تحقيقي در ماوراي نظريه ي رويا


پس از آنكه دريافتيم در كيفيت تشريع اذان، بين مسلمانان اختلاف جود دارد، و دانستيم كه اهل بيت نبوت نظريه ي رؤيا را نمي پذيرند، جاي آن است كه زمان نزاع ميان مسلمانان را مشخص كنيم، و انگيزه هاي نهفته در وراي طرح اين گونه نظرات را - در شريعت - دريابيم.

بي گمان توانايي هاي مسلمانان و فهم و درك آنان از حقيقت ايمان و اسلام در يك مرتبه و درجه نيست؛ بعضي از آنها معناي رسالت و شأن و جايگاه رسول را به خوبي در مي يابند و مقصود از امر و نهي خدا را با دقت عالي مي فهمند، پس آنچه را پيامبر گفته متعبد و فرمان بردارند. و در برابر امر او براي خويشتن حق اختياري نمي بينند؛ و بعضي ديگر براي خود حق تشريع و اظهار رأي قائل اند و آن را اجتهاد مي نامند؛ و گروه سومي هستند كه افراطي اند و برخوردشان با پيامبر چنان است كه گويا او انساني بود كه مبارزه كرد و پيروز شد؛ و به همين ترتيب گروه چهارم و پنجم و... قابل تصور است.

ما در كتاب «منع تدوين الحديث» و انگيزه ها و نتايج آن، اين جهت گيري ها را روشن ساختيم و گفتيم كه همه ي آنها در دو روش تنظيم مي شود:

1- متعبداني كه تعبد محض دارند.

2- مجتهداني كه اجتهاد به رأي مي كنند.

اكنون نمي خواهيم به آنچه در سابق نوشتيم باز گرديم؛ بلكه مي خواهيم به بعضي



[ صفحه 83]



از چيزها از اين دو روش اشاره كنيم. با وجود اين، به كليتي كه در بررسي ظروف تشريع، ترسيم كرديم تأكيد مي ورزيم، و چگونگي تطبيق آن را در مسئله اذان تبيين مي كنيم، و اينكه ارتباط قضيه ي اذان با خواب - پس از ثبوت آن در معراج - چيست؟ و ارتباط آن با خوابي كه پيامبر صلي الله عليه و آله را مضطرب ساخت چگونه است، چه آن حضرت خواب ديد كه بني اميه چون ميمون ها بر منبرش مي جهند؟

در آغاز به نظر مي رسد بازگويي حديث معراج و تحريف هاي پديد آمده در آن، مناسب باشد، زيرا با بيان ديدگاه ما درباره ي رؤيا بودن اذان، ارتباط دارد و بيان گر انگيزه هاي اختلاف مسلمانان در شروع اذان است.

اسراء و معراج پيامبر صلي الله عليه و آله يقيني و ثابت است و در قرآن سوره اي به نام «الاسراء» آمده، و در آن جاي سخن نيست، اختلاف در روز اسراء و مكان آن و چگونگي عروج پيامبر به آسمان مي باشد، و آنچه كه در اين جريان روي داد، و اينكه آيا پيامبر يك بار به معراج رفت يا دوبار [1] يا بيشتر؟ [2] آيا معراج، روحي و جسمي بود يا تنها روح آن حضرت به معراج برده شد؟ كساني بين اسراء و معراج تفصيل داده و گفته اند كه، اسراء پيامبر از مسجدالحرام به مسجدالاقصي روحي و جسمي بود، و در عروج به آسمان، تنها روح پيامبر عروج يافت.

آنان كه ژرفاي رسالت و عظمت پيامبر را درك نمي كنند، در حقيقت اسراء و معراج ترديد دارند و چيزهايي را بر زبان مي آورند كه با رسالت غيب و وحي هماهنگ نيست. بعضي از كساني كه مسلمان شده بودند، آن گاه كه خبر اسراء پيامبر را شنيدند مرتد شدند، و كساني نيز بر دين، استوار ماندند و آنچه را پيامبر از مشاهدات



[ صفحه 84]



خود گفت و از امور غيبي كه خبر داد، راست دانستند و تصديق كردند، مانند آن دسته از اصحاب كه متعبد و مخلص بودند، و تاريخ، راستي و وفاداري و بقاي آنها را بر عهدي كه با پيامبر بستند، گواه است؛ نه آن كسان كه مدعي شدن آنها را به پيامبر تصديق كردند در حالي كه عملا در زندگي مخالف پيامبر بودند.

به هر حال، احاديث در مكان اسراء مختلف است، بعضي از آنها تصريح كرده اند كه پيامبر از شعب ابي طالب [3] به آسمان سير داده شد، و بعضي ديگر مكان اسراء را خانه خديجه مي دانند [4] و برخي خانه فاخته «ام هاني» - دختر ابي طالب [5] و خواهر امام علي عليه السلام - و برخي خانه عايشه [6] .

طبري به اسناد خود از ابي صالح بن ياذم، از ام هاني - دختر ابي طالب - درباره ي اسراء پيامبر روايت مي كند كه گفت: پيامبر سير (به آسمان) داده نشد جز از خانه ي من، او در آن شب نزدم خوابيده بود، پس نماز عشاء آخر را خواند سپس خوابيد و ما نيز خوابيديم؛ چون سپيده دم فرا رسيد پيامبر ما را براي نماز بيدار كرد. پس از اينكه نماز صبح را گزارد و ما هم با او نماز گزارديم، گفت: اي ام هاني، نماز عشاء پسين را - چنان كه ديدي - به اين سرزمين خواندم، سپس به بيت المقدس در آمدم، در آنجا نماز گزاردم و آن گاه - چنان كه نگريستي - نماز صبح را با شما گزاردم. [7] .

در بعضي از آثار آمده است كه ام هاني گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله نزدم خوابيده بود. [ناگهان



[ صفحه 85]



ناپيدا شد و] او را نيافتم، از ترس آنكه قريش آسيبي به او رساند خواب از چشمم پريد.

و گفته اند: فرزندان عبدالمطلب پراكنده شدند تا او را بيابند، عباس به ذي طوي رسيد و فرياد مي كرد: اي محمد،اي محمد؛ پيامبر صلي الله عليه و آله جواب داد. عباس گفت: اي فرزند برادر، قومت را خسته [و دل نگران] كردي، كجا بودي؟ فرمود: به بيت المقدس رفتم. گفت: همين امشب؟ فرمود: آري. گفت: آيا جز خير و نيكي به تو رسيد؟ فرمود: مرا نرسيد مگر خير و نيكي؛ و جز اين، چيزهاي ديگر نيز گفته شده است. [8] .

در كتاب روضه ي كافي از امام صادق عليه السلام چنين نقل شده است:

چون پيامبر صلي الله عليه و آله به معراج برده شد، بامداد از اين سير با مردم سخن گفت. از او خواستند كه بيت المقدس را برايشان توصيف كند. پيامبر صلي الله عليه و آله به وصف آن پرداخت؛ ولي چون ورودش در شب بود، بعضي از جزئيات آنجا بر او مشتبه گشت، جبرئيل به سرعت نزد پيامبر آمد [و آن مكان را جلوي او گرفت] و گفت: اينجا نگاه كن، پيامبر با نگاه به آن، بيت المقدس را توصيف كرد. آن گاه از قافله شان سخن گفت كه در راه شام بود. سپس گفت: اين قافله ي فرزندان فلاني است، هنگام طلوع خورشيد مي آيد، پيشاپيش آن شتري خاكستري يا سرخ رنگ است. قريش اسب سواري را فرستاد تا آن قافله را بازگرداند. امام عليه السلام فرمود: آن مرد [يا قافله] همزمان با طلوع خورشيد رسيد. قرطة بن عبد عمرو به پيامر گفت: افسوس! چگونه برايت پريشان نباشم، زماني كه مي پنداري شبانه به بيت المقدس رفته و برگشته اي! [9] .



[ صفحه 86]



صدوق در امالي به اسنادش از امام صادق عليه السلام چنين روايت مي كند: چون زمان سير پيامبر [از مكه] به بيت المقدس فرارسيد، جبرئيل به براق سوارش كرد. به بيت المقدس آمدند، و محل عبادت پيامبران به آن حضرت عرضه شد و در آنجا نماز كرد و باز گردانده شد. هنگام بازگشت، پيامبر، به قافله قريش گذشت، ديد ظرف آبي دارند و خودشان در پي شتري رفته اند كه گم كرده اند. پيامبر صلي الله عليه و آله از آن آب آشاميد و باقي مانده اش را بر زمين ريخت.

چون صبح شد به قريش فرمود: من ديشب به بيت المقدس برده شدم و آثار پيامبران و منازلشان به من نمايانده شد، در بين راه به قافله قريش - در فلان مكان - گذشتم، يك شترشان را گم كرده بودند، از آبشان آشاميدم و باقي مانده آن را ريختم.

ابوجهل گفت: فرصت به دستتان آمد [كه دروغ گو بودنش را آشكار كنيد]، از او بپرسيد: در آن مسجد چند ستون و قنديل است؟

گفتند: اي محمد، در اينجا كساني اند كه بيت المقدس را ديده اند، به ما بگو: آنجا چند ستون و قنديل و محراب دارد؟

جبرئيل [فوري] آمد و صورت بيت المقدس را مقابل حضرت نگاه داشت، پس پيامبر صلي الله عليه و آله آنچه را مي پرسيدند پاسخ مي داد. چون آنان را به ويژگي هاي آن مسجد خبر داد، گفتند [صبر مي كنيم] تا قافله بيايد و از آنچه گفتي بپرسيم. پيامبر گفت: شاهد صدق من اين است كه آن قافله فردا طلوع آفتاب وارد مي شود، جلو آن شتر خاكستري رنگ است.

چون فردا شد، به دره نگاه مي كردند و مي گفتند: اكنون خورشيد طلوع مي كند! در اين حال بودند كه ناگهان قافله [از دور] ديده شد، تا قرص خورشيد كامل گشت، قافله رسيد و پيشاپيش آن شتر خاكستري بود. از آنچه پيامبر بيان كرده بود پرسيدند،



[ صفحه 87]



گفتند: همين طور است، شتري از ما در فلان جا گم شد، ظرف آبي راآنجا گذاشتيم [و در پي شتر رفتيم] چون باز آمديم، آب ريخته شده بود.

با وجود اين، طغيان و كفرشان افزون شد. [10] .

بغوي در تفسيرش از ابن عباس و عايشه از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه فرمود: چون شبانه سير داده شدم [و] بامداد به مكه آمدم، دل تنگ شدم و مي دانستم كه مردم مرا [در بازگويي اين ماجرا] تكذيب مي كنند.

روايت شده كه پيامبر صلي الله عليه و آله [فرداي آن روز] در گوشه اي اندوهگين نشسته بود. ابوجهل از آنجا گذشت، به كنار آن حضرت آمد و به ريشخند گفت: آيا از چيزي فايده بردي [و به جايي رسيدي]؟ فرمود: بلي ديشب سير داده شدم، گفت: به كجا؟ فرمود: به بيت المقدس، گفت: و سپس صبح پيش مايي؟! فرمود: بلي.

ابوجهل براي آنكه پيامبر از سخنش برنگردد، در ظاهر خود را چنين نماياند كه منكر اين خبر نيست، پرسيد: آنچه را به من گفتي، براي قومت مي گويي؟ فرمود: آري.

ابوجهل فرياد زد: اي گروه بني كعب بن لؤي، بشتابيد! ناگهان همه مجلس ها به هم ريخت، و همه نزد آن دو گرد آمدند. گفت: به قومت بگو آنچه را به من گفتي. فرمود: آري، من ديشب سير داده شدم، پرسيد: به كجا؟ فرمود: به بيت المقدس. گفت: و اكنون در بين مائي؟ فرمود: بلي.

[در اين هنگام] ميان قريش غوغا شد، بعضي كف مي زدند، و بعضي به نشانه تعجب از اين دروغ دست هاشان را بالاي سر مي گذاشتند [و در نظرشان اين ماجرا دروغ شگفت آوري مي نمود] و مردماني از آنان كه ايمان آورده و پيامبر را تصديق كرده بودند، مرتد شدند..... [11] .



[ صفحه 88]



ابن اسحاق مي گويد: از حسن برايم روايت شد كه... چون فردا صبح، پيامبر صلي الله عليه و آله نزد قريش آمد و ماجرا را به آنان خبر داد، بيشتر آنها گفتند: اين امر آشكاري است! به خدا سوگند، يك ماه طول مي كشد كه قافله از مكه به شام برسد و نيز يك ماه به طول مي انجامد كه باز گردد، حال محمد [ادعا مي كند كه] در يك شب به آنجا رفته و بازگشته است!

راوي مي گويد: بسياري از كساني كه اسلام آورده بودند، از دين خارج شدند. [12] .

آنچه نقل شد گوشه اي از حديث اسراء و معراج بود و نمايان گر تكذيب و دروغ دانستن اسراء و معراج به وسيله ي قريش، و ارتداد و از دين خارج شدن بعضي از مسلمانان. و قريش از كانال حاكمان اموي و بعضي از عالمان متأخر كوشيدند در اسراء و معراج شبهه پراكني كرده و با طرح تشكيكات جدلي از عظمت اين امر الهي و منزلت معنوي بي مانند پيامبر، بكاهند؛ مانند اينكه، محال است اجسام با اين سرعت خارق العاده و فراطبيعي به عالم بالا بروند و به گونه اي كه اين سير در آخر شب آغاز شود و هنگام سپيده دم پيامبر به مكه بازگردد؛ و نيز مقدمات اين سفر الهي با عقل ناسازگار است، مانند شكافتن سينه پيامبر و شستن [قلب] او به آب زمزم و سوار شدن آن حضرت بر براق و...

همه اين پرسش ها، يا شبهه پراكني هايي كه براي تفاخر و خودنمايي بيان شده است، براي ايجاد ترديد در مدلول آيه ي 60 سوره ي اسراء است؛ زيرا خدا مي فرمايد: (و ما جعلنا الرؤيا التي أريناك الا فتنة للناس والشجرة الملعونة) [13] ، از اين جهت آنان گفتند كه، اسراء و معراج روحاني بوده - نه جسمي و روحي - تا واقعيت اسراء را كم



[ صفحه 89]



اهميت جلوه دهند، و اين نظر را تقويت كنند كه، پيامبر در خواب به معراج رفت، نه در بيداري و...

ابن اسحاق و ابن جرير از عايشه (رض) نقل كرده اند كه گفت: جسد پيامبر ناپيدا نشد، ليكن روحش عروج يافت. [14] .

ابن اسحاق و ابن جرير از معاويه بن ابي سفيان روايت كرده اند كه هرگاه از معراج پيامبر از او سؤال مي شد، مي گفت: رؤيا و خوابي راست بود [15] .

قرطبي در تفسيرش مي نويسد:

براي [روايت] عايشه به اين آيه استدلال شده: (و ما جعلنا الرؤيا التي أريناك الا فتنة للناس) كه خدا در آن اسراء پيامبر را رؤيا ناميده است، ليكن اين آيه كه خدا مي فرمايد: «منزه است كسي كه شبانه بنده اش را سير داد» [16] ، و نمي گويد در خواب سير داد، آن را رد مي كند؛ و نيز گاه به ديدن چشم رؤيا گفته مي شود، و نص احاديث استوار به روشني دلالت مي كند كه اسراء با بدن بوده است. [17] .

ابن عطيه اندلسي مي گويد:

... مذهب جمهور [فقها] صحيح است، چه اگر عروج پيامبر در خواب بود، قريش نمي توانستند در اين باره ناروا بگويند، و ابوبكر با تصديق آن فضيلت نمي يافت، و ام



[ صفحه 90]



هاني به پيامبر نمي گفت: اين ماجرا براي مردم مگو كه تكذيب مي كنند...

براي سخن عايشه به اين آيه احتجاج شده كه: (و ما جعلنا الرؤيا التي أريناك الا فتنة للناس)، نظر ديگر در اينجا محتمل است، زيرا به ديدن چشم «رؤيا» گفته مي شود؛ و نيز به بعضي از احاديث احتجاج شده كه پيامبر مي گويد: «بيدار شدم و خود را در مسجدالحرام يافتم»، كه در اينجا احتمال مي رود مراد از اسراء، سير در خواب باشد.

به قول عايشه اعتراض شده كه او [در آن زمان] نابالغ بود و حضور نداشت و [اين ماجرا را] از پيامبر صلي الله عليه و آله روايت نكرد و نيز معاويه - در آن وقت - كافر و نابالغ بود و پيامبر را در آن حال نديد و از پيامبر روايت نكرد... [18] .

ابن كثير مي گويد:

... اگر عروج پيامبر در خواب بود، پديده با اهميت و بزرگ و شگفتي آور شمرده نمي شد، و قريش او را تكذيب نمي كردند، و گروهي از كساني كه اسلام آورده بودند از دين بر نمي گشتند، و نيز واژه «عبد»، در بر دارنده روح و جسد با هم است، و خدا مي فرمايد: (أسري بعبده ليلا) [19] ... و نظير اين سخن در سوره ي نجم آمده است (ما زاغ البصر و ما طغي - لقد رأي من آيات ربه الكبري) [20] كه اين آيه، با رؤيا سازگار نمي باشد، و در سياق منت گزاري و بيان آيات بزرگ خدا بر پيامبر است؛ در حالي كه رؤيا نوعي از تخيل [و تصورات ذهني] است كه براي نيكوكار و بدكار رخ مي دهد، و اينكه پيامبر در خواب سير داده شود، منزلتي براي او نيست.

در پاسخ به همه ي سؤال ها و تشكيك ها مي توان گفت: معراج [و سير پيامبر در همه ي عوالم] معجزه اي بود، و عقل هاي بسيط معجزه را درك نمي كنند؛ معجزه مانند زنده كردن مردگان است، و تبديل عصا به اژدها، و ولادت عيسي بدون پدر، و بيرون آمدن



[ صفحه 91]



ناقه ي صالح از صخره ي سخت، و اين آيه كه در خطاب به ابراهيم مي گويد: «چهار پرنده بگير، و آنها را پاره پاره كن، سپس بر هر كوهي جزئي از آنها را قرار ده، آن گاه صدايشان كن، شتابان به سوي تو آيند، و بدان كه خدا عزيز و حكيم است» [21] ، و نيز اين آيه «و آن كه علمي از كتاب نزد او بود، به سليمان گفت: من پيش از آنكه پلك هاي چشمت را بر هر آري، تخت بلقيس را مي آورم» [22] كه به روشني بيان مي دارد، اين شخص توانست در يك چشم به هم زدن، تخت بلقيس را از دورترين نقطه يمن به نهايي ترين نقطه شام انتقال دهد، و شبيه بادهاست كه سليمان را در يك لحظه [به اندازه ي يك ماه] سير مي داد: «بامداد [و پيش از ظهر] به اندازه يك ماه راه مي پيمود و عصر [و بعد از ظهر] به اندازه يك ماه» [23] ، و نظير ده ها بلكه صدها موارد ديگر.

پس رسالت اسلام، رسالت غيب و ايمان به همه ي آفريده هاي خدا - جن و فرشته و روح و... است، و مسلمان كسي است كه ايمان به غيب دارد؛ زيرا خدا در ويژگي پرهيزكاران مي گويد: «آنان كساني اند كه به غيب ايمان مي آورند» [24] .

اگر معراج پيامبر در يك شب ممتنع باشد، نزول آدم از بهشت و صعود عيسي به آسمان نيز ممتنع است، بلكه اين شك در همه ي معجزات جاري مي شود؛ زيرا اساس آنها در هم شكستن قوانين مادي است.

بنابراين، اين نگرش، براي ايجاد شك در قلب هاي مؤمنان، از سوي كساني طرح شده است كه «در قلب هاشان مرض است» [25] يا «آنان كه ايمان نمي آورند» [26] ؛ با آنكه



[ صفحه 92]



رسالت آسماني، از امور غيبي و فراطبيعي است، و اين معنا با اسراء و آنچه در آن آمده سازگاري دارد؛ و اين امتحان الهي را - كه از سنت هايي است كه خدا نهاده تا با آن مؤمنان را از كافران و منافقان جدا و خالص سازد - عقل اين گونه انسان ها در نمي يابد و به درك درست از آن نمي رسد.

بعضي از مفسران مقصود از «الشجرة الملعونة؛ درخت نفرين شده» را درخت زقوم دانسته اند كه خدا درباره ي آن مي فرمايد: «آيا بهره مندي از نعمت هاي بهشتي و پذيرايي با آنها بهتر است يا درخت زقوم كه، ما آن را فتنه اي براي ستم گران قرار داديم» [27] .

علامه طباطبايي در پاسخ اين سخن مي گويد: اين معنا جدا احتمال بعيدي است؛ زيرا خدا در جايي از قرآن، درخت زقوم را لعن نكرده است، و اگر در آمدن از كانون دوزخ سبب لعن آن در قرآن مي شد، آتش و عذاب هايي را كه خدا در آن آماده كرده، نفرين شده بودند، در حالي كه هيچ كس چنين سخني را نگفته [و اين گونه عقيده ندارد]؛ و نيز بر اساس اين نگرش، فرشتگان عذاب - كه خدا درباره ي آنان مي گويد: «و ما مأموران دوزخ را جز فرشتگان قرار نداديم، و شمار آنان جز فتنه براي كفر پيشه گان نيست» [28] - بايد لعن مي شدند، و حال آنكه مي بينيم خداي سبحان آنان را مي ستايد كه: بر دوزخ فرشتگان شديد و سخت گير گماشته شده اند كه از فرمان خدا سر نمي پيچند و آنچه را مأمورند انجام مي دهند. [29] .

همچنين اگر اين احتمال درست باشد، دست هاي مؤمنان ملعون اند، چه در قرآن آمده است: «كافران پيمان شكن را بكشيد، خدا با دست هاي شما آنان را عذاب مي كند». [30] .



[ صفحه 93]



به همين ترتيب، مي توان از توجيه هاي ديگري كه اهل سنت ذكر كرده اند، پاسخ گفت؛ عذرهايي كه براي رهايي از كيفيت درستي لعن شجره، تراشيده شده تا [با ترفند] معناي آيه را از لعن خاندان بني اميه منصرف كند. [31] .

باري، با تدبر در آيه ي (و ما جعلنا الرؤيا التي أريناك الا فتنة للناس والشجرة الملعونة في القرآن)، به روشني مي توان دريافت كه مقصود از «الشجرة الملعونة» بني اميه اند، چه زشت ترين كارها را مرتكب شدند، و صحيح نيست كه مقصود از رؤيا [در اين آيه] همان اسراء دانسته شود، و يا ديگر انديشه هاي فاسدي كه بعضي مطرح كرده اند.

با اين توضيح، مي توان دريافت كه جهل و ناداني اين گونه كسان به امور غيبي و منزلت پيامبر، عدم دست رسي به علم يا كوتاهي در آگاهي به آن نمي باشد، بلكه به پس زمينه هايي بر مي گردد كه بسي ژرف تر از اين پريشان گويي هاست.


پاورقي

[1] به عنوان نمونه نگاه كنيد به تفسير ابن كثير3: 22، آنجا كه مي گويد: بعضي از متأخران تصريح كرده اند كه پيامبر صلي الله عليه و آله يك بار، فقط از مكه به بيت المقدس برده شد و يك بار فقط از مكه به آسمان سير داده شده و يك بار، از مكه به بيت المقدس و از آنجا به آسمان بالا برده شد.

[2] الخصال: 600؛ و نيز نگاه كنيد به، علل الشرائع: 149.

[3] فتح الباري 7: 160، كتاب أحاديث الأنبياء، باب المعراج؛ الدر المنثور 4: 149، سورة الاسراء، عن أبي حاتم، عن قتادة.

[4] المجموع، للنووي 9: 248، باب ما يجوز بيعه، فرع في مذهب العلما، في بيع دور مكة؛ شرح الأزهار 1: 199.

[5] المغني 10: 616، كتاب الجزية؛ الشرح الكبير 10: 621، كتاب الجزية؛ فتح الباري 7: 160؛ تحفة الأحوذي 9: 193.

[6] الدر المنثور 4: 154 و 157، سورة الاسراء، آيه ي 1؛ الشفا بتعريف حقوق المصطفي 1: 194.

[7] تفسير الطبري 15: 3، سورة بني اسرائيل، آيه ي 1.

[8] تفسير روح المعاني 15: 6، سورة بني اسرائيل، آيه ي 1؛ الدر المنثور 4: 149، سورة الاسراء، آيه ي 1.

[9] روضة الكافي 8: 262 حديث 376، و نيز نگاه كنيد به، الدر المنثور 4: 149-148.

علامه مجلسي در بحارالانوار 18:309، براي معناي جمله ي «الا أكون جزعا...» سه احتمال آورده است، بر اساس اين احتمالات مي توان اين عبارت را چنين معنا كرد: اي كاش جوان بودم و در ياري ات مي كوشيدم؛ و يا افسوس كه پير و ناتوان شدم و نمي توانم به تو آسيبي برسانم (م).

[10] امالي الصدوق: 363، مجلس 69، حديث 1؛ نيز بنگريد به، الدر المنثور 4: 148.

[11] تفسير البغوي 3: 79؛ و نيز نگاه كنيد به، مختصر تاريخ دمشق 17:189، ترجمه ي علي بن أحمد بن مبارك.

[12] الجامع لأحكام القرآن، للقرطبي 10: 285، سوره ي بني اسرائيل، آيه ي 60.

[13] و ما رؤيائي كه تو را نمايانديم و نيز درخت نفرين شده را قرار نداديم مگر براي فتنه و آزمايش مردم.

[14] الدر المنثور 4: 157؛ و در تفسير الطبري 15: 13، روايت اين گونه است: براي ما ابن حميد روايت كرد، گفت: حديث كرد ما را سلمه از محمد بن اسحاق، گفت: برايم حديث كرد بعضي از خاندان ابوبكر كه عايشه مي گفت: جسد پيامبر ناپيدا نشد، ليكن خدا روح او را سير [به آسمان] داد.

[15] الدر المنثور 4: 157؛ و در تفسير الطبري 15: 13، روايت چنين است: براي ما حديث كرد ابن حميد، گفت: حديث كرد ما را سلمه از محمد بن اسحاق، گفت: مرا حديث كرد يعقوب بن عتبة بن مغيرة بن أخنس كه معاوية بن أبي سفيان هنگامي كه از معراج پيامبر صلي الله عليه و آله سؤال مي شد، مي گفت: رؤيايي صادق از جانب خدا بود!.

[16] (سبحان الذي أسري بعبده ليلا).

[17] تفسير القرطبي 10: 209، سوره ي اسراء، آيه ي 1.

[18] المحرر الوجيز 3:435؛ و نيز نگاه كنيد به تفسير الثعالبي 2: 248.

[19] تفسير ابن كثير 3: 23، سوره ي اسراء، آيه 1.

[20] چشم كژ نشد و از حد نگذشت، بلكه (حقايق) و آيات بزرگ خدا را ديد. (سوره ي نجم: 17-18).

[21] (فخذ أربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل علي كل جبل منهن جزءا ثم ادعهن يأتينك سعيا و اعلم أن الله عزيز حكيم) (سوره ي بقره: 260).

[22] (قال الذي عنده علم من الكتاب أنا آتيك به قبل أن يرتد اليك طرفك) (سوره ي نمل: 40).

[23] (غدوها شهر و رواحها شهر) (سوره ي سبأ: 12).

[24] (الذين يؤمنون بالغيب) (سوره ي بقره: 3).

[25] (الذين في قلوبهم مرض) (سوره ي مائده: 52؛ سوره ي توبه: 125؛ سوره ي انفال: 49).

[26] (الذين لا يؤمنون) (سوره ي نحل: 22).

[27] (أذلك خير نزلا أم شجرة الزقوم؛ انا جعلناها فتنة للظالمين) (سوره ي صافات: 63-62).

[28] (و ما جعلنا أصحاب النار الا ملائكة و ما جعلنا عدتهم الا فتنة للذين كفروا)(سوره ي مدثر: 31).

[29] (عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون)(سوره ي نجم: 6).

[30] (قاتلوهم يعذبهم الله بأيديكم)(سوره ي توبه: 14).

[31] از باب نمونه، نگاه كنيد به، تفسير الميزان 13:141-143. در اين كتاب پاسخ اين عذرهاي پرت و ياوه، آمده است.


بازگشت