريم، بلكه سخن استاد و شيخ ابن ابي الحديد را به خوانندگان يادآور مي شويم كه [گفت:] امويان در تحريف فضايلي كه براي امام علي عليه السلام ثابت شده بود كوشيدند، و اين فضيلت ها را براي عثمان و ابوبكر و عمر جعل كردند.

اگر ما سير تاريخي را دنبال كنيم به تحريفات لفظي و معنوي بني اميه دست مي يابيم؛ آنان همچنان كه لعنت [پيامبر را] نشانه بزرگي و شرف براي لعنت شدگان قرار دادند!! سخن پيامبر را درباره معاويه كه فرمود: «خدا شكمت را سير نكند»، به دعا درباره ي او تأويل كردند، بدين معنا كه معاويه روز قيامت با شكم تهي - بي آنكه در آن چيزي باشد - خواهد آمد. [66] .

بهترين مثال براي تحريف معنوي، سخني است كه معاويه در جنگ صفين، هنگام قتل عمار ياسر، شايع ساخت - زيرا لشكريان سخن پيامبر را زمزمه كردند كه به عمار فرمود: تو را گروه باغيه [و متجاوز] مي كشد - و گفت: از آنجا كه علي عمار را بيرون آورده و او را در معركه جنگ انداخته، قاتل اوست. امام علي عليه السلام چون اين سخن [مغالطه آميز] را شنيد، فرمود: بر اين اساس بايد قاتل حمزه پيامبر باشد،



[ صفحه 160]



چه وي او را براي نبرد با مشركان به كارزار آورد!

زشت تر از اين، سخني است كه معاويه براي اهل شام گفت: ما گروه باغيه اي هستيم كه خون عثمان را خواهانيم! [67] .

امويان تحريفات لفظي و معنوي زيادي دارند، و اين بررسي قصد دارد امثال اين تحريف ها را در شريعت و تاريخ روشن سازد، و تأثيرات آن را - اينجا - در اذان بنماياند.

اين گونه تحقيقات را درباره امويان و عقايدشان در اسراء و معراج و... نبايد زياده گويي و خروج از بحث شمرد، بلكه آنچه را نوشتيم مقصود و مورد نظر بود، و اگر اينها را بازگو نمي كرديم بستر تشريع را - كه در صدد بيان آن هستيم - نمي فهميديم.

آري، بني اميه افزون بر اينكه دوستدار آل پيامبر نبودند، و دوستداران آنها را دوست نداشتند، با دشمني و كينه توزي و خشونت با آل پيامبر برخورد مي كردند، مناوي در فيض القدير و قرطبي در تفسيرش واقعه اي را آورده كه بين مروان حكم و اسامة بن زيد روي داد

اسامه از كساني بود كه - به نص قرطبي و غير او - پيامبر را دوست مي داشت. عمر بن خطاب به او پنج هزار درهم بخشيد و به پسرش عبدالله دو هزار درهم؛ عبدالله از راز اين كار پرسيد. عمر پاسخ داد كه به دليل محبت پيامبر به اسامه اين كار را كرده است.

قرطبي مي نويسد: مروان درست برخلاف اين واجب (يعني محبت به كساني كه پيامبر آنها را دوست داشت) رفتار كرد؛ زيرا در حالي كه اسامه به باب خانه ي رسول خدا نماز مي خواند، مروان بر او گذشت و گفت: خواستي مردم مكان تو را بنگرند، ما ديديم؛ خدا با تو آن چنان كه مي خواست رفتار كرد، و سخن زشتي را بر زبان آورد.



[ صفحه 161]



اسامه در واكنش به سخنان او گفت: مرا آزردي، و تو مردي ناسزاگو و هرزه اي، و من از پيامبر شنيدم كه مي گفت: خدا ناسزاگوي بد دهن را دشمن مي دارد.

قرطبي پس از نقل اين ماجرا مي نويسد: به اين دو رفتار بنگر و اين دو مرد را با هم مقايسه كن، بني اميه با آزار دوستداران پيامبر او را اذيت كردند و درباره هر كس كه مورد توجه پيامبر بود رفتار به عكس داشتند. [68] .

بنابراين، لازم است در اينجا يادآور شويم كه، حديث اسراء به قرآن ثابت است و حديث معراج به سنت - گرچه بعضي بين آن دو فرق نگذاشته اند و از باب تساهل كلمه ي اسراء بر هر دو اطلاق شده است - و همين امر باعث شده كه اجمال و تفصيل و فريب و ترديد در حديث معراج بيشتر از اخبار اسراء باشد.

آيا اجمال گويي اهل سنت در نقل اخبار معراج، نا آگاهي آنها به سخنان اهل بيت وحي و نبوت است؟ يا اينكه با قصد و به عمد اين كار را كرده اند؟ اميد است خواننده پاسخ اين سؤال را از آنچه گذشت دريابد، و نيازي به سخن پراكني و درازگويي نباشد.

باري، آنچه را ما نوشتيم اشاره اي است به انگيزه هاي امويان و همدست هاي آنان، در تحريف خبر اذان، و اينكه چگونه خبر اسراء و معراج را با ماجراي شجره ملعونه مرتبط دانستند و ادعا كردند كه مقصود از آن، درخت زقوم است؛ بلكه چگونه آن را به مسائل ديگر و قضاياي سرنوشت ساز در شريعت و تاريخ، پيوند زدند؛ همه اينها براي ايجاد ترديد در مقام و منزلت پيامبر صورت گرفت، و اين سخن كه خواب معراجي پيامبر مشابه اذان است و اثبات درستي آن به شاهد نياز دارد.

دو مطلب

در اينجا دو مطلب به نظر مي رسد كه پس از طرح دو سؤال روشن مي شود:

1- آيا اذان تنها اعلام براي نماز است يا بيان گر اصول عقايد و اركان اسلام مي باشد؟



[ صفحه 162]



2- آيا امر اذان توقيفي است؟ و به فرض توقيفي باشد آيا واجبات توقيفي با مستحبات توقيفي فرق مي كند يا نه؟

پيش از پاسخ به سؤال اول به جاست به حقيقتي مهم و شايان توجه - در عبادات و غير آنها - اشاره شود، و آن اين است كه، امور عبادي در شرع ظاهري دارند و معنا و مقصودي؛ ممكن است انسان به ظاهر چيزي آگاه شود و آن را ادا كند بي آنكه معنا و مقصود نهايي از آن را در يابد. به عنوان نمونه كسي كه تعاليم اهل بيت نبوت را بخواند و بررسي كند به اسراري در نماز و روزه و زكات و حج و... آگاه مي شود، و اموري را مي يابد كه پيش از آن درباره ي آنها چيزي نمي دانست و در نگرش نخست از آنها غافل بود.

از اين نمونه، روايتي است كه صدوق در علل الشرائع مي آورد، و در آن آمده است:

گروهي از يهود نزد پيامبر آمدند و سؤال هايي از آن حضرت كردند، از جمله پرسيدند: اي محمد، چرا وضوي شما در اعضاي چهارگانه است كه پاكيزه ترين اندام هاي بدن اند؟

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: «چون شيطان آدم را وسوسه كرد، نزديك درخت [ممنوعه] رفت و به آن نظر افكند، آب رو [و نورانيت چهره اش] ناپيدا شد؛ سپس برخاست و به سوي آن گام نهاد، اين نخست قدمي بود كه به سوي خطا و گناه برداشته شد. آن گاه با دستش از ميوه هايي كه در آن درخت بود خورد، پس زيورها و زينت هايش پريد؛ در اين هنگام آدم دستش را بالاي سرش گذاشت و گريست. چون خدا توبه اش را پذيرفت و او را آمرزيد، بر او و ذريه اش شستن اين اندام هاي چهارگانه را واجب ساخت. امر به شستن صورت براي نگاه آدم به آن درخت است، و امر به شستن دو دست تا آرنج به دليل خوردن آدم از ميوه ي آن درخت با آنها، و امر به مسح سر براي آن



[ صفحه 163]



است كه آدم دستش را بالاي سرش گذاشت، و امر به مسح دو پا، بدان جهت است كه با آنها به سوي گناه رفت» [69] .

معاني اين حديث اين است كه، بنده هنگامي كه مي خواهد توجه به سوي خدا كند اعضايش را پاكيزه مي سازد، و از آنجا كه حواس پنج گانه ظاهري - كه به آنها خدا نافرماني شد - در صورت و دو دست است، بايد انسان، پيش از آمدن در محضر خدا، آنها را بشويد. اما سر و دو قدم اندام هاي ابزاري اند، با آنها انسان مي تواند معصيت كند يا طاعت، و از حواس پنجگانه شمرده نمي شوند، سر مركز انديشه و قوه خيالي است كه انسان را به ارتكاب گناه يا انجام واجب برمي انگيزد؛ و با پاها انسان به سوي طاعت يا معصيت مي رود.

خداي سبحان امر به مسح سر و پا كرده تا انسان از وسوسه هاي شيطاني و بندهاي نفساني رهايي يابد، و خود را از پليدي ها پاك سازد و آن گاه در محضر قدس خدا درآيد.

براي همين حقيقت بود كه ما در كتاب «وضوء النبي» تأكيد كرديم بر اينكه، طهارت وضوء، طهارت حكمي است نه حقيقي؛ زيرا مؤمن را چيزي نجس نمي سازد، و با وضو شناخته مي شوند كساني كه خدا را اطاعت مي كنند و آنان كه نافرماني و معصيت خدا را مي كنند. [70] .

پس از اين مقدمه، اكنون وقت پاسخ به سؤال اول است.



[ صفحه 164]




پاورقي

[1] صحيح مسلم 1: 104؛ كتاب الايمان 1: 149، باب الاسراء برسول الله صلي الله عليه و آله الي السماوات و فرض الصلوات، حديث 264؛ مسند أبي عوانة 1: 107؛ صحيح ابن خزيمة 1: 153، كتاب الصلاة، باب بدء فرض الصلوات الخمس؛ تفسير القرطبي 20: 104؛ أسد الغابة 4: 281؛ الديباج، للسيوطي 1: 207؛ نيز نگاه كنيد به، جامع البيان 15: 4؛ سنن الترمذي 5: 442، حديث 3346، كتاب تفسير القرآن، باب «من سورة ألم نشرح».

[2] مسند احمد 4: 207 و 210 (روايت از اين كتاب نقل شده است)؛ سنن النسائي 1: 217؛ السنن الكبري 1: 138.

[3] صحيح البخاري 33-34: 5، كتاب المناقب، باب «كان النبي تنام عينه و لا ينام قلبه»؛ نيز نگاه كنيد به، جلد 9: 824، كتاب التوحيد، باب «و كلم الله موسي تكليما»؛ صحيح مسلم 1: 148، كتاب الايمان، باب «الاسراء برسول الله»؛ سنن البيهقي 7: 62.

ابن حجر مي گويد: اين جمله روايت را كه «پيش از آنكه به پيامبر وحي شود» خطابي و ابن حزم و عبدالحق و قاضي عياض و نووي انكار كرده اند. عبارت نووي چنين است: در روايت شريك، اين اوهام آمده كه علماء آن را برنتافته اند، يكي از آنها همين جمله «قبل ان يوحي اليه» است، كه غلط مي باشد و عالمان با آن موافقت نكرده اند (فتح الباري 13: 409).

[4] حاشية السندي علي النسائي 1: 217، كتاب الصلاة، باب فرض الصلاة و ذكر اختلاف الناقلين.

[5] اين سخن در حاشيه تفسير قرطبي آمده است: در جايي كه گمان مي رفت پيدا نشد (تفسير القرطبي 20: 104.

[6] فتح الباري بشرح صحيح البخاري 13:409-410، كتاب التوحيد.

[7] الفتح الرباني 20: 248؛ نيز نگاه كنيد به، تحفة الأحوذي 9: 193.

[8] منزه است آن كه بنده اش را شبانه سير داد.

[9] تفسير علي بن ابراهيم 2: 13؛ تأويل الآيات 1: 269؛ تفسير نور الثقلين 3: 100.

[10] شرح الأخبار1:120 - 121، حديث 46.

[11] الأمالي، للطوسي: 731، مجلس يوم الجمعة 23 ذي الحجة، سال 457 ه.

[12] به درستي كه خدا خواست پليدي را از شما خاندان ببرد، و ناب و خالص و پاكتان كند.

[13] الأمالي الخميسية: 151.

[14] وي از بزرگان قرن دهم هجري است.

[15] بدن مثالي علي عليه السلام پيش از آنكه آن حضرت در گذرد، در بهشت بود، و پيامبر در شب معراج آن را ديد (م).

[16] المستدرك علي الصحيحين 3: 211 (متن روايت از اين كتاب است)؛ سنن ابن ماجه 2: 1368، باب خروج المهدي، حديث 4087 (در اين كتاب آمده است: ما فرزندان عبدالمطلب)؛ طبقات المحدثين باصفهان 2: 291؛ سبل الهدي والرشاد 11: 7.

[17] كنز العمال 11:756، حديث 3368 (به نقل از ابن عساكر).

[18] شرح نهج البلاغه 15: 72.

[19] سوره ي قصص: 61.

[20] شواهد التنزيل 1: 564، حديث 601؛ نيز نگاه كنيد به، نهج الايمان: 514.

[21] (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدو الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر) (سوره ي احزاب: 23).

[22] شواهد التنزيل 2: 6، حديث 628؛ نيز نگاه كنيد به، التبيان 5: 318؛ تفسير القمي 2: 188.

[23] سوره ي حج: 40.

[24] شواهد التنزيل 1: 521 حديث 552.

[25] اينان كساني اند كه پيامبر خدا از ميان آنهاست و نيز جعفر و حمزه شير آزموده ي لشكر. كجا چنين كساني مي توان يافت! آنان خون خواه و حامي قومشان بودند كه براي فقدانشان ناله جانسوز رواست.

[26] الروضة المختاره: 40.

[27] اي ابن كريز، نه لواء [و پرچمداري] برايتان بود و نه رفد [و پذيرايي از حاجيان]

خانه ي بلند مرتبه خدا.

پرده دار كعبه نيز نبوديد، و در شما جز خودخواهي و دشمني با پيامبر و شهداء ديده نشد.

حاكي و مخلج و طريد و قتيل كه اهل آسمان لعنتش كردند.

و براي بني هاشم زمزم است و جبرئيل و شرافت بس بزرگ سقائي حاجيان.

[28] نگاه كنيد به، شرح نهج البلاغه 15: 199-198.

[29] صحيح البخاري 5: 70، حديث 199، باب مناقب عمر بن خطاب (متن روايت از اين كتاب است).

[30] نگاه كنيد به صحيح مسلم 4: 1908، حديث 2457، باب فضايل ام سليم، ام انس بن مالك و بلال، و نيز صفحه 1862، باب فضايل عمر بن خطاب، حديث 2394.

[31] مسند ابن داود الطيالسي: 238، حديث 1715 و 1719 (روايت محمد بن منكدر از جابر).

[32] مسند احمد 3:389-390.

[33] صحيح ابن حبان 15: 309، في ذكر قصر عمر في الجنة، و ص 559، في ذكر ايجاب الجنة لبلال، و نيز جلد 16، 161، في ذكر ام حرام في الجنة.

[34] مسند احمد 5: 259.

[35] المعجم الكبير 8: 281، حديث 7923 (به اختصار)؛ مسند الروياني 2: 277.

[36] مجمع الزوائد 9: 59، و جلد 10: 262.

[37] عدم ذكر انصار در اين حديث شايان توجه است.

[38] عثمان و اميرالمؤمنين علي عليه السلام در اين حديث ذكر نشده است؛ به نظر مي رسد خوارج در وضع اين حديث نقش داشته باشند.

[39] المعجم الكبير1: 337-338، حديث 1012.

[40] المصنف، لابن أبي شيبة 6: 399، حديث 32325.

[41] صحيح ابن حبان 15:561-562.

[42] مسند احمد 5: 354 و360.

[43] سنن الترمذي 5: 620، حديث 3689 (متن روايت از اين كتاب است).

[44] صحيح ابن خزيمه 2: 214، حديث 1209.

[45] المستدرك علي الصحيحين 1: 313، و جلد 3: 285.

[46] منتخب مسند عبد بن حميد: 399، حديث 1346.

[47] صحيح البخاري 2: 499، كتاب التهجد بالليل، باب فضل الطهور بالليل و النهار، حديث 1074 (متن روايت از اين كتاب است)، و جلد 5: 93، كتاب فضايل أصحاب النبي، باب مناقب بلال بن أبي رياح.

[48] صحيح مسلم 4: 1910، باب من فضايل بلال، حديث 2458.

[49] صحيح ابن حبان 15: 565.

[50] تاريخ دمشق10:453 - 454.

[51] مسند احمد 2: 333.

[52] المعجم الكبير 22: 137؛ مجمع الزوائد 9: 299.

[53] مسند احمد 1: 257 (متن روايت از اين كتاب است).

[54] مجمع الزوائد 9: 300.

[55] الأحاديث المختارة 9: 552.

[56] تفسير ابن كثير 3: 14.

[57] فيض القدير 3: 157؛ فتح الباري 3:26 - 27؛ نيل الأوطار 3: 81؛ تحفة الأحوذي 10: 120.

[58] شرح المقاصد، للتفتازاني 5: 298.

[59] من لا يحضره الفقيه 4: 374؛ در كتاب تاريخ دمشق 47: 344، به سند خود از حميد بن طويل، از انس بن مالك آمده كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: چون عروج داده شدم، ديدم بر ساق عرش نوشته شده: «لا اله الا الله، محمدا رسول الله، أيدته بعلي و نصرته بعلي».

[60] كمال الدين و تمام النعمة: 251-250؛ و نيز نگاه كنيد به، تفسير نورالثقلين 4: 470.

[61] اين جمله در اين حديث، ترجمه ي عبارت «خلفته ورائي» مي باشد. (م).

[62] تفسير علي بن ابراهيم2:336-335، تفسير سوره ي نجم؛ و به نقل از آن در تفسير نورالثقلين 5: 158، سوره ي نجم، حديث 55.

[63] عيون أخبار الرضا عليه السلام 2: 61.

[64] كمال الدين و تمام النعمة: 256.

[65] الكافي 2: 46؛ كتاب الايمان و الكفر، باب نسبة الاسلام، حديث 3.

[66] عجيب تر از اين، سخن ابن كثير است كه مي گويد: معاويه از اين دعوت در دنيا و آخرت بهره مند شد. اما در دنيا، چون امير شام شد هر روز هفت بار كاسه اي برايش مي آوردند كه در آن گوشت زياد و پياز بود و از آن مي خورد، و در روز هفت بار گوشت مي خورد؛ و نيز حلوا و ميوه هاي زيادي، و با وجود اين مي گفت: به خدا سوگند سير نشدم، بلكه [از خوردن] خسته شدم. و پيداست كه هر پادشاهي ميل دارد اين نعمت و معده [و خوراك] را داشته باشد.

و اما در آخرت... پيامبر فرمود: بار خدايا، من بشرم، پس هر بنده اي را كه دشنام دادم تازيانه زدم، يا نفرينش كردم ولي شايسته نفرين نبود، آن را كفاره و مايه تقرب او نزدت در روز قيامت قرار ده. و اين حديث فضيلتي است براي معاويه (البداية والنهاية 8: 123).

[67] الامامة والسياسة 1: 146.

[68] تفسير القرطبي 14: 240؛ فيض القدير 1: 618 (به نقل از تفسير قرطبي).

[69] علل الشرائع 1: 280، باب 191.

[70] نگاه كنيد به، وضوء النبي، المدخل: 428.


بازگشت