محمد بن علي بن ابي طالب (ابن حنفيه، م 73 - 93 ه)


ابي علا مي گويد: به محمد بن حنفيه گفتم: ما چنين حديث مي كنيم كه شروع اين اذان از رؤيايي بود كه مردي از انصار در خوابش ديد.

[ابي علا] مي گويد: محمد بن حنفيه از اين سخن به شدت تكان خورد و گفت: به آنچه در شريعت اسلام اصل است و ركن دينتان مي باشد روي آورديد و گمان كرديد كه آن تنها رؤيايي بوده كه مردي از انصار در خوابش ديده، و ممكن است راست يا دروغ و يا خوابي آشفته باشد!

راوي مي گويد: گفتم: اين حديث ميان مردم شايع است! گفت: به خدا سوگند، اين سخن باطل است، پدرم خبر داد كه جبرئيل در شب معراج، در بيت المقدس اذان و اقامه گفت، سپس هنگامي كه پيامبر به آسمان برده شد، اذان را اعاده كرد... [1] .

در معاني الأخبار از علي بن عبدالله وراق و از علي بن محمد بن حسن قزويني روايت شده كه گفتند: سعد بن عبدالله برايمان حديث كرد از عباس بن سعيد ازرق كه گفت: براي ما حديث كرد ابونصر، از عيسي بن مهران، از يحيي بن حسن بن فرات، از حماد بن يعلي، از علي بن خرور، از اصبغ بن نباته، از محمد بن حنفيه كه، نزد او از اذان سخن به ميان آمد، گفت:

چون پيامبر به آسمان سير داده شد (و) به آسمان ششم رسيد، فرشته اي از آسمان هفتم فرود آمد كه پيش از آن روز هرگز فرود نيامده بود، پس گفت: الله اكبر، الله اكبر، خداي بزرگ فرمود: من چنينم. گفت: أشهد أن لا اله الا الله، خداي بزرگ فرمود: همين گونه است، خدايي جز من نيست، گفت: أشهد أن محمدا رسول الله، خداي



[ صفحه 51]



بلند مرتبه فرمود: محمد بنده و امين من بر خلقم مي باشد. براي رسالاتم او را بر بندگانم برگزيدم.

سپس فرشته گفت: حي علي الصلاة، خدا فرمود: نماز را بر بندگانم واجب كردم و دين خود قرار دادم. گفت: حي علي الفلاح، خدا فرمود: هر كه به سوي نماز رود و براي رضاي من بر آن مواظبت كند، رستگار است. سپس فرشته گفت: حي علي خير العمل، خدا فرمود: نماز برترين اعمال است، و پاكيزه ترين آنها نزد من.

فرشته گفت: قد قامت الصلاة، پس پيامبر پيش افتاد و امام اهل آسمان شد، و از اين زمان، شرف نبي تمام و كامل گشت. [2] .

نظير اين حديث از طرق زيديه روايت شده است، و حافظ علوي در «الأذان بحي علي خير العمل» مي گويد:

قرائت كرد بر ما ابوالقاسم، حفص بن محمد بن ابي عابد، [گفت:] حديث كرد براي ما زيد بن محمد بن جعفر عامري، [و گفت:] براي ما حديث كرد جعفر بن محمد بن مروان [گفت:] براي ما حديث كرد پدرم [گفت:] براي ما حديث كرد نصر بن مزاحم منقري، [و او گفت:] براي ما حديث كرد ايوب بن سليمان فزاري از علي بن جرول، از محمد بن بشر كه گفت: مردي نزد محمد بن حنفيه آمد و به او گفت: ما چنين دريافتيم كه به راستي اذان، رؤيايي بوده كه مردي از انصار آن را ديد، بر پيامبر حكايت كرد، پيامبر به بلال دستور داد (اذان دهد)، پس اين رؤيا اذان شد!

محمد بن حنفيه به آن مرد گفت: اين قصه را مردمان نادان مي گويند، امر اذان بزرگ تر از اين است... چون پيامبر صلي الله عليه و آله به معراج برده شد، به آسمان ششم رسيد، خدا آنچه از انبياء و ملائكه خواست گرد آورد، پس فرشته اي نازل شد كه پيش از آن روز فرود نيامده بود، ملائكه دانستند كه او جز براي كاري بزرگ فرود نيايد، پس



[ صفحه 52]



نخستين سخني كه هنگام نزول گفت، اين بود: الله اكبر، الله اكبر، خداي بزرگ و متعال فرمود: چنين هستم، من بزرگ ترم چيزي بزرگ تر از من نيست. آن گاه فرشته گفت: أشهد أن لا اله الا الله، خدا فرمود: اين گونه ام، خدايي جز من نيست. گفت: أشهد أن محمدا رسول الله، خدا فرمود: بلي، او فرستاده من است، به رسالتم او را برانگيختم و امين وحي خود قرار دادم. گفت: حي علي الصلاة، خدا فرمود: نماز را بر بندگانم واجب كردم و رضاي خود را در آن قرار دادم. پس فرشته گفت: حي علي الفلاح، خدا فرمود: رستگار است هر كه به سوي نماز برود و براي رسيدن به وجه من بر آن مواظبت كند. سپس فرشته گفت: حي علي خير العمل، خدا فرمود: نماز نزد من پاكيزه ترين و پسنديده ترين كارهاست.

آن گاه فرشته گفت: قد قامت الصلاة، پس رسول خدا و كساني از پيامبران و فرشتگان كه نزد او بودند برخاستند، و آن فرشته اذان گفت و هر يك از جملات آن را دوبار ادا مي كرد، و پايان اذان و اقامه اش «لا اله الا الله» بود.

و اين همان ذكري است كه خدا در كتابش فرموده: (و رفعنا لك ذكرك)؛ و ذكر تو را برافراشتيم.

و در آن روز شرف و بزرگي پيامبر صلي الله عليه و آله بر خلق تمام شد. پس [به زمين] فرود آمد و امر كرد كه به آن، اذان گفته شود. [3] .


پاورقي

[1] السيرة الحلبية 2:300-301؛ أمالي أحمد بن عيسي بن زيد 1: 90 و نيز به نقل از اين كتاب، الاعتصام بحبل الله 1: 277؛ الايضاح، للقاضي نعمان (م 363 ه) چاپ ميراث حديث شيعه، دفتر دهم، صفحه ي 106.

[2] معاني الأخبار، للصدوق: 42، حديث 4؛ و به نقل از آن، بحارالأنوار 81: 141.

[3] الأذان بحي علي خير العمل، للحافظ العلوي: 18-19؛ و با تحقيق عزان، صفحه ي 58؛ الايضاح، للقاضي نعمان: 107.


بازگشت