مجتهدان نخست و مسئله ي اذان


و اكنون زمان آن است كه موضع عمر بن خطاب و ديگر مجتهدان را در اذان بنگريم تا دريابيم آيا اينان در تغيير اذان نقشي داشتند، يا اينكه پيامدهاي تحريف بر كساني است كه پس از آنان آمدند - مانند بني اميه و بني عباس - و ديگر متأخران بنابر تعبير صنعاني. [1] .

از نصوص گذشته دريافتيم گرايش و نگرشي در صحابه نسبت به اذان وجود داشت كه به پيامبر صلي الله عليه و آله پيشنهاد مي كردند ناقوسي مانند ناقوس نصاري يا بوقي مثل بوق يهود را بسازد، پيامبر از اين كار ناخشنود شد و از اظهار نظرهاي بعضي از صحابه [كه چنين رويكردي داشتند] غمگين گشت، چه امرشان رسيد به اينكه از پيامبر مي خواستند بعضي از انديشه ها و تعالي انحرافي شريعت موسي و عيسي را در آئين اسلام داخل كند، گويا تز اسلام توانايي ندارد كه از عهده ي اين مسئوليت ها برآيد.

از عمر روايت كرده اند كه به پيامبر صلي الله عليه و آله گفت: اي رسول خدا، من به برادر يهودي ام گذشتم، جوامعي از تورات را برايم نوشت، آيا بر تو عرضه كنم؟ چهره پيامبر دگرگون شد... عمر گفت: راضي شدم كه الله پروردگارم باشد و اسلام دينم و محمد پيامبرم. پس اندوه پيامبر برطرف شد، آن گاه فرمود: سوگند به كسي كه جانم به دست اوست، اگر هم اكنون موسي در ميانتان بيايد و شما از او پيروي كنيد و مرا رها سازيد گمراه مي شويد: چه شما نصيب من از امت هاييد و من بهره ي شما از پيامبران. [2] .



[ صفحه 105]



پس مجتهدان صدر اول، سازگار با شناختي كه از شرايع پيشين داشتند با احكام اسلام رفتار مي كردند، و مي پنداشتند امر شريعت به دست آنهاست. آنچه را بخواهند مي توانند انجام دهند، و اينان بودند كه بوق و ناقوس را به پيامبر پيشنهاد كردند «ناقوس زدند يا نزديك بود كه ناقوس بزنند»، حتي عبدالله بن زيد يا غير او در خواب ديد...

بنابراين، ايده ي تشريع اذان با رؤيا، از سوي صحابه اجتهادگرا، پديد آمد، سپس دگرگوني و تكامل يافت و به نسل هاي بعد رسيد. توجه به اين نكته در ميان بحث هاي ما لازم است.

از كثير بن مره حضرمي روايت شده كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: نخستين كسي كه در آسمان اذان گفت جبرئيل بود. پس صداي اذان را عمر و بلال شنيدند، عمر آمد و پيامبر را به آنچه شنيد خبر داد، سپس بلال همين كار را كرد، پيامبر به او گفت: اي بلال، عمر بر تو سبقت گرفت...

يا از ابن عمر رسيده كه: بلال در آغاز كه اذان مي داد مي گفت: «أشهد أن لا اله الا الله، حي علي الصلاة»، عمر به او گفت: در پي اين [دو جمله] بگو: «أشهد أن محمدا رسول الله...

آري، آنان صحابه اي را كه رؤياي اذان را ديده اند تا مرتبه ي نبوت و مشاهده ي حقيقي بالا بردند، حتي عبدالله گفت: «اي رسول خدا، بين بيداري و خواب بودم» و در روايت ديگر آمده كه «هر آينه مي گفتم: بيدار بودم نه خواب»؛ و به عكس اين، مي بينيم كه منزلت پيامبر را از معاينه ي حقيقي در معراج - (ثم دنا فتدلي فكان قاب قوسين



[ صفحه 106]



أو أدني) - به مرتبه تشكيك پايين مي آورند، و در اين زمينه عبارت «بين خواب و بيداري» را به كار مي برند و در [كتاب هاي] صحيح [خود] آن را روايت مي كنند.

مسلم در صحيح به سندش از قتاده، از انس بن مالك - شايد گفت: از مالك بن صعصعه (مردي از قومش) - از پيامبر نقل مي كند كه فرمود: زماني كه در خانه كعبه بودم بين خواب و بيداري... سپس حيواني سفيد برايم آوردند كه به آن براق گفته مي شد، بزرگ تر از حمار بود و كوچك تر از قاطر، به اندازه ديد چشمش گام بر مي داشت، سوار بر آن شدم، سپس رفتيم تا آسمان دنيا را درنور ديديم... آن گاه داستان معراج را نقل مي كند. [3] .

بلكه روايت شريك به نقل از انس تصريح دارد به اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله خواب بود، وي مي گويد: «او در مسجد الحرام خوابيده بود» و داستاني را كه در ليلة الاسراء وارد شده ذكر مي كند، آن گاه در پايان آن مي گويد: «از خواب بيدار شدم در حالي كه در مسجد الحرام بودم». [4] .

صالحي شامي مي گويد: اين مذهب و ايده به معاوية بن ابي سفيان... و نيز به عايشه نسبت داده شده است. [5] .

بلكه امام شافعيه، قاضي ابوالعباس بن سريج، تصريح مي كند كه اين حديث بر عايشه وضع شده است او مي گويد: «اين حديث صحيح نيست و براي رد حديث صحيح، وضع شده است». [6] .



[ صفحه 107]



چه كسي اين حديث را - از پيش خود - ساخته و وضع كرده است؟

غرض او را از اين تحريف - در برابر آنچه كه اصيل است چه مي باشد؟ انكار منزلت پيامبر صلي الله عليه و آله به چه انگيزه اي است و كوشش براي قرار دادن قضيه ي معراج به صورت يك خواب عادي براي او چيست؟ چرا اين عقيده به معاويه و عايشه اختصاص يافته است؟!

آيا جز اين است كه اين انكار پنهاني مي خواهد بر رؤياي پيامبر سرپوش گذارد كه خواب ديد بني اميه - يا تيم وعدي - مردم را از اسلام به عقب [و دوران جاهليت] باز مي گردانند؟! [7] .

اگر ديدن رؤيا در خواب چيز بزرگي نيست و فايده زيادي ندارد، و اگر معراج رؤياست، چرا ديگران آن را نديدند - چنانچه اذان را هفت يا چهارده يا بيست نفر خواب ديدند - تا مشركان پيامبر را تكذيب نكنند، يا گروهي از مسلمانان مرتد نشوند. آيا اينان در راز خواب ديدن صحابه اذان را، مثل همين علت را قائل اند؟

اين گونه احاديث، اينان را به آسمان، بالا مي برد و نزديك وحي قرار مي دهد، و مي كوشد مقام هاي پيامبر را در معراج در حد يك رؤياي عادي پايين آورد، و اگر ما نقش مجتهدان را در شريعت ملاحظه كنيم و بر اجتهادات صحابه و پيشنهادات آنان به پيامبر - در اذان و غير آن - آگاه شويم، و انگيزه هايي را بشناسيم كه عمر بن خطاب را برانگيخت از اذان «حي علي خير العمل» را بردارد يا «الصلاة خير من النوم» را جزو اذان كند، در مي يابيم كه نخستين شرارت ها براي اين تحريف، از سوي اين قسم از صحابه پديد آمد، و نظريه ي رؤيا بودن اذان با انديشه اين گروه سازگار است نه متعبدان، و اين به دليل اجتهادشان و عدم تعبد آنها به نصوص مي باشد؛ و نظريه ي اينها درباره ي شريعت و معراج و غير آن، با نظر اهل البيت اختلاف دارد.



[ صفحه 108]




پاورقي

[1] نگاه كنيد به سخني كه پيش از معناي لغوي و اصطلاحي اذان، از صنعاني، بيان شد.

[2] المصنف، لعبد الرزاق 10: 313، شماره 19213؛ مجمع الزوائد 1: 174؛ در اين مأخذ آمده است: اي پيامبر خدا، جوامعي از تورات را از برادرم - كه از بني زريق است - ستانده ام، پس صورت پيامبر برافروخته شد...

نووي، در شرح صحيح مسلم - پس از آنكه خبر عبدالله بن زيد را مي آورد - مي گويد:... در آغاز [براي نماز] اعلام بود، سپس عبدالله بن زيد اذان را در خواب ديد، پس از آن پيامبر اذان را تشريع كرد يا به وحي يا به اجتهاد خودش - بنابر مذهب جمهور علما كه اجتهاد را براي پيامبر جايز مي دانند - و تشريع اذان به مجرد خواب [عبدالله] صورت نگرفت؛ در اين مطلب - بدون اختلاف [به اجماع] - جاي شك نيست، والله اعلم.

[3] صحيح مسلم 1: 150، باب الاسراء، از كتاب الايمان، حديث 264؛ و نيز نگاه كنيد به صحيح البخاري 4: 594، كتاب بدء الخلق، باب ذكر الملائكة، حديث 1371.

[4] سبل الهدي و الرشاد 3: 69؛ و نيز نگاه كنيد به صحيح البخاري 9:824 - 826، كتاب التوحيد، باب قوله «وكلم الله موسي تكليما»، حديث 2316؛ صحيح مسلم 1: 148، كتاب الايمان، باب الاسراء برسول الله، حديث 262.

[5] سبل الهدي و الرشاد 3: 69.

[6] سبل الهدي و الرشاد 3: 70، به نقل از معارج الصغير لابن الخطاب بن دحيه.

[7] الكافي 8:343 - 345، باب رؤيا النبي صلي الله عليه و آله.


بازگشت